کتاب «باقی قضایا» مجموعهٔ طنزی است از عبدالله مقدمی. وی سالها در روزنامهها کار کرده است و این کتاب که متولد سال ۱۳۹۱ است، حاصل آموختههای اوست.
این کتاب شامل بخشهای مختلفی از طنز، حکایت و حتی آگهیهای تبلیغاتی! کوچک است. مقدمی در این کتاب کوشیده است که با زبان طنز مشکلات جدیای که کشور ما با آن روبهروست را به تصویر بکشد. از عادتهای بد مردم تا کمکاری مسئولین!
در بخشی از کتاب، یک انشا میخوانیم؛ انشایی با عنوان در آینده دوست دارید چکاره شوید:
«بهنام خداوندی که قلم را آفرید تا انشا بنویسیم و نمره بگیریم و معدلمان بالا برود و معلم هم شمع سوزان بشود برای بچههای تنبل و درسنخوانی مثل ما که قدر نعمت شمع را در این دوره و زمانهی پربرقی نمیدانیم و انشاءالله که چند وقتی این برقها برود، بلکه بفهمیم یک من ماست چقدر کره دارد و بتوانیم حسابش کنیم.
انشای امروز من دربارهی این است که میخواهم در آینده چهکاره بشوم. من موضوعات انشای آقا معلم را دوست دارم و خیلی هم به آنها فکر میکنم اما این دفعه موضوع انشای ما داشت توی خانه دعوا راه میانداخت و خدا رحم کرد! البته واضح و مبرهن است که به خدا تقصیر ما نبود و اصلاً در این قضیه ما کارهای نبودیم.
چون ما زیاد دربارهی آینده فکر و خیالات میکنیم و همیشه اعتقاد داریم باید یا رضازاده بشویم یا رونالدینیو، این انشا خوراک خودمان بود. پس برای بار اول خواستیم که خودمان تنها و بدون کمک داوطلبانهی بزرگهایمان انشا بنویسیم، ولی نشد! ما بیسروصدا رفتیم گوشهی اتاق و انشای خودمان را آغاز نکرده داداش بزرگمان گفت: اصغری! فردا انشا نداری؟ (میبینید آقا! حالا که ما کاریشان داریم، آنها با ما کار دارند!) گفتیم که میخواهیم این دفعه خودمان انشا بنویسیم. گفت: خب بگو حالا موضوع انشات چیه؟ گفتیم، خندید. بابایمان که هنوز از سفره عقبنشینی نکرده بود، آب را سر کشید و گفت: یک شغل نان و آبدار! میبرمت پیش خودم، یک ساله میکنمت اصل اوستا قصاب! تا خواستیم بگوییم که ما به شغل دیگری علاقه داریم، دادش بزرگمان گفت: چی میگی پدر آمرزیده! الان نون تو موبایله! ما گفتیم که فارسی را پاس بداریم و بگوییم: تلفن همراه که داداشمان دوباره خندید و گفت تلفن خودش خارجی است و ما ضایع شدیم!»
در بخشی دیگر از کتاب با عنوان «اسبها و آدمها» میخوانیم:
«آدم اگر بخواهد بدشانس بشود، میشود اسب! اصطبل شاهی کجا، بیابانهای راه شاه عبدالعظیم کجا؟ حسابی خسته و کلافه شده بودیم. خاکوخل و گرد و غبار آسمان را برداشته بود و چشم چشم را نمیدید، عرقریزان، یورتمه میرفتیم و فحش میدادیم، به زمین و زمان!
ما میرفتیم و یک جماعتی از رعیت، به چه زیادی دنبالمان. همه خوش و خندان بودند. میگفتند و میخندیدند. بیچارهها تقصیر ندارند با همینها دلشان خوش است. بههرحال هنوز بابت خنده مالیات نگرفتهاند. هر چقدر آنها خوشحال بودند ما شاکی بودیم. نه از گرما و گرد و خاک که بارها این راه را آمده بودیم و رفته بودیم. فقط این برایمان زور داشت که ایندفعه کالسکهای که حمل میکردیم نه شاه بود و نه خانواده او، بلکه مرکوبان ما یک عده رعیت بدبخت بیچاره بودند. حالا چرا این پاپتیها را سوار کالسکهی ششاسبهی شاهی کردند نمیدانیم.
تنها فهمیدهایم که دارد «عدالتخانه» راه میافتد. هیچ کداممان معنی «عدالتخانه» را نفهمیدیم ولی تنها از یک چیز مطمئن بودیم: این عدالتخانه برای ما اسبهای شاهی، احتمالاً چیز زیاد خوبی نیست!
دیروز میگفتند «عدالتخانه» گرفتیم، امروز هم میگویند «مشروطه» میخواهیم. من از مشروطه خوشم آمده است. دیروز یکی از اصطبلچیها میگفت: اگر مشروطه بیاید، نان ارزان میشود، گوشت ارزان میشود، قند ارزان میشود...
البته برای من نان و گوشت اهمیتی ندارد ولی از قند نمیتوانم بگذرم!»
عبدالله مقدمی نویسنده ایرانی است که سالها در روزنامههای داخلی نگاشته است. وی کتابهایی دیگری نیز دارد که از جمله آنها میتوان «دور دنیا با زیرشلواری»، «به زبان آدم» و «گاز مجاز» را نام برد. مقدمی مدتی نیز در مجله معروف «گل آقا» نویسندگی کرده است.
اگر اولین باری است که از بوک لند خرید میکنید میتوانید کتاب باقی قضایا را با 25درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوۀ خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.
اگر به ادبیات داستانی علاقهمندید، به صفحه خرید رمان هم سری بزنید.