«حریم امن دختران سرگشته» با اینکه اولین رمان آنیسا گری است، توانسته موفق عمل کند و توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. این کتاب که در سال 2019 منتشر شد، روایت ناملایمات و فروپاشی یک خانواده است که قلب هر کسی را به درد میآورد. کتاب «حریم امن دختران سرگشته» توسط سارا رزمخواه ترجمه شده و بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه آن را منتشر کرده است.
در این کتاب داستان خانوادهای به نام باتلر، که شامل پدر و مادر و سه دختر است، روایت میشود. خانوادهی باتلر ابتدا بحران از دست دادن والدین را تجربه میکنند، اما این واقعه تنها اتفاقی نیست که باعث آشفتگی فرزندان میشود. هر فصل از دید یکی از دختران خانواده روایت میشود. در خلال داستان نحوهی رویارویی اشخاص مختلف با رنج را خواهید خواند و قوی بودن را در شخصیت دختر بزرگ خانواده خواهید یافت.
مجله اپرا دربارهی این کتاب نوشت: «بیعدالتیهای سیستم قضایی، صلابت زنان رنگینپوست و مبارزه تلخ و شیرین برای برقراری ارتباط، در این رمان پرشور به شکلی بیسابقه به تصویر کشیده شده است.»
تارا نظرش را راجع به کتاب چنین عنوان کرده: «معتقدم که تجربهی هر خواننده از یک کتاب با پیشزمینه، شخصیت و روابط خودش رنگ میگیرد. این همان چیزی است که خواننده را به فردی پیگیر تبدیل میکند و همچنین باعث معنادارتر شدن مبحث میشود و فرصتی را برای گسترش دیدگاه ما فراهم میکند. مراقبت و تغذیه از دخترانی که بهشدت گرسنه بودند، بر من تأثیر گذاشت. من در هر دو مورد تجربهی مشابهی داشتهام و بنابراین احساس کردم با شخصیتهای این کتاب ارتباط زیادی دارم. چیزی که داستان را قابلتوجه میکند این است که با آسیبِ هریک از اعضای خانواده، زخمهایی که که مجبور به تحمل آن شده بودند، دوباره باز میشوند.»
کتی در سایت «گودریدز» نوشته است: «من بسیار مجذوب این کتاب شدم، هنوز هم بعد از گذشت چند روز به آن فکر میکنم. مجبور شدم آن را تکهتکه بخوانم؛ نه به این دلیل که داستان را دوست نداشتم، بلکه آنقدر پر از صدمه، رنجش، درد و... است که باید آن را برای مدتی کنار بگذارم و هضم کنم. برای من چیزی که این کتاب را از سایر کتابهای با محوریت موضوع خانواده منحصربهفرد میکند، داستانی است که به طور طبیعی اتفاق میافتد. با وجود شخصیتپردازی قوی، هنوز احساس میکردم که چیزهای بیشتری برای یادگیری در مورد هر فرد وجود دارد و برخی از سؤالات کمی بیپاسخ ماندهاند. فکر میکردم کتابها همیشه باید همهچیز را پوشش دهند، درحالیکه زندگی اینطور نیست. این نقطه قوت این رمان است، ارائۀ تصویری واقعگرایانه از خانوادهای در حال مبارزه با گذشته و امروز خود.»
در بخشی از متن میخوانیم: «عزاداران دور پدرم حلقه زده بودند و مدام این میرفت و آن یکی میآمد. همانطور که شاهد این رفتوآمدها بودم، با خودم فکر میکردم اگر واقعا خدایی بود، مامان را خوب میکرد و آن وقت دیگر هیچیک از این آدمها مثل مور و ملخ در خانهمان نمیریختند؛ آن وقت دیگر مامان همین موقعها میبایست شام را بار میگذاشت؛ درست مثل همانروزی که بیهوش کف زمین پیدایش کردم. آن وقتها که مامان دمپایی پایش نمیکرد و پوست گندمیاش در حرارت آشپزخانه میدرخشید و نور طلایی آنجا را جذب میکرد. آنوقتها که جلوی ظرفشویی میایستاد، کمر پهنش را به این طرف و آن طرف تاب میداد و یکی از آهنگهای آن آلبوم موسیقی محبوبش را که بارها گوش کرده داده بود، زمزمه میکرد. همانطور که لیلیان را در بغل داشت کمر میجنباند و با اصرار از ویولا میخواست با او همصدا شود. حواساش به دوروبر آشپزخانه بود تا جو دسته گل به آب ندهد. با دست آزادش دستم را میگرفت و به طرف پیشخان میکشید. تن رقصانش به تنم میخورد. میخواست مرغ مزهدار شده را با آرد در یک پاکت کاغذی بیندازم و خوب تکانش بدهم. بعد میگفت: «حالا بیا بچه رو بگیر و وایسا عقب.» برمیگشت سمت اجاق و تکههای مرغ آغشته به آرد، نمک، فلفل و پاپریکا را بدون کوچکترین لغزش دستهایی که قبلا صدها بار این کار را کرده بودند، در روغن داغی که درون تابه جلز و ولز میکرد، میانداخت. دلم میخواست میتوانستم صدها هزاربار دیگر هم شاهد این کارش باشم. مگر میشود خدا بگوید، نه! سهم تو یکی فقط همین چند دفعه بود؟ اشک و اندوه و خشم راه گلویم را بند آورده و نتوانستم به غذایی که پراکتور برایم آورد لب بزنم. اما همان جا کنارش روی راهپلۀ باریک ماندم. زانویش به زانویم میخورد. جثهاش برای پسری چهاردهساله زیادی بزرگ بود. قرص و محکم مثل سنگ و خاک. حالا اینجا روی تخت زندان، خاطرۀ آن لحظه دارد سینهام را میفشارد؛ زیرسنگینیاش به زحمت نفس میکشم.»
آنیسا گرِی متولد سنتجوزف در ایالت میشیگان است و مدرک دانشگاهی خود را در رشته ادبیات انگلیسی و آمریکایی از دانشگاه نیویورک اخذ کرده است. گرِی نویسنده و خبرنگار شبکۀ سی.ان.ان ورلدواید است و دو جایزه امی و دوپون- کلمبیا را در کارنامهی حرفهای خود دارد.