«مرز پنهان» نوشتهی عبدالله قاضی در نشر شقایق به چاپ رسیده است. این کتاب با پرداختن به دغدغهی دختری جوان روایتش را پیش میبرد. به عبارتی «مرز پنهان» داستان سرکشی و سنتشکنی است.
مطالعهی این کتاب روبهرو شدن با داستانی عاشقانه و شخصیتهایی ملموس است که نمیخواهند با روشهای سنتی زندگی کنند.
«مرز پنهان» نوشتهی عبدالله قاضی در نشر شقایق به چاپ رسیده است. این کتاب با پرداختن به دغدغهی دختری جوان روایتش را پیش میبرد. به عبارتی «مرز پنهان» داستان سرکشی و سنتشکنی است.
مطالعهی این کتاب روبهرو شدن با داستانی عاشقانه و شخصیتهایی ملموس است که نمیخواهند با روشهای سنتی زندگی کنند.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
نویسنده با لحنی روان و ساده به روایت داستانش میپردازد: «در را بستم، خواستم ماشین را دور بزنم اما او راهم را سد کرد:
- رها خانوم...
دلم میخواست چشم ببندم و فقط به طرز تلفظ نامم با صدای خاصش فکر کنم. پلکی زدم و افکار منحوس اما شیرین را از خودم دور کردم. دستی گوشهی لبش کشید:
- میدونم امشب با صحبتام شما رو رنجوندم... امیدوارم معذرت خواهیم رو بپذیرید.
نگاهم را از تاریکی شب جدا کردم و به تاریکی چشمانش دادم:
- از بی دلیل قضاوت شدن، متنفرم...
با ابروهایی بالا پریده فاصله را کم کرد
«- به پارسا برای داشتنت غبطه میخورم.
نگاه سرگردانم در چشمان مشکیاش به دام افتاد. صورتش را جلو کشید و کنار گوشم نجوا کرد:
- حیف این همه زیبایی که نصیب پارسا بشه.
صدایش جادو میکرد، چشمانش انسان را مسحور میکرد و به ساز خودش میرقصاند. بی اراده لب زدم:
- من و پارسا فقط دوستیم. دو تا دوست اجتماعی، همین.
چشمش درخشید. لبخندی روی لبانش شکل گرفت:
- پس میتونم امیدوار باشم که پیشنهاد دوستیمو قبول کنی؟
تمام دلخوریام از او پرکشید و جایش را به شادی داد. غرور در وجودم رخنه کرد:
- باید فکر کنم.
کارتی مقابلم گرفت:
- هر ساعت از شبانه روز منتظر تماستم.
با لحنی خاص و جادویی ادامه داد:
- ناامیدم نکن.
از شدت هیجان به خود لرزیدم. قدمی عقب گذاشتم:
- خداحافظ.
گوشهی لبهایش اندکی به بالا انحنا پیدا کرد:
- مراقب خودت باش.
موبایلش را جلوی صورتم تکان داد:
- منتظرم.»