کتاب «قرنها بگذشت» اثر نویسنده و منتقد معاصر، شمیم بهار است. این کتاب توسط نشر بیدگل به چاپ رسیده است. «قرنها بگذشت» داستان سفری است که یک پیرمرد و یک زن آغاز میکنند تا در حین همهگیری بیماری تهران را برای همیشه ترک کنند. پیرمرد کارخانهدار و زن استاد دانشگاه است. ما در این سفر همراه خاطرات و گفتگوهاشان میشویم. آنها از تاریخ، ادبیات، هنر و زندگی خود در این مسیر گفتگو مکنند. آنها دربارهی فرزندانشان و آدمهایی که در زندگیشان بودهاند سخن میگویند. در جایی به شعر هم روی میآورند شعرهایی از سعدی و مولانا میخوانند.
یکی از ویژگیهایی که به این اثر زیبایی میبخشد، روبهرو شدن ما با جملهها و اصطلاحات شیرین گیلکی است. در این داستان ظاهرا پیرمرد، خود شمیم بهار و زن هم زن همیشگی قصههایش است. این کتاب را شمیم بهار در سال 1399 به نگارش درآورده است. نام این کتاب را از این بیت شعر مولوی انتخاب شده است: «قرنها بگذشت و این قرن نوی است/ماه آن ماه است آب آن آب نیست»
یکی از کاربران اینستاگرام چنین نظری را دربارهی کتاب بیان کرده است: «خیلی سال نیست که با نوشتههای شمیم بهار آشنا شدهام. بیشتر اون رو تحت عنوان منتقد میشناختم اما هر چی که بود نثر و ادبیاتش مختص خودش بود. منظور اینکه تا حالا نوشتههای کسی رو ندیدم که حتی نزدیک نثر شمیم بهار باشه. روزی هم که شنیدم یک کتابی نوشته با این نام، خریدمش و مثل بختک خیمه زدم روش و یه نفس انگار سرکشیدمش. واقعا و به قول خود کتاب "حقاً" که عجیب و غریب و متفاوت مینویسه. ادبیات خودمونی و عجیب.»
فرشته، یکی دیگر از مخاطبان کتاب، در سایت گودریدز این نظر را ثبت کرده است: «نوع روایت داستان، عبارتهای نیمه تمام، هم سختخوان بود و هم جالب. دو شخصیت پیرمرد و پیرزن داستان رو دوست داشتم، زندگی و رابطهشون یه آرامش خاصی داشت که موقع خوندن دلم میخواست منم همون قدر پیر بشم و همراه شریک زندگیم به یه سفر برم و گذشته و زندگی رو دوره کنم.»
«خواندنش برایم سخت نبود، و به قول کسی من صداقت سطرها را دوست داشتم!» نیوشا در سایت گودریدز اینگونه از کتاب تعریف مختصری کرده است.
متنی که در ادامه میخوانیم، آغاز داستان است: «صبحانه / که بیشتر به بازیگوشی برگزاری میکنیم / ور دل هم و پا به پای هم، ضمنا جدا از هم و هاج و واج هم / امروز / که پیداست برگشته ایم به بچگی دوم / هرکی سی خود / اول بار نیست با هم ناشتا میشکنیم، هست؟ / اول بار نیست حقا، چون که تعطیلی داشتیم مریضی داشتیم سفر داشتیم / ولی / حالی که داریم و همه این ندید بدیدی، بعله که هست / اولی بعد پنجاه سال / دو سال دو ماهی داریم هنوز تا جشن پنجاه / حالا که به هر حال سر به سامانیم / همه درد های مفصلی عضلانی همه مریضیها همه فراموش / و با هم سرناشتایی / دوتایی»
متنی که در ادامه میخوانیم، نگاهیست که دو شخصیت به آینده دارند: «-ماجرا حرف نمیزنیم/ گذشته حرف نمیزنیم/ سیاست حرف نمیزنیم/ بیادبی حرف نمیزنیم، حیفش.-آینده که حرف میزنیم در عوض/ فکر میکردی قرن بعدم ببینیم؟-قرن 15/ حقیقتش نه/ حالاکه بناست قرن بعد ببینیم مادیات حرف بزنیم/ چوتو ذخیرهای که داریم/ تجدید نظر میخواد/ نقشههایی که داشتیم، گلخونهی شیشه با قابندی فلزی، قلمستانی که میخوای شما با نهالای کمیاب، نایاب حتا/ گمونم همه برآبه.»
در این سفر ما با تعریفی که از فرزندانشان میکنند با آنها همراه میشویم: «هرچی / به هر حال میشن سال اولی سال دومی / بغتتا فرق میکنه رفتارا، حامد میشه برادر بزرگتر خالد میشه برادر کوچکتر / نه همین به چشم ما که بین خوداشون / تا هفته ی پیش، بار اولم بود نشسته بودم دفتر، خصوصا نه پشت میز مدیری و دوتایی داشتن برنامه توضیح میدادن / مدام میدویدن تو حرف همدیگه، قطع میکردن، تکرار میکردن، قاطی میکردن / دوباره شده بودن هم سن هم شکل دوقلو»
شمیم بهار نویسنده، ناشر و منتقد ادبی و سینمایی در سال 1317 در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد. پس از اینکه دوره متوسطه خود را به پایان رساند، برای ادامهی تحصیل به انگلیس رفت. پس از بازگشت به ایران آثارش را که یا نقد بودند یا داستان کوتاه، در مجلهی اندیشه و هنر منتشر میکرد و بعد از مدتی به سردبیری بخش ادبیات و هنر مجله درآمد. پس از این نشری را با نام «پنجاه و یک» تأسیس کرد. این انتشارات در حوزهی ادبیات و سینما بسیار متفاوت بود ولی تنها سه سال به فعالیت ادامه داد. او در دهه 50 به تدریس در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول شد. اثر منتشر شده دیگری از وی که مجموعهای از داستانها، مقالهها و یک فیلمنامه است، به نام «دههی 40 و مشقهای دیگر» توسط نشر بیدگل منتشر شده است.