هیچوقت داستانهایی دربارهی روابط عاطفی جذابیتش را برای مخاطب از دست نمیدهد، سالهاست که مسائل زناشویی، عشق و خیانت از موضوعاتی بوده که سینما، ادبیات و تئاتر را در برگرفته است. «صحنههایی از یک ازدواج» نام اثر سینمایی شناخته شدهای از اینگمار برگمان، کارگردان برجستهی تاریخ سینمای سوئد است. روایتی جذاب که با عناوین مهمی مورد خوانش و بررسی قرار گرفته است. «صحنههایی از یک ازدواج» توسط امیلی مان نویسنده و کارگردان تئاتر آمریکایی از فیلمنامهی این اثر سینمایی برای مدیوم صحنه و تئاتر مورد اقتباس قرار گرفته است.
زوجی بعد از سالها زندگی مشترک با یکدیگر، مملو از اطمینان به زندگی موفق خودشان، فراز و فرودهای عاطفی را از سر گذرانده و در کنار یکدیگر آرام قرار گرفتهاند، اما به ناگاه زندگی زناشوییشان از اساس تغییر میکند و دیگر هرآنچه داشتند را از دست میدهند. این زوج مسیری را طی میکنند که پالایشی سهمگین برایشان ختم میشود، چیزی که هم خودشان را با آن بهتر میشناسند هم همدیگر را.
با توجه به اینکه در ابتدا این متن به صورت اثری مهم و سینمایی ساخته و مورد توجه قرار گرفته است، مینی سریالی دیگر نیز به تازگی از آن اقتباس شده و بینندگان زیادی را با خود همراه ساخته، عمدهی علاقمندان به این اثر مکتوب، برای فرم اقتباسی آن که مناسب صحنهی تئاتر است با این متن مواجه شدهاند.
دیالوگهایی که در صحنههایی از یک ازدواج نوشته شده است، جزئیات عمیقی از زندگی زناشویی را نشان میدهد، جزئیاتی که برای مخاطب جذاب بوده و با آن احساس نزدیکی میکند، در ابتدای نمایشنامه میخوانیم: «پتر و کاترینا در خانه ماریان و یوهان مهمانند. پتر مجلهای در دست دارد که مصاحبهای با ماریان و یوهان در آن چاپ شده است.
پتر: خودتونو در چند کلمه چطور وصف میکنین؟
یوهان: چندان آسون نبود… من خودمو یه آدم باهوش وصف کردم … یه آدم موفق، سرزنده، معقول، دلربا… به نظر میآد دارم از خودم تعریف میکنم… حساس به امور سیاسی، بافرهنگ، اهل مطالعه، محبوب. دیگه چی…؟ رفتارم دوستانهست، حتی با آدمهایی که … وضعشون چندان خوب نیست… ورزشو دوست دارم. پدرخوبیام و پسر خوبی. قرض و بدهی ندارم، مالیاتمو میپردازم، به دولت احترام میذارم… ترک دین کردم. کافیه همینها؟ ومهارت فوقالعادهای تو عشقورزی دارم. درسته، ماریان؟
پتر: تو چطور، ماریان؟
ماریان: من همسر یوهانام، دو دختر داریم. همین.
کاترینا: یه مقدار سطحیه.»
در جایی دیگر از متن، زمانی که فرسایش رابطه بیرون زده است، در دیالوگهایی که زن بیان میکند، به عمقی خالی شده از احساس بین این زوج پی میبریم:
«ماریان: چرا میخواین طلاق بگیرین، خانم یاکوبی؟
خانم یاکوبی: تو زندگی ما عشق وجود نداره.
ماریان: دلیلتون اینه؟
خانم یاکوبی: بله.
ماریان: کمبود عشق چطور خودشو نشون میده؟
خانم یاکوبی: نشون نمیده.
ماریان: متوجه منظورتون نمیشم.
خانم یاکوبی: توضیحش دشواره.
ماریان: همسرتون میدونه طلاق میخواین؟
خانم یاکوبی: ازم خواسته بیشتر فکر کنم. مدام ازم میپرسه مشکل زندگیمون چیه؟ چرا طلاق میخوام؟ میگم رابطۀ بدون عشق ناممکنه. میخواد بدونه این عشقی که میگم چه شکلیه. من هم میگم نمیدونم، چیزی رو هم که آدم ندونه نمیتونه توصیف کنه.
ماریان: به نظر ترسناک میرسه...
خانم یاکوبی: همینطوره. یه اتفاق عجیبی در حال رخ دادنه. دارم حس لامسهمو از دست میدم. بینایی و شنواییم هم دارن از کار میافتن. مثلاً، میتونم ببینم که این میزه. میتونم لمسش کنم. ولی حس لمس کردنش خیلی دوره ازم. متوجهین؟… همهچیز داره خاکستری میشه. بیارزش میشه.»
امیلی مان نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر آمریکاییست. او همواره به سراغ مفاهیمی عمیق در زندگی انسان رفته است و روی روابط تاکید داشته است. او آثار متعددی دارد که هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند.