«مهاباراتا» یکی از معروفترین داستانهای حماسی در تاریخ بشر است. این منظومه از هزاران سال پیش در هند باستان نگاشته شده و هنوز هم یک اثر بیزمان است که خوانندگان را جذب میکند و به تعداد زیادی از ایدهها الهام میبخشد. یکی از این اقتباسها به دست نویسنده بلندپرواز فرانسوی، ژان کلود کَرییِر، انجام شده است. مهاباراتا بین 400 قبل از میلاد تا سال 400 میلادی نوشته شده و جایگاهی مهم در ادبیات و معنویت هند دارد.
این منظومه با بیش از 100 هزار بیت، یکی از بلندترین منظومههای جهان است و یک چشمانداز گسترده از احساسات و تجارب انسانی را ارائه میدهد. اثر اقتباسی ژان کلود کییر به موضوعات اصلی منظومه پرداخته است؛ از جمله دارما (راستی و عدل)، کارما (اعمال و عواقب) و پیچیدگیهای روابط انسانی. داستان به بررسی عمیق شرایط انسانی میپردازد و انسان را به تأمل در معنای زندگی و مسائل اخلاقی ترغیب میکند.
اقتباس کلود کییر از «مهاباراتا» نفسِ جدیدی به آن میبخشد و در عین حفظ حکمت اصلی آن، آن را به مخاطبین جهانی نزدیک میکند. نوع داستان و عمق فلسفی که در اثر آقای کلود کییر نمایش داده میشوند، شاهکاری از توانمندی روایتی اوست.
خوانندهای در گودریدز نوشته است: «این کتاب خوبی است که از خواندن آن لذت میبرید. روایت بهنرمی جریان پیدا میکند و محتوای کتاب را میتوان بهعنوان یک درامِ سرگرمکننده در نظر گرفت. این کتاب قطعا ارزش خواندن دارد.»
دیگری مینویسد: «وقتی انسان حماسههای اساطیری را میخواند، میفهمد که چرا تا به امروز باقی ماندهاند. این کتاب، اقتباسی از شعر بسیار طولانیای است که مربوط به دوران باستان است و اصالت هندی دارد. این کتاب مرا شگفتزده و متحیر کرد و مرا به فکر فرو برد و در نهایت غمگینم کرد. چند نکته از کتاب را که برداشت کردم، در دفترم نوشتم و جالبترین یا تکاندهندهترین نقلقولها را نیز کپی کردم.
اساساً میتوان گفت که داستانهای اسطورهای، پیچیدگی طبیعت، اخلاق و زندگی انسان را به ما نشان میدهند. اگر انیمههای اتکآنتایتان یا سریال گیمآفترونز موفق شدهاند، دقیقا بهخاطر استفاده مناسب از همین عناصرِ رازآلودگیِ دوران باستان است.»
بخشی از نمایشنامه را باهم میخوانیم:
«کریشنا: سلام سوبادرا.
سوبادرا: سلام برادر.
کریشنا: خوشبخت به نظر میرسی.
سوبادرا: آری؛ من خانوادهام را یافتهام.
کریشنا: این کودک، خواهرزادهی من است؛ آبیمانیوی جوان. آرجونا، پسرت، جواهر است. دروپادی درودهای خالصانهی مرا بپذیر. با زن تازهات چگونه سر میکنی؟
دروپادی: او را چون خواهر کوچکم دوست دارم.
کریشنا: ارتباط شما نادر و زیباست. به اینجا که رسیدم ویاسا را دیدم.
(یودیشتیرا نگران به نظر میرسد و میپرسد:)
یودیشتیرا: چه میخواهد؟
کریشنا: از خودش بپرس.
(ویاسا به همراه پسر ظاهر میشود.)
یودیشتیرا: ویاسا! تو هنوز این جایی؟
ویاسا: آری.
یودیشتیرا: هنوز شعرت به پایان نرسیده است؟
ویاسا: تو چه فکر میکنی؟
یودیشتیرا: ما با یکدیگر سازگاریم. گرسنگان سیر شدهاند و همسایهها همدیگر را یاری میکنند. زندگی آرام است، مرگ آرام است. تو دیگر از یک شعر چه میخواهی؟
ویاسا: هنگامی که قدم در راهی میگذاری، باید تا پایان بروی.
بودیشتیرا: سرنوشت من چه میشود؟
ویاسا: تو باید این خوشبختی را جشن بگیری و پادشاه پادشاهان شوی.
یودیشتیرا: نه. من چنین لقبی را نمیپذیرم. وقتی آن را میشنوم قلبم سرد میشود و خوشیها از یادم میروند. من چگونه از پادشاهان دیگر بخواهم به من کرنش کنند.
