کتاب«سرشار زندگی» با طنزی گاه تلخ و گاه گزنده نوشته جان فانته، نویسنده ایتالیایی-آمریکایی است. سرشار از زندگی، ستایش و شیفتگی چارلز بوکوفسکی را به همراه داشت.
داستان کتاب سرشار زندگی درباره یک نویسنده و همسر باردارش است که در لسآنجلس زندگی میکنند. در این میان عواطف همسر نویسنده تحتتاثیر بارداری دستخوش تغییر میشود و نویسنده داستان مجبور میشود با این موقعیت جدید خود را وفق دهد و البته این فقط بخشی از مشکلات این خانواده است.
همه نظرات زیر از گودریدز آورده شدهاند.
مخاطبی از داستان آشنایی جالب خود با این کتاب میگوید: «زندگی گاهی میتواند خیلی قشنگ باشد. مثلا برای بار هزارم به پیادهروی بروید و در یک مسیر تکراری قدم بزنید و باز مثل همیشه به شهرکتاب سر بزنید و بعد لابهلای کتابها، کتابی پیدا کنید و فقط بهخاطر اینکه ارزانتر است، آن را بخرید و در نهایت کتاب خیلی خوبی هم از آب در بیاید.»
خوانندهای در بخش ابتدایی نظر خود نوشته است: «جان فانته از کتابی به کتاب دیگر تغییر شکل میدهد. شاید هم این تعریف درستی از او نباشد و بهتر است بگوییم که جان فانته مثل مجسمهای تراشیده شده از سنگ سخت و تراش نخورده، از کتابی به کتاب دیگر سرک میکشد و آدم را سرگرم میکند. برای من که فهمیدن شخصیت و تغییرات او در دو کتابش، «از غبار بپرس» و «سرشار زندگی» اینگونه بود.
سرشار زندگی را با حسی از نوستالژی شیرین نسبت به آرتورو باندینیِ از غبار بپرس در دست گرفتم و شروع به خواندن کردم. نویسندهای سردرگم و ناموفق که خالی از رویاپردازی بود و بزرگترین طرفدارش، دختربچهای کم سن و سال بود. چه ترکیبی بهتر از این برای یک رمان رویایی؟ اما کتاب سرشار از زندگی از همان جلد کتاب به من گفت که وضعیت نویسندهی سردرگم تغییر کرده است.»
نازنین مشیری نیز که کتاب را بهبهانه چپدست بودن، هدیه گرفته است، نوشته است: «کتاب دوستداشتنی، جذاب، ساده و شیرین است. چقدر سخت است که بتوانم درباره احساسم به این کتاب بنویسم! قصه هیچ نکتهی خاصی نداشت. کتاب در کمال سادگی با طنزی دلنشین، موقعیت زوجی در آستانهی تولد فرزند را روایت میکند. این روایت به حدی درجه یک و حرفهای است که هر لحظه همراهشان میشوید. قسمت مربوط به سفر پدر و پسر با قطار و فضایی که به وجود میآورند، درخشان است. امیدوارم بخوانید و به اندازهی من لذت ببرید.»
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«خانۀ جاداری بود چون ما آدمهایی بودیم با نقشههای بزرگ. اولین نقشه را هم عملی کرده بودیم، برآمدگیای روی شکم زنم، که با حرکتی نرم مثل دستهای مار میخزید و میلولید. در ساعات آرام پیش از نیمهشب گوشم را گذاشتم روی آنجا و دراز کشیدم و به صدای چکههایی گوش دادم که انگار از چشمهای میآمد، به صدای شرشرها و مکیدنها و شلپ شلوپها.
گفتم: «حتم دارم رفتارش مثل مردهاست.»
- نه لزوماً.
- هیچ زنی اینقدر لگد نمیزنه.
اما جویس با من بحث نکرد. آن چیز درونش قرار داشت، و او سرد و تحقیرآمیز و کاملاً متبرک بود.
بااینحال من اهمیتی به آن برآمدگی نمیدادم.
«اصلاً خوشایند نیست.» و پیشنهاد دادم یک چیزی بپوشد تا شکمش برود تو.
- و بکشمش؟
- چیزهای مخصوص ساختهن. خودم دیدم.
با خونسردی به من نگاه کرد - نادان، احمقی که شبانه عبور کرده بود، نه یک انسان، بلکه شرور، مهمل.
خانه چهارتا اتاق خواب داشت. خانۀ خوشگلی بود. دورش پرچین داشت. پشتبامش بلند و نوکتیز بود. از خیابان تا در جلویی گذرگاهی از بوتههای گل سرخ به چشم میخورد. طاقی سفالی پهنی روی در جلویی بود. کوبۀ فلزی محکمی روی در قرار داشت. پلاکش ۳۷ بود، یعنی عدد شانس من. میرفتم آنور خیابان و با دهانی باز کل خانه را ورانداز میکردم.»
جان فانته (۱۹۰۹-۱۹۸۳) رماننویس، نویسنده داستان کوتاه و فیلمنامهنویس آمریکایی بود. او بیشتر به خاطر رمان نیمه اتوبیوگرافیک خود «از غبار بپرس» درباره زندگی آرتورو باندینی، نویسندهای مبارز در لسآنجلس شناخته شده است. بعدها از این رمان یک فیلم نیز ساخته شد. او چندین آثار قبل از مرگش داشت که بعد از آن نیز چندین کار دیگه روانه بازار شدند.
از کتابهای او که تاکنون به فارسی ترجمه شدهاند، میتوان «جادهی لسآنجلس»، «رگ و ریشه» و «تا بهار صبر کن، باندینی» را نام برد. کتاب تا بهار صبر کن باندینی نیز بعد از موفقیت رمان از غبار بپرس منتشر شد تا جامعه مخاطب تشنه باندینی را کمی سیراب کند.