رمان از دو خط داستانی مجزا اما مرتبط به هم تشکیل شده است و تمام حوادث حتی کوچکترین و جزییترین آنها به هم مرتبط هستند. روایت به طور مداوم در میان این دو خط داستانی جلو و عقب میرود. رمان دارای دو شخصیت اصلی و محوری است؛ پسری نوجوان به نام کافکا تامورا که از خانه میگریزد تا از غیبگویی مخوفی فرار کند و بهدنبال مادر و خواهرش بگردد. فصلهای فرد کتاب در مورد این پسر است. زاویه دید این فصلها اول شخص بوده و از زبان خود کافکا بیان میشود. شخصیت بعدی که در فصلهای زوج کتاب جای گرفته، پیرمردی سادهلوح به اسم ناکاتا است که بهره هوشی چندان بالایی ندارد. زمانی که مسیر زندگی این دو شخصیت همسو میشود، موراکامی برای خوانندگان کتابش دنیایی شگفتانگیز خلق میکند. ژانر این کتاب رئالیسم جادویی است و سبک فانتزی دارد، در واقع ماجراهای آن از دنیای بیرون وارد عالم خیال شخصیتها میشوند و مخاطب نمیداند آنچه در روند داستان میبیند خیالی است یا نه!
نیویورکر قریحهی نویسنده را تحسین کرده و ذهن او را به ذهن متافیزیکی نزدیک میداند. نیویورک تایمز هم نوشته است: «اگر قبلا هاروکی موراکامی در این جایگاه نبوده، در شرف تبدیل شدن به پرخوانندهترین نویسندهی ژاپنی در خارج از ژاپن، در گذشته و حال است.»
یکی از اعضای سایت آمازون کتاب را دارای موضوعی عمیق و با بخشهای مجزای خیالی، دارای رمزوراز، تمثیل، وحشت و استعاره میداند که عجیب و فوقالعاده قصهپردازی شده است: «این کتاب نمونهی نفیسی از نگاه سوررئال موراکامی نسبت به زندگی است. کافکا در ساحل نمایشی درخشان از دید موراکامی در مورد زندگی است که شامل جادوی غیرقابل توصیفی است که خود ما نمیتوانیم ببینیم. من آن را دوست داشتم و مهمتر از آن، هرگز فراموشش نمیکنم. اگر علاقهمند به کتابهای دیگر موراکامی هستید، من به ترتیب 1Q84، تعقیب گوسفندهای وحشی و تواریخ طوفان پرنده را پیشنهاد میکنم.»
به نقل از یکی از مخاطبان سایت گودریدز: «در بسیاری از قسمتهای کتاب اصلا نمیشد حدس زد اتفاق بعدی چه چیز میتواند باشد یا اینکه این دو شخصیت موازی داستان کجا به هم میرسند. موراکامی ذهن من را خیلی خوب بازی داد، چون هیچ کجای کتاب مطابق حدس من پیش نرفت! »
سهیل خرسند نظر خود را اینگونه اظهار داشته: «این رمان یکی از رمانهای موراکامی هست که به سبک رئالیسمِ جادویی نوشته شده. رمان در ۴۹ فصل با ۲ داستانِ به ظاهر مجزا اما در واقع مرتبط به هم به صورتِ فصولِ زوج و فرد همزمان باهم جلو میرود. نویسنده هیچ علاقهای ندارد به شما بگوید چه اتفاقی در حال رخ دادن است یا رخ خواهد داد و پایانِ کتاب را هم باز گذاشته تا برای خود رویاپردازی کنیم. موراکامی در نقاطِ مختلفِ داستان، کلیدهای مهمی را جایگذاری کرده تا خواننده توسطِ همین کلیدها در ذهنِ خودش معماهایی که پشتِ هم در کتاب درونِ ذهنش ایجاد میشود واکاوی کند؛ به همین خاطر اگر این کتاب را حتی چندبار بخوانید خسته نخواهید شد چون هر بار میتوانید با استفاده از آن کلیدها به شکلِ دیگری خیالپردازی کنید و روابط را به دلخواه تغییر بدهید.»
بریدههای زیر از متن کتاب انتخاب شدهاند: «هریک از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است. فرصتهای از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیم. این قسمتی از چیزی است که به آن میگویند زنده بودن. اما درون سرمان اتاق کوچکی است که آن خاطرات را در آن نگه میداریم. اتاقی شبیه قفسههای توی این کتابخانه؛ و برای درک عملکرد قلبمان باید مدام کارتهای مرجع جدید درست کنیم. باید هر چندوقت یکبار چیزها را گردگیری کنیم، آنها را هوا بدهیم، آب گلدانها را عوض کنیم. تو برای ابد در کتابخانهی خصوصی خودت زندگی میکنی.»
«باید نگاه کنی! بستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد. در واقع دفعهی بعد که چشم بازکنی اوضاع بدتر میشود. دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است... چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را میبندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمیشود زمان از حرکت بایستد.»
«من کاملا تهی هستم. میدانید کاملا تهی بودن یعنی چه؟ تهی بودن مثل خانهای است که کسی در آن زندگی نکند. خانهای بدون قفل، بدون اینکه کسی در آن زندگی کند. هرکسی میتواند وارد شود. هروقت دلش بخواهد. این چیزیست که بیشتر از همه مرا میترساند.»
هاروکی موراکامی در سال 1949 در ژاپن متولد شد. او پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه هنرهای نمایشی و مطالعهی آثار نویسندگان بزرگی چون ریموند چندلر، کرت ونه گات و ریچارد براتیگان، در سال 1979 تصمیم به نوشتن گرفت. او نوشتن را از سی سالگی شروع کرد و کمکم تبدیل به شغل اصلیاش شد. موراکامی را یکی از مهمترین رماننویسان معاصر میدانند. رمزوراز و دنیاهای موازی مولفههای جداییناپذیر داستانهای او هستند. کتاب کافکا در ساحل معروفترین کتاب اوست و از دیگر آثار او میتوان «به آواز باد گوش بسپار»، «جنگل نروژی» و «وقتی از دو حرف میزنیم از چه حرف میزنیم» را نام برد. او که هماکنون دههی هفتم زندگیاش را سپری میکند، هر روز ساعت چهار صبح بیدار میشود، پنج شش ساعت مینویسد و سپس نزدیک به نه کیلومتر میدود!
مهدی غبرایی در سال ۱۳۲۴ در لنگرود به دنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در لنگرود گذراند. در سال ۱۳۴۷ از دانشگاه تهران در رشته علومسیاسی لیسانس گرفت. از سال ۱۳۶۰ بهطور حرفهای به کار ترجمه ادبی پرداخت. «الیور توئیست»، «بر بلندیهای بادگیر» و «بادبادکباز» از جمله آثار ترجمهشده توسط وی هستند.
برای مشاهده موارد مرتبط میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.