ویاسا: آنها خود چنین خواستهاند. آنها میگویند «دوران طلایی» به زمین بازگشته است. یودیشتیرا بهترینِ پادشاهان است. بگذار او پادشاه ما شود.
یودیشتیرا: اما من آماده نیستم؛ حتی میلی به تاجگذاری ندارم.
ویاسا: خودت را گول نزن! تمام مخلوقات زمین تو را شایسته میدانند. تو همه چیز را سنجیدهای. تو فرزند دارمایی.
آرجونا: برادرانت پیکرت هستند؛ بیما گردن و شانههایت است؛ ناکولا و ساهادوا بازوها و پاهایت هستند؛ و من چشمان و دستهایت هستم.
یودیشتیرا: کریشنا! تو چه میگویی؟
کریشنا: فقط تو میتوانی در برابر این همه خطر بایستی.
یودیشتیرا: کدام خطرها؟ آیا تو آنها را به روشنی میبینی؟
کریشنا: ویرانی هرگز با سلاح نزدیک نمیشود. او آهسته و پاورچین جلو میآید و تو را وادار میکند تا بد را نیک ببینی و نیک را بد.
یودیشتیرا: دلم میخواهد ناگهان همه چیز را رها کنم و سر به جنگل بگذارم.
ویاسا: اگر تو این سریر را رها کنی، پادشاه دیگری بر آن تکیه خواهد زد. مدعیان بسیارند.
کریشنا: اما آنها نیز جملگی تو را پادشاه میدانند.
یودیشتیرا: اگر من این لقب را بپذیرم، عمو و عموزادههایم احساس خطر خواهند کرد و آن هنگام است که جنگ آغاز میشود. (رو به کریشنا) و اگر من زمین را به مرگی هولناک محکوم کنم، تو باز مرا پادشاهی برحق میخوانی؟
آرجونا: دریتاراشترا ما را فرزندان خود میداند. او بیشک از دیدن یکی از فرزندانش بر بلندترین تخت خوشحال خواهد شد.
کریشنا: آنها را به تاجگذاری دعوت کن!
ویاسا: تصمیمت را بگیر!
کریشنا: عزمت را جزم کن!
(یودیشتیرا لحظاتی سکوت میکند. همه به سکوتش احترام میگذارند و منتظر میشوند تا تصمیمش را اعلام کند.)
یودیشتیرا: همه را به اینجا بخوانید! همه را دعوت کنید! بگویید همهی میوههای زمین را برای این مراسم بیاورند! تمام پادشاهان را به اینجا بخوانید و با آنها بهتر از برادرانتان رفتار کنید!»
ژان کلود کَرییر، رماننویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و بازیگر مشهور فرانسوی است. او در 1931 در کلمبیآیر-سور-اورب، شهری در فرانسه به دنیا آمد و زندگی پرکاری را سپری کرد که بیش از شش دهه به طول انجامید. استعداد شگفتانگیز او در روایت داستان، او را بهعنوان یکی از فیلمنامهنویسان نامآشنای دنیای سینما تبدیل کرد. این موضوع باعث شد که او با کارگردانان برجستهای مانند لوئیس بونیول و پیتر بروک همکاری کرد. وی چندین جایزه سینمایی برنده شده است.
در اواسط دهه 1970، او کار بر روی اقتباسی از حماسه مهاباراتا برای یک نمایشنامه را با کارگردان فیلم و تئاتر، پیتر بروک، آغاز کرد. کار این دو روشنفکر اروپایی 16 سال به طول انجامید و با اجرای 9 ساعته در سال 1985 در آوینیون به اوج خود رسید. این نمایش در سراسر اروپا با حضور 26 بازیگر از 16 ملیت مختلف اجرا میشود. در سال 1988 یک تولید تلویزیونی 6 ساعته نیز فیلمبرداری شد و بعدها یک فیلم سه ساعته منتشر شد. در سال 1989، ژان کلود کییر، بازنگری منثور متن نمایشنامه را در فرانسه منتشر کرد که از محبوبیت زیادی برخوردار شد و ویرایشهای متعددی را پشت سر گذاشت تا در نهایت به کتابی رسید که معرفی آن را خواندید. از دیگر کتابهای ژان کلود کییر میتوان به «کارگاهها»، «فیلم کوتاهی درباره دیگران» و «از کتاب رهایی نداریم» اشاره کرد. وی در سال ۲۰۲۱ به دنیای ناشناختهٔ بعد از مرگ قدم گذاشت.