این اثر درمورد مردی روستایی است که هنگام شخم زدن زمین، در حفرهای گنجی گرانبها پیدا میکند. او به خانه میرود و میخواهد به مناسبت پیدا کردن چنین گنجی، گاوش که تنها داراییاش است را برای روستاییان قربانی کند. زنش که بیخبر از همهجاست، فکر میکند او دیوانه شده و به همین خاطر دست به دامن دوستان و اطرافیان میشود. اما پیش از سر رسیدن دیگران، مرد سر گاو را بریده است.
روستاییان وقتی سر میرسند مرد را کتک میزنند و گاو را نیز با خود میبرند. همسر اون نیز به همراه فرزندش به خانه برادرش میرود و ماندگار میشود. مرد تصمیم میگیرد به شهر برود و گنج را اندکاندک به عتیقهفروشی بفروشد. او چیزهایی میخرد که به آنها احتیاجی ندارد و همه پولهایش را حیف و میل میکند. مرد عتیقهفروش نیز به همراه همسرش، برای پولهای او نقشه میکشند و به او پیشنهاد میکنند که زنی شهری بگیرد. آنها کلفت خود را تعلیم میدهند تا برای مرد روستایی دلبری کند و او را به دام اندازد.این کتاب، در لایههای درونی مانند اکثر کارهای ابراهیم گلستان دامنهای وسیع را شامل میشود و میتوان آن را بهعنوان تصویری از جامعه ایرانی در دوران معاصر به شمار آورد.
صدف درباره کتاب میگوید: «گلستان وقایع مهم و تاریخی دهه چهل و پنجاه ایران رو به صورت نمادین، سمبلیک و پر از استعاره بیان میکنه و خیلی راحت فروپاشی رو پیشبینی میکنه... .»
امین نظرش را اینگونه بیان میکند: «دومین داستانی بود که از ابراهیم گلستان خوندم. اولین داستان خروس بود که نیمهکاره رها کردم. از اسرار گنج دره جنی خوشم اومد. فارغ از داستان استعاری و حسابشدهای که داره، احیانا در زمان نشرش لطف دیگهای داشته.»
نظر رها درباره کتاب بدین شرح است: «ابراهیم گلستان ادبیات غنی و سرشاری داره. ممکنه خیلیها داستانهاش رو نپسندن. اما نمیشه انکار کرد که این آدم یکی از غولهای داستاننویسی ایرانه و باید حتما خونده بشه. من این کتاب رو دوست داشتم و حتما برای خوندن توصیهاش میکنم.»
پاراگرافی از کتاب که توصیف یک صحنه است را در زیر میخوانیم:
«از دور میآمد. کوه بلند در گرد و در بخار نورآلود آرام مینمود. انگار شفاف و نرم میلغزید. دشت در پیش خالی بود و خط راه دور در آفتاب بعدازظهر برق میانداخت. یک دسته کفتر وحشی که ناگهان جستند در رفتند. تنها صدای بال زدنهاشان در آسمان هنوز میپیچید. مرد یک بسته را محکم بر سینه میفشرد تا در سرازیری که دور برمیداشت مبادا از دستش بیفتد بشکند یا ضرب بردارد. زرگر زنجیر را نگاهی کرد اما به مرد میاندیشید.
با دقتی که میشد اقتضای حرفهاش باشد اما نتیجه توجه بسیارش به مرد بود و اینکه کیست از کجاست چه خواهد شد چه باید کرد. زنجیر را از دست مرد از پشت جعبه آینههای مغازهاش گرفت و خوب نگاهش کرد، رفت آن را به سنگ محک مالید از شیه میله بلوری آغشته به تیز آب را یواش درآورده روی سنگ کشانید. بعد آن میله را دوباره توی شیه فرو برد و هردو به احتیاط نگاهی به هم کردند و چون نگاهشان به هم افتاد سر دوباره گرداندند. زرگر به سنگ نگاه اندخت. چیزی را که میدانست و مطمئن هم بود، تیزاب تایید کرده بود.»
پاراگرافی دیگر از کتاب که در مورد شخصیت کدخدای داستان است را در زیر میخوانیم: «کدخدا از عین عقل و کنه کدخدایی خود گفت «آها! معلومه! چشم بسته غیب میگی؟ آره برادرجان، آره عموجان. برای اینه دیگه. برا اینه که نونمون سنگ بشه. اهه! به اصطلاح اسم ما کدخداس. کدخدا باشیم و چوب نبریم؟ کدخدا اگر حق نداشته باشه چوب ببره چه خاکی باید بریزه سرش؟ چه فایده؟»
سید ابراهیم تقوی شیرازی مشهور به ابراهیم گلستان (زاده ۲۶ مهر ۱۳۰۱)، کارگردان، داستاننویس، مترجم، روزنامهنگار و عکاس ایرانی است. او در سال ۱۳۴۰ برای فیلم یک آتش موفق به دریافت مدال برنز جشنواره فیلم کوتاه ونیز شد. این جایزه، اولین جایزه بینالمللی برای یک کارگردان ایرانی بهشمار میرود. از دیگر آثار او «مختار در روزگار»، «برخوردها در زمانۀ برخورد» و «از روزگار رفته حکایت» را میتوان نام برد.