آلیس در بستر تنها اثر سانتاگ در حوزۀ نمایشنامهنویسی است و دربارۀ زنی است به نام آلیس و روایت او از جهان. این نمایشنامه از جمله آثار برجستۀ سانتاگ به شمار میآید که در هشت پرده، با تلفیقی از رؤیا و واقعیت، جهانی فانتزی را در برابر تماشاچی میگذارد. آلیس در بستر اثری است در باب مرگ و زندگی که به این مفاهیم از زاویۀ دیگری مینگرد. به گفتۀ خودِ سانتاگ این نمایشنامه اثری است دربارۀ غم و خشم یک زن و نهایتاً نمایشی است دربارۀ تخیل که او در تمام عمر، خود را برای نوشتن چنین اثری آماده کرده است.
سانتاگ این نمایشنامه را اثری فانتزی میخواند بر پایۀ زندگی شخصیتی واقعی به نام آلیس جیمز، زنی که فرزند آخر خانواده است و در سیسالگی از پدرش برای خودکشی اجازه میگیرد. آلیس در سال 1884 نزد برادرش، هری، میرود و تا زمان مرگش در چهلوسهسالگی در بستر میماند.
مترجم در مقدمۀ کتاب نوشته این کتاب اثری است با محوریت زنی بیمار به نام آلیس و روایت او از جهان رؤیاهایش که در تضاد با دنیای واقعیت است. واقعیتی که چیزی نیست جز یک بستر و انبوهی از ملحفهها. شاید بتوان بیماری و بستر آلیس را استعارهای دانست از هر آنچه زنی را محدود میکند و رؤیا را برای آنها به تنها نقطۀ روشن جهان تبدیل میکند.
در بخشی از نمایشنامه، طی گفتوگویی دربارۀ تسکین یکدیگر، آلیس به هری، برادرش، میگوید: «خب من یک زنم و این کار همیشگی زنهاست که مردها رو آروم کنن و بهشون اطمینان خاطر بدن؛ حتی اگه مریض باشن و روی تخت افتاده باشن. زنها همیشه به مردها آرامش میدن؛ چه رو تخت مریضی باشن، چه یک بچۀ تازهمتولد تو گهواره باشن و چه زنی روی تخت و در حال مرگ. برای همین این آقایی که تویی، یواشکی و پاورچین پاورچین اومده به دیدنش. مگه نه؟»
در بخشی دیگر که باز گفتوگوی میان آلیس و هری است، آلیس دربارۀ خودش میگوید: «آره شاید آدم خوبی نیستم. شاید فقط یک موجود احمقم. پدر مرده و ما زندهایم و ما اینجا زندگی کنیم، نه اونجا. من دارم تو یک اتاق زندگی میکنم و تو رو میبینم؛ وقتهایی که با مهربونی به دیدنم میای و میبینی که من بهخاطر این تحریکهای عصبی، برای انجام کارهام به پرستارم وابستهم. خب تعجبی هم نداره که احمق و احمقتر بشم. این افکار، وقتی به سراغم میان که یک موج نورانی به ذهنم هجوم میاره و تمام وجودم رو پر میکنه از حس قدرت و نشاط فهمیدن. اون موقع است که حس میکنم تمام رمز و راز هستی رو برملا کردم. بعد، وقتِ داروی استفراغه یا شونۀ موهام یا وقت تعویض این ملحفهها. به نظرم، من به قلههایی رسیدم که از اونجا همهچی روشن و واضحه و این فقط یکی از اون راههای بیشماریه که باهاشون ـ به قول پدر ـ "آب میشم".»
سوزان سانتاگ (2004ـ1933) نویسنده، نظریهپرداز، منتقد، فیلمنامهنویس و کارگردان امریکاییِ یهودیالاصلِ متولد نیویورک است. طیف مطالعات سانتاگ بسیار گسترده بوده و آثارش را نیز بر پایۀ این مطالعات نگاشته است. نگاه او در حوزههای گوناگون، نگاهی تیزبین و نقادانه و موشکافانه است و او را میتوان از منتقدان جدی عرصۀ سیاست و ادبیات به شمار آورد.
از آثار او میتوان به کتابهایی چون «علیه تفسیر»، «بیماری بهمثابۀ استعاره»، «نظر به درد دیگران»، «انحطاط سینما»، «یادداشتهایی در باب ابتذال»، «دربارۀ عکاسی»، «عاشق آتشفشان» و... اشاره کرد. او هرچه را دیگران تحقیق مینامیدند، نوعی خواندن و مطالعه میدانست.