هنس روسلینگ در کتاب «چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم» (How I Learned to Understand the World) داستان زندگی پرهیجان خود و تبدیل شدنش به پزشک و اندیشمندی فوقالعاده را نقل میکند. او نوشتن این کتاب را چند سال پیش از مرگش درحالیکه دچار سرطان لوزالمعده بود، آغاز کرد. روزنامهنگاری به نام فانی هرگستام خاطرات روسلینگ را ضبط کرد و در قالب کتاب به رشتهی تحریر درآورد. روسلینگ همزمان با کمک پسر و عروسش در حال تالیف کتاب معروف خود با نام «واقعنگری» بود.
این پزشک سوئدی با لحنی صمیمانه این کتاب الهامبخش را با نقل جریاناتی از زندگی خود و خانوادهاش نوشته و با مقایسهی میان نسلها و رخدادهای اجتماعی، سیر تحولات را بررسی کرده است؛ او مسائلی که دیدگاه او را دربارهی مهمترین مسائل زندگی تغییر داده، با ما به اشتراک میگذارد. روسلینگ در کتاب حاضر به مشکلاتی اشاره میکند که اکثر کشورهای آفریقایی پس از استقلال با آنها مواجه بودند و بدینسان باعث شد در ارتقای سلامت آفریقا درحالیکه ویروس ابولا همهگیر شده بود، نقش به سزایی ایفا کند.
بیل گیتس در نکوداشت این کتاب بیان کرد: «زندگینامهی دوست مرحومم هنس روسلینگ که لحن صمیمی و بذلهگویی مخصوص به خودش را در سطربهسطر آن میتوان حس کرد، کتابی الهامبخش در مورد زندگی است. هنس با آمار سروکار داشت اما همانطور که در این کتاب هم مشخص است، انسانها هستهی اصلی روایتش هستند. دنیا بیش از هر زمان دیگری به آموزههایی نیاز دارد که هنس با ما قسمت کرده است: بگذاریم شواهد و حقایق هدایتگرمان باشند و خوشبینانه به پیشرفتها امیدوار باشیم. این کتاب نور امیدی برای لحظات تاریک زندگی است.»
نشریهی بوکلیست نیز اینگونه نوشت: «روسلینگ در زندگینامهی شخصی خود، با تشریح اینکه چطور توانسته دنیا را بفهمد، به ماجرای زندگیاش میپردازد... زندگینامهی او همراه با مهر و نوعدوستی و کاملا صادقانه است.»
بهرام حیدری - از خوانندگان کتاب - آن را جذاب و آموزنده یافته و عنوان کرده که کتاب «چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم» ترجمهی روانی دارد و نوشته است: «تلاشهای علمی وعملی هانس روسلینگ در حرفه پزشکی وبهداشت عمومی در کشورهای مختلف بخصوص در کشورهای آفریقایی و کوبا برای ریشهکن کردن بیماریهای مسری ستودنی است. او زندگی خود را وقف خدمت به بشریت کرد. خواندن این کتاب جذاب و آموزنده است.»
سارا در سایت کتابخوانیِ «گودریدز» نوشته است: «ای کاش این کتاب را قبل از کتاب واقعگرایی خوانده بودم، زیرا باعث میشد کتاب دوم را بهتر بفهمم. خواندن این کتاب بسته به حس انساندوستانه انسانها و مرحله زندگی که در آن هستند، به راحتی افراد را تحتتأثیر قرار میدهد. همچنین کنجکاو بودم که بدانم زندگی در مستعمره سابق، درست پس از انقلاب carnation (25 آوریل 1974) چگونه بود. این خاطرات به من بینش عمیقتری نسبت به زندگی هانس روسلینگ داد، شخصی که همیشه او را تحسین میکردم.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «همیشه در مورد دنیا کنجکاو بودم به همیندلیل هم برای سفر پول پسانداز کردم. وقتی شانزدهساله بودم دوچرخهام را برداشتم و شروع کرم به تنهایی سفرکردن؛ سفری که به اطراف انگلستان و ویلز منتهی شد. یادم میآید وقتی در اولین روستا توقف کردم تا نگاهی به اطراف آن بیندازم، ستونی سنگی با اسمهایی که رویش نوشته شده بود توجهام را جلب کرد؛ نام اهالی آن روستا که در جنگ جهانی اول کشته شده بودند و تعدادشان به حدود بیست نفر میرسید که به نظرم برای روستایی به آن کوچکی خیلی زیاد بود. همینطور که اطراف آن ستون، که بهخوبی هم از آن محافظت شده بود، قدم میزدم چشمم به لیست اسامی دیگری افتاد که به همان اندازه طولانی بود و نام کشتهشدگان جنگ جهانی دوم را نشان میداد.
این اولین ستون یادبود جنگ در بریتانیا بود که با آن مواجه میشدم و فکر میکردم آن روستا استثنائاً این حجم از فقدان را متحمل شده است. اما در طول شش هفتهی بعدی که شهرهای ویلز، سامرست و دِوون را با دوچرخه گشتم و از کرانه جنوبی کشور دوباره به سمت لندن بازگشتم، یادبودهای جنگ مشابه آن را تقریباً در همهی شهرها و روستاها دیدم و طی گفتوگوهایی که در طول سفرم با جوانهای دیگری مثل خودم داشتم، فهمیدم بیشترشان یکی از والدین یا هر دوی آنها را در جنگ از دست دادهاند.
پدرم قبلاً در مورد خشونت و وسعت جنگهایی که اخیراً در آن سالها اتفاق افتاده بود و تأثیر متفاوتی که در کشورهای اروپایی داشت برایم تعریف کرده بود، اما درنهایت من همهی اینها را با تمام وجود درک کردم. زندگی در سوئد پذیرش تاریخ واقعی قرن بیستم اروپا را برایم مشکل کرده بود.
با شنیدن داستانهای پدرم فهمیدم که از دید او مردم آمریکای لاتین و آفریقا، که دانههای قهوه را میچیدند و میخشکاندند و بستهبندی میکردند، همکاران دیگرش در این زنجیره محسوب میشوند. ببین دارم که میل و اشتیاق شدید من برای شناخت دنیا با داستانهای بابا در مورد سکه ها و نشان دادن همه آن کشورها روی اطلس جهان شروع شد. این اشتیاقم به عشق مادامالعمر تبدیل شد و بعدا چیزی شد که آن را مهمترین شغل حرفهای خود میدانستم. با نگاه به گذشته میفهمم پدرم شورشهای جهانی در مقابله با استعمارگری و تلاش اروپاییها را برای مقابله با اصول نازی یکی میدید. تا آخر هفته که به جنگل میرفتیم حین پیادهرویهای طولانیمان، او با جزئیات درباره تاریخ جنگ جهانی دوم برای من صحبت میکرد.»
روسلینگ در اوپسالای سوئد متولد شد. او از دانشگاه اوپسالا مدرک آمار گرفت و سپس در کالج پزشکی سنت جان دانشگاه علوم بهداشتی هندوستان بهداشت عمومی خواند و در سال 1976مجوز پزشکیاش را دریافت کرد و از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱ بهعنوان پزشک بخش در ناکالا در شمال موزامبیک خدمت کرد. روسلینگ نوعی فلج را کشف کرد و دو دهه را به مطالعه طغیانهای بیماری کانزو در مناطق روستایی دورافتاده آفریقا گذراند و استاد راهنمای بیش از ده دانشجوی دکترا بود.
روسلینگ مشاور سلامت سازمان بهداشت جهانی، یونیسف و چندین سازمان کمکرسان نیز بود. در سال ۱۹۹۳ بهعنوان یکی از افراد مؤثر در شروع فعالیت سازمان پزشکان بدون مرز در سوئد شناخته میشد و در انستیتوی کارولینسکا، ریاست بخش بهداشت بینالمللی را در فاصله سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۷ بهعهده داشت. او دورههای آموزشی تازهای را در زمینه بهداشت جهانی شروع کرد و در نگارش کتابی در همین خصوص نیز مشارکت داشت. روسلینگ در هفتم فوریه سال ۲۰۱۷ در ۶۸ سالگی به دلیل ابتلا به سرطان لوزالمعده از دنیا رفت.
میراثی که از او به جا مانده است به همت بنیاد گپمایندر و به کمک چندین دانشگاه در سوئد و کشورهای دیگر، حفظ میشود و گسترش مییابد. ویدئوهای تدتاک او بیش از 35 میلیونبار در سرتاسر دنیا دیده شده و نامش در لیست صد شخصیت تأثیرگذار جهان در مجلهی تایم آمده است.