کتاب «از روزگار رفته حکایت» اثری از نویسنده معاصر ایرانی ابراهیم گلستان است که توسط انتشارات بازتاب نگار