کتاب «خانهام آتش گرفتهست» نوشته آریل دورفمن، یک مجموعه داستان است. دورفمن در کتاب «خانهام آتش گرفتهست» همانگونه که از نام کتاب برمیآید، داستانهایی درمورد سالهای سرکوب و کشتار و حکومت نظامی در شیلی نوشته است. وی این کتاب را یک سال پس از سقوط دولت پینوشه نوشته است. او در داستانهایش به تجربه عواطف و احساسات انسانها در طی جنگ و کودتا میپردازد و از تجربه آنها از درد، ترس، سوءظن، بدگمانی، فروپاشی، امید، تلاش، از خودگذشتگی و امثال اینها سخن به میان میآورد.
رفتار انسانها در شرایط سخت و اورژانسی، زمانی که پای مرگ در میان باشد، زمین تا آسمان با رفتار لحظات عادی و روزمرهی زندگی تفاوت دارد و دورفمن بهخوبی توانسته این تفاوت را به مخاطب نشان دهد. وقتی در شرایط اضطراب از مرگ زندگی میکنی، ارزشها تغییر میکنند و رفتار انسانها عوض میشود. اولویتها جابهجا میشوند و انسان از پس کارهایی برمیآید که باور کردناش برای خودش نیز مشکل است. اما در کمال ناباوری میبیند که میشود تاب آورد، میشود مقاومت کرد، میشود پیروز شد، و میشود زنده ماند. دورفمن در این کتاب، ۱۱ داستان کوتاه نوشته است که هرکدام، شما را به دنیای خودش میبرد و با خود همراه میکند.
سعیده راجعبه کتاب میگوید: «من خیلی این کتاب رو دوست داشتم. قلم نویسنده خیلی روانه و هروقت که کتاب رو میخوندم خودم رو وسط داستان تصور میکردم.»
در این پاراگراف از کتاب، راجعبه نویسندهای که باید به سانسور تن بدهد میخوانیم: «جمعه صبح، به محض خواندن متن، فهمید ناچار خواهد شد آن را سانسور کند. طبق معمول اشارهها به حکومت، تلویحی بود. اگر مسئله فقط چند کلمه اینجا و آنجا بود، تنها کاری که باید میکرد خط زدن کلمات موهن، محدود کردن چند پاراگراف، تغییر بعضی معانی و درنهایت دادن مجوز چاپ مشروط بود. اما ماجرا به این سادگی نبود. این رمان، چرخش، حملهای مستقیم، ویرانگر و بیرحمانه به فساد، رشوهخواری و سرکوب حکومت بود.
دون آلفونسو از اینکه دوستش برگانته، ویراستار بخش، از او خواسته بود حتی نگاهی به این متن بیندازد شگفتزده شد. طبق قوانین دیگر تایید اولیهی یک نوشته مانند دورههای بسیار محدود قبل، الزاما واجب نبود. حالا کتابها بعد از انتشار بررسی میشدند. و این تغییر، انتشاراتیها را مجبور به خودسانسوری بیامان کرده بود؛ هیچکس نمیخواست هزاران نسخه کتاب در انبار دراندشت و نمور وزارت اطلاعات خاک بخورد. اگر برگانته نظر دون آلفونسو را در این مرحله خواسته بود، حتما به این معنی بود که فکر میکرده نویسنده لایق چنین فرصتی است، با وجود این، در تایید اولیهی متن توسط نهادهای ذیربط مشکلی دیده است.»
در این پاراگراف از کتاب، احوال آلفونسو را در حال خواندن کتاب برگانته مطالعه میکنیم: «تا صفحهی سی این واقعیت آشکار شده بود. بااین حال دون آلفونسو که معمولا مرد تاثیرپذیری نبود و برعکس، به قضاوتهای برقآسا و به دور از احساساتش مشهور بود، خود را به دست افسون متم سپرد؛ به دست نثر منعطف، پراحساس و غافلگیرکنندهای که گویی هر کلمه در آن مشغول معاشقه با آوای خود بود و به خواندن ادامه داد. ماجرا در دوران حاکمیت یک دیکتاتوری فرضی حوالی سال ۸۰۰ میلادی میگذشت. نارضایتی عمومی به مرز انفجار رسیده و پایان دیکتاتوری محتمل بود. تنها کمی فشار بیشتر کافی بود تا نیروهای مقاومت را متحد کند و سقوط رژیم را سرعت ببخشد. رمان به شکل نامحسوسی توجه را سمت کارمند سادهای در وزارتخانه میکشاند. مردی دونپایه و تقریبا سادهلوح که مشغول کار کماهمیتی بود. یا شاید هم نمادی بود از آخرین صفوفی که حاکمیت به حمایتشان امید بسته بود.
خاطر دون آلفونسو کمکم با خوسه کوردویا (اسم کارمند رمان این بود) مکدر شد. اول توجه چندانی به او نکرده بود. کم و بیش در پسزمینه حضور داشت، در حد یک پستچی. ولی ناگهان خودی نشان داد. گوش چپش را خاراند، و در همان لحظه دل آلفونسو ذوب شد.
با صدای بلند گف: این مرد منم!، و صدایش در آن اتاق مملو از کاغذ پژواکی توخالی و غیرواقعی کرد.»
آریل دورفمن، متولد ۶ می ۱۹۴۲، نویسنده، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار و فعال حقوق بشر است. او هل شیلی و آمریکا است. از دیگر کتابهای او میتوان به بیوهها و امنیت اشاره کرد.