کتاب «شبهای تهران» به قلم غزاله علیزاده نوشته شده و در سال 1378 توسط انتشارات توس به چاپ رسید و در حال حاضر با توجه به استقبالی که از آن شده به چاپ هفتم رسیده است. کتاب «شبهای تهران» رمانی است که اتفاقات زندگی یک دختر جوان به نام آسیه را روایت میکند.
کتاب «شبهای تهران» به قلم غزاله علیزاده نوشته شده و در سال 1378 توسط انتشارات توس به چاپ رسید و در حال حاضر با توجه به استقبالی که از آن شده به چاپ هفتم رسیده است. کتاب «شبهای تهران» رمانی است که اتفاقات زندگی یک دختر جوان به نام آسیه را روایت میکند. آسیه، دختری زیبا از یک خانوادهی مرفه است که هر نوع امکاناتی در اختیار دارد، ولی هرگز احساس خوشبختی نمیکند. او دچار کشمکشی درونی با خود است که باعث شده بهشدت آدمگریز باشد و بهتنهایی روی بیاورد. اطرافیان آسیه بسیار او را دوست میدارند و عاشقش میشوند اما آسیه نمیتواند ابراز احساسات آدمها را بهدرستی پاسخ بدهد. علاوه بر داستان عاشقانهای که این کتاب روایت میکند، بهخوبی فضای روشنفکری دههی چهل و پنجاه شمسی را توصیف میکند و خواننده را به آن زمان و روزها میبرد. همچنین دقت در بیان جزئیات نیز در این داستان بسیار جذاب است.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا، دربارهی کتاب «شبهای تهران» چیست؟
سارا در مورد تجربه مطالعهی این کتاب میگوید: «کتاب شبهای تهران، داستانی عجیب، آرام، سرد و منحصربهفرد است. تلفیقی متفاوت از تمام احساساتی که میشود با یک داستان تجربه کرد را تجربه خواهید کرد. کل داستان حول محور اشراف و روشنفکران دههی 50 و روابطشان میگذرد. حرفها، فعالیتها، مهمانیها و زندگیهایی که ظاهر جذابی دارند اما درونشان پر از احساسات گنگ و روح خستهی آدمهاست. شخصیت محبوب این داستان برای من نسترن بود که عشق و علاقهی عمیقی را در این داستان تجربه کرد و تمام رنجها، همراهیها و کنکاشهای ذهنیاش، ملموس و دوستداستنی بود.»
جملاتی از کتاب که شاید انگیزهی خواندن باشند
پاراگرافی از کتاب که در مورد زندگی است را میخوانیم: «زندگی خیلی کوتاه است و ارزش رنج ندارد. من عاشق تلاطم و تغییرم، میخواهم این جام را تا ته بنوشم، حتی اگر زهر باشد، حس خطر برایم نفس زنده بودن است مثل زنبورم، شیرهی گلها را مزه میکنم، زود خواهم مرد، خواب دیدهام، میدانم باید جهان را بگردم، جستجو کنم، این طراوت بیمعنا و لوس را باید به باران و آفتاب و باد بسپارم. به قول رمبو: روی علفها مثل خری مست بغلتم، طعم میوههای شیرین، کال و رسیده را تا قبل از مرگ باید چشیده باشم.»
در این پاراگراف، توصیفی زیبا و ملموس از گشتوگذار در یک محله را میخوانیم: «اولین ضربهی عصا را بر سطح آسفالت کوبید، به سمت چپ پیچیدند. جویی از میان کوچه میگذشت، گندآب بدبویی میآورد، برگهای پوسیده، قوطیهای خالی و خردهشیشهها همراه آب سیاه با سروصدا میرفتند. تمام دیوارها بلند و آجری، گاه خوشهی پیچکی از هرهای آویخته بود. عطر اقاقی و یاس با بوی روغن داغ، آبگوشت و قورمهسبزی میآمیخت. بچهها بازی میکردند، دنبال هم میدویدند، سرها تراشیده، پستانک چرکی از گردن آویخته، عصازنان در امتداد جوی خشک پیش رفتند. به لالهزار رسیدند، دکانها بسته بودند، کرکرههای فلزی مشبک پایین کشیده، قفل طلایی خورده، کف پیادهرو از پوست تخمه ژاپنی و کدو، تشتکهای نوشابه، روزنامههای کهنه، تفالهی چای و زبالههای دیگر پوشیده شده بود. سر کوچههای باریک، جگر کباب میکردند. بوی زغال گداخته، خونابهی جز خورده تعقیبشان میکرد. سگهای ولگرد در سایهی باریک دیوارها لم داده بودند، پشمهای کوتاه، جابهجا گَر، دندهها برآمده، چشمها بزرگ و حیران، بوی جگر را با پرههای آبناک بینی به سینه میکشیدند. اطراف سرهایشان موجی از مگس میچرخید، در پوست لخت مینشست، خارش به تن میانداخت. پاهای باد کردهی پوشیده از گِل را محض راندن مگسها، بالا میآوردند، میان فاصلهها گاه آدمی خفته بود، کفش زیر سر نهاده، زانو خمانده، رنگ دود گرفته، کف پاهای برهنه از ترک شکاف خورده، با مگس به صلح رسیده، بر خلاف سگها، محض راندن مگسها بیتکان و تقلا، جز لرزشی نامحسوس بر پرههای بینی یا گونه و ابرویی از مگش سیاه شده.»
پاراگرافی زیبا که خاطرهای از درون کودکی را روایت میکند: «روی درخت هیچوقت زندگی نکردهاید؟ (خطاب او به جمع بود، کسی جوبی نداد.) من زندگی کردهام. خیلی کیف دارد. هر وقت که قهر میکردم، میرفتم آن بالا، هزارتا چیز میبردم، دفتر، مداد، کتاب و عروسک و نوشابه، حتی ناهار. از صبح تا شب میماندم، یک تاب برای خودم میبستم، شبیه گهواره، میخوابیدم همانجا. هی میخوردم، هی میخواندم. تمام غرش طوفان را روی درخت خواندهام. باور نمیکنید؟ کمکم کلاغها با من رفیق شده بودند، اینقدر حیوان وحشی را رام کردهام.»
دربارهی نویسند
فاطمه علیزاده ملقب به غزاله علیزاده در سال 1327 در مشهد به دنیا آمد. او کار نویسندگی را از سال1340 با انتشار داستانهای کوتاه در مشهد آغاز کرد. غزاله علیزاده بعد از آنکه در رشتهی علوم سیاسی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد، برای ادامهی تحصیل در رشتهی فلسفه و سینما به دانشگاه سوربن فرانسه رفت. نخستین اثر داستانی او «سفر ناگذشتنی» نام دارد که در سال 1356 منتشر شد. یکی دیگر از آثار بسیار مشهور او که نامش را بر سر زبانها انداخت، رمان دو جلدی «خانه ادریسیها» بود که با استقبال بسیار زیادی روبهرو شد. همچنین مجموعه داستان «چهارراه» نیز از آثار خوب و معروف غزاله علیزاده است. سرانجام در 21 اردیبهشت سال 1375، در روستای جواهرده رامسر، با دار زدن خود، دست به خودکشی زد و مرگی تلخ را رقم زد.