غلامحسین ساعدی یکی از مهمترین داستاننویسان ایرانیست که اگر داستانهای او را نخوانده باشیم، حتما آثار مهمی که در سینما از آنها اقتباس شدهاند را به نام میشناسیم. «آشغالدونی» مثل دیگر داستانهای این نویسنده در قالبی استعاری به فضای نمادین ترس و تضاد طبقاتی در دل جامعهای میپردازد که پلیدی بیداد میکند. «آشغالدونی» روابط اجتماعی و فضای سواستفاده از فرودستان در جامعه را به خوبی به تصویر کشیده است.
روایت اول شخص «آشغالدونی» از زبان پسری فرودست است که به همراه پدرش گدایی میکند و در این مسیر به بیمارستانی وارد میشود که زندگیاش را تغییر میدهد و او را از جوانی معصوم به تبهکاری اجتماعی تبدیل میکند. چونان بسیاری از همکاریهای غلامحسین ساعدی با داریوش مهرجویی در سینما، این کارگردان فیلم «دایره مینا» را از این اثر ساعدی اقتباس کرده است. فیلمی تلخ، تکان دهنده و اجتماعی که در سینمای ایران جایگاهی برجسته دارد.
پرداختن به مشکلات جامعه، تاثیرات فقر بر بزهکاری اجتماعی یکی از مهمترین ویژگیهای این داستان ارزشمند است، عموم خوانندگان این کتاب نیز بدان اشاره کردهاند. یکی از مخاطبین نوشته است : «آشغالدونی یک اثر اجتماعیه. داستان پدر و پسری فقیر که راهشون به بیمارستان باز میشه و اتفاقات بعدیای که برای پسر میفته و باعث میشه در مسیر کج پیش بره. به نظرم کتاب میتونست طولانیتر بشه و جای بسط بیشتری برای ادامهی داستانهای فرعی کتاب وجود داشت.»
با توجه به اهمیت غلامحسین ساعدی در ادبیات داستانی ایران، این اثر او برای خوانندگان آثار وی در جایگاه ویژهای قرار دارد: « خرید این کتاب رو به دوستداران ساعدی حتما پیشنهاد میکنم. نقطه نظر متفاوت نویسنده به مسائلی که اکثر افراد، جور دیگهای بهش نگاه میکنن، واقعا حیرتآوره. داستان این کتاب هم درباره پلیدی ذاتی انسانهایی که در محرومیت و با مشکلات زندگی کردن هستش و شخصیت اصلی یه پسر جوان و بیخانمانه. بخوانید بخوانید.»
میتوان ادبیات را بازتابی از دل فضای جامعه در نظر داشت، چنان که مشکلات اجتماعی و فضای حاکم بر ساختارهای تغییرناپذیر اقتصادی در زیست مردم و خصوصا فرودستان تاثیر مستقیم داشته، کسانی که این کتاب را خواندهاند به این موضوع اشاره داشتهاند: «داستان دو شخصیت اصلی داستان که یک پدر و پسر هستند و مسائل و مشکلاتی را که درگیر آن هستند روایت میشه. انتقاداتی که نویسنده بر جامعه وارد میکنه در این داستان به خوبی شرح داده میشه.»
قصه در فرم به صورت اول شخص نوشته شده است، توصیفات جزئیات از زبان علی، نوجوانی که داستان را روایت میکند جذاب و خواندنی است: «عصری بابام حالش خوب نبود، پای دیوار دراز کشیده بود و بریده بریده نفس می کشید. بعد چند بار بالا آوردن، رنگش برگشته، زرد شده بود، پای چشم هاش باد کرده بود، پلک هاش می لرزید و دست هاش بی خودی تکان می خورد. من نشسته بودم کنار جدول خیابان اوقاتم تلخ بود، حوصله نداشتم، منتظر بودم بابام خواب بره، بلند شم و سری به خیابان روبروئی بزنم که پر دار و درخت بود و رفت و آمد زیادی داشت. که صدای زهرا رو شنیدم. پشت نرده ها ایستاده بود و با نیش باز منو می پایید. بلند شدم و جلو رفتم. با صدای لوسی پرسید: «چه کار می کردی؟» گفتم: «هیچ کار.» دست منو گرفت تو مشتش و گفت: «حوصله ت سر رفته؟» جواب ندادم دستمو عقب کشیدم. دوربرشو نگاه کرد و گفت: «می خوای بیای تو، مریضخونه رو تماشا کنی؟» گفتم: «آره که می خوام»
غلامحسین ساعدی نثری ساده و روان دارد که عموما خوانندگان داستان ایرانی جذب قصهی اصلی گیرا و تکاندهندهی آن میشوند: «کوچه تمام شده بود و ما رسیده بودیم به خیابانی که تاریکی دمدمه های غروب، درختها و گوشه و کنارهای خالی را پر می کرد. رفت و آمد مردم و ماشین ها شلوغی زیادی راه انداخته بود، بابام خودشو به من رسوند و بازومو گرفت و گفت: «برگرد بریم!» و من گفتم: «من که دیگه برنمی گردم.» بابام با التماس گفت: «تو چه ات شده؟ چرا حرف منو گوش نمی کنی؟» و من چشمم افتاد به مرد قدبلندی که پشت به ما، کنار جدول خیابان تکیه داده بود به یه درخت و پاهاشو از هم جدا گذاشته بود و دستهایش را به پشت زده بود و تسمهای را به جای تسبیح لای انگشتهاش می چرخاند. به بابام گفتم: «اوناهاش.» بابام پرسید: «کیه؟» گفتم: «برو بهش بگو، شاید یه چیزی بهت بده»
غلامحسین ساعدی را بسیاری از ما با لقب گوهرمراد میشناسیم. او پزشک و نویسنده بود، در جریانات سیاسی پیش از انقلاب فعال بود و برای اعتراض به سانسور نیز نقشی موثر داشت. بر اساس مجموعه داستان معروف او «عزادارن بیل» داریوش مهرجویی فیلم «گاو» را ساخته است. ساعدی در نمایشنامه نویسی نیز متنهایی مهم نوشته است که بسیاری از منتقدان او را هم تراز با بیضایی و رادی در درام نویسی برجسته میدانند. با انقلاب 57 ساعدی به دلیل گرایشات سیاسیاش از ایران خارج شد و در سال 64 به دلیل بیماری در سن 49 سالگی درگذشت و در گورستان پرلاشز پاریس به خاک سپرده شد. از دیگر آثار او میتوان به «شب نشینی با شکوه»، «گور و گهواره» و «آی با کلاه، آی بی کلاه» اشاره کرد.