کتاب معماییِ «اعترافات در ساعت ۷:۴۵» نوشتهی لیزا آنگر است که در سال 2020 منتشر شد و در مدت کوتاهی به فروش بالایی دست یافت. این کتاب هیجانانگیز همچنین دارای درونمایهی روانشناختی است و تاکنون توانسته نامزد جایزهی بهترین رمان هیجانانگیزITW در سال 2010، نامزد جایزهی بهترین رمان گودریدز و نامزد جایزهی بهترین رمان Strand Critics شود. کتاب «اعترافات در ساعت ۷:۴۵» را مهناز مهری ترجمه کرده و توسط انتشارات کتاب کولهپشتی در سال 1400 به چاپ رسیده است.
داستان کتاب از آشنایی تصادفی سلنا با زنی در قطار آغاز میشود که سرآغاز یک رشته اتفاقات هیجانانگیز و برملا شدن رازها و دروغهایی در زندگی اوست. در این رمان از مباحث مختلفی از جمله وفاداری و خیانت، صداقت و دروغ و رازداری و خیانت سخن به میان میآید. این کتاب انتخاب خوبی برای کسانی که از خواندن داستانهای معمایی و روانشناختی لذت میبرند خواهد بود.
نشریه Publishers Weekly این کتاب را یک رمان هیجانانگیز روانشناختی عالی خواند و نیویورک تایمز دربارهی آن نوشت: «پیچیده و ظریف، در حد بهترین. یک تعلیق روانشناختی درجه یک»
اینگر از کاربران سایت «آمازون»، نوشته است: «کتاب در یک روز تمام شد. فکر میکنم این بهترین رمان لیزا اونگر تاکنون است. من از فضای پایانی کتاب هیجانزده شدم. بخشی از من میخواست کتاب را تمام کند چون خیلی خوب بود و نمیتوانم منتظر بمانم تا ببینم بعداً چه اتفاقی میافتد. بخش دیگری از وجود من نمیخواست تمام شود. من از طرفداران لیزا آنگر هستم، این کتاب به نوعی متفاوت است و من عاشق روشی شدم که داستانها پیش میروند. خواندن کتابهایی که نویسنده در آنها بین خطوط داستانی و شخصیتها بیش از حد به عقب و جلو میرود، گاهی خستهکننده است، اما در این کتاب دنبال کردن داستانها و شخصیتها آسان است زیرا با سرعتی عالی پیش میروند.»
یکی از کاربران سایت «گودریدز» نیز چنین نوشته است: «این تعلیق روانی باعث میشود که از صفحهی اول تا آخر، سر خود را بخارانید. داستان قدرتمند نوشته شده است و طرح داستانیِ پیچیده لیزا آنگر استادانه طراحی شده است، داستانی پر از تعلیق از طریق هزارتویی از رویدادهای به ظاهر مجزا، که سلنا را به هم میریزد، درهم میکشد و خانواده اش را تهدید میکند و هویت و امنیت او را به چالش میکشد. هیچکس در امان نیست. هیچچیز قطعی نیست.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «همینکه آمد سوار ماشینش شود، از صدای باز و بسته شدن در یک ماشین حسابی ترسید. سایهای از دل تاریکی به سوی او میآمد. ژنوا برگشت نگاهی به خانه انداخت. نوری نارنجی از داخل خانه به چشم میخورد. خانههای دیگر هنوز چراغهایشان را روشن نکرده بودند.
در کیفش دنبال سوئیچ ماشین گشت. سایه نزدیکتر شد. همینطور که داشت دنبال سوئیچ میگشت، قلبش به¬شدت میتپید. چرا کیفش انقدر بههمریخته بود؟ همینکه به ماشینش نزدیک شد، درهای آن بهطور اتوماتیک باز شدند. این موضوع را فراموش کرده بود. سوئیچ برای ماشینهای جدید دیگر معنایی نداشت. بهجایاینکه سوار ماشین شود، برگشت تا نگاهی به سایهای که حالا نزدیکتر شده بود، بیندازد. در تاریکی شب، خوب که دقت کرد از ترس شوکه شد.
خودش را جمعوجور کرد و گفت: اوه! تویی؟»
در بخشی دیگر ماجرای تعقیب مرد نوشته شده است: «زن گوشهای در انتظار طعمهاش کمین کرده بود. در هر گوشهکناری در دل تاریکی خود را مخفی میکرد. انگار تازه داشت متوجه واقعیت میشد و به ماهیت واقعی انسانها پی میبرد. این روزها مردم تمام زندگی خود را در دنیای مجازی در معرض دید همگان قرار میدهند و تصویری غیرواقعی از خود به نمایش میگذارند. آنها فقط در خلوت که کسی نظارهگرشان نیست این ماسک را از چهره برمیدارند.
مدتی بود که آن مرد را زیر نظر داشت. کمکم داشت به ماهیت اصلی او پی میبرد و ماسکی که بر چهره داشت کنار میرفت. مرد هم در تاریکی خیابان ایستاده بود. زن، سایهبهسایهی او رفته بود و مرد مثل یک شکارچی دنبال جایی میگشت تا ماشینش را زیر ردیفی از درختان پارک کند. و تا زمانی که شب به نیمه رسید و چراغ خانهها یکییکی خاموش شدند، همچنان داخل ماشین نشسته بود. درنهایت از ماشین پیاده شده، در را بهآرامی بسته و به آنطرف خیابان رفته و منتظر مانده بود. یعنی داشت چهکار میکرد؟
در این چند هفتهای که مرد را تعقیب میکرد، متوجه شده بود که او بچهاش را برای تابسواری به پارک میبرد، و نزدیک ظهر به یک باشگاه میرفت و همراه دوستانش، مثل دیوانهها به تماشای بازیهای ورزشی مینشست. همینطور به مادر جوانی که بچهای نوپا و بچهای دیگر در کالسکه داشت کمک میکرد خریدهایشان را از داخل ماشین به خانه ببرند. بعد به سوپرمارکت میرفت و برای خانوادهاش مواد غذایی میخرید و چرخدستی را پر از بستنی، بیسکویتهایی به شکل ماهی و تنقلات موردعلاقهی بچههایش میکرد.»
لیزا انگر (Lisa Unger) نویسندهی پرفروشترین NYT و یک نویسندهی پرفروش بینالمللی محسوب میشود. او در کانکتیکات به دنیا آمد اما در هلند، انگلستان و نیوجرسی بزرگ شد. پس از دبیرستان به شهر نیویورک نقل مکان کرد و آنجا در رشتهی تحقیقات اجتماعی فارغالتحصیل شد و یک دهه در نیویورک به کار در انتشارات پرداخت.
انگر پس از ازدواج با جف آنگر، از شغل خود استعفا داد، به فلوریدا نقلمکان کرد و یک سال به خود فرصت داد تا اولین رمانش را بفروشد. او به¬سرعت یک ناشر پیدا کرد و قراردادی را برای انتشار چهار رمان جنایی منعقد کرد. انگر نویسندۀ تعدادی از پرفروشترین رمانهای نیویورک تایمز است. کتابهای او به 26 زبان منتشر شده و میلیونها نسخه از آنها در سراسر جهان به فروش رفته است. او در سال 2019 نامزد دریافت دو جایزه ادگار شد، افتخاری که فقط نصیب چند نویسنده از جمله آگاتا کریستی شد. همچنین از او مقالاتی در مجلات نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، انپیآر و تراول لیژر به چاپ رسیده است.
برخی از رمانهای او عبارتاند از: «Crazy Love You»، «All My Darkest Impulses»، «Last Girl Ghosted» و «Darkness, My Old Friend».