«سنگ، سین آخر» عنوان کتابی نوشتهی کیوان ارزاقی است که در سال 1400 به چاپ رسید و موفق شد در مدت کوتاهی به چاپ دوم خود برسد. اسم رمان «سنگ، سین آخر» مانند اثرهای پیشین ارزاقی، با دقت خاصی انتخاب شده که همین نکته باعث شده بر جذابیت آن افزوده شود و کنجکاوی خواننده را برای خواندن آن، بیش از پیش برانگیزد. این کتاب به همت نشر ثالث منتشر شده است.
«سنگ، سین آخر» عنوان کتابی نوشتهی کیوان ارزاقی است که در سال 1400 به چاپ رسید و موفق شد در مدت کوتاهی به چاپ دوم خود برسد. اسم رمان «سنگ، سین آخر» مانند اثرهای پیشین ارزاقی، با دقت خاصی انتخاب شده که همین نکته باعث شده بر جذابیت آن افزوده شود و کنجکاوی خواننده را برای خواندن آن، بیش از پیش برانگیزد. این کتاب به همت نشر ثالث منتشر شده است.
داستان کتاب در تاریخ سی اسفند، یک شب قبل از سال نو و در قبرستان اتفاق میافتد و کل ماجرا در طول همین یک شب و تنها توسط دو شخصیت رقم میخورد. مضمون کتاب راجعبه مرگ است و وجود زمان، فضا و شخصیتهای محدود مدعای تبحر ارزاقی در بسط و توصیف داستان است.
نظر خوانندگان درباره کتاب «سنگ سین آخر» چیست؟
پونه فضائلی -از خوانندگان کتاب- دربارهی آن چنین نوشته است: «کیوان ارزاقی قصه گفتن بلد است. بلد است چطور با ایجاد گرههای کوچک خواننده را صفحهبهصفحه دنبال خودش بکشاند. بلد است از فضای یک قبرستان و دو شخصیت، داستانی بیرون بکشد که حداقل تا مدتها هروقت نام قبر و گور میآید آدم یاد «سنگ، سین آخر» بیفتد. میتواند صحنههای به یاد ماندنی خلق کند؛ مثل همانی که در کتاب قبلیاش «شورآب» بود. در لابهلای گفتوگوهای قصه بخشی از آیینها، آداب و سنن و احکام مربوط به مرگ و مردگان را میخوانیم که ذکر آنها و ماندگاریشان در داستان، برای نسلهای امروز و فردا لازم و ضروری به نظر میرسد. به نظرم داستاننویسی در ایران شاید در سودای مدرن و پسامدرن شدن، روز به روز از عناصر بومی و فرهنگی تهیتر میشود. در این میان وجود داستان آدمهایی که در دل خود میراث گذشتگانی را دارند که کمکم به مرز فراموشی نزدیک میشوند، غنمیت است. «سنگ، سین آخر» داستان زندگی این آدمهاست؛ روایت مرگها و زندگیهای مردمی دور از هیاهوی پایتخت.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
پشت جلد کتاب نوشته است: «روی زانو مینشیند و میگوید: «امشب سیام اسفنده و من هم میخوام باهات روراست باشم.
از روی زمین سیگارش را برمیدارد، پک میزند و دوباره روی سنگ کوچکی میگذارد. سرش را بالا میآورد و میگوید: «قول میدی هر چی امشب شنیدی، فردا، همین که سال نو شد، یادت بره؟ شتر دیدی، ندیدی! چیزی شنیدی، نشنیدی!»
در قسمتی از کتاب می خوانیم: «لابهلای قبرها و در تاریکی، گاهی نوری منعکس میشود. حس میکنم برق چشمان سگ، گربه یا شاید روباه است که در تاریکی میدرخشد. سرما مثل نیزه در پهلویم فرو میرود و به مثانهام فشار میآورد. میدانم کنار غسالخانه، دو دستشویی زنانه و مردانه هست، اما جرئت رفتن ندارم. همهجا تاریک است. از کنار ساختمان امامزاده چند قدم که به طرف غسالخانه بروم، همین نور کم هم از بین میرود. چشم میگردانم تا جایی را همین نزدیکیها پیدا و خودم را خلاص کنم.
خدابیامرز سیگار زیاد میکشید؟ ازدواج هم کرد، درسته؟
عید نزدیک است؛ نزدیک که، رسیده. اما بویی از نوروز و سال جدید نیست. شاید هم حق با سید است که می گوید اسفند سی روزه فرق دارد.»
درباره نویسنده
کیوان ارزاقی متولد ١٣٥١ است. نخستین رمان او «سرزمین نوچ» نام دارد که در سال 1391 منتشر شد و جوایزی از جمله «گام اول» و «نامزدی کتاب فصل» و «جایزهی جلال آلاحمد» را به دست آورد. او همچنین با برنامههای تلوزیونی رادیو هفت و صدبرگ به عنوان نویسنده همکاری داشته است. کتابهای دیگر وی «شورآب»، «بینازنین» «زندگی منفی یک» نام دارند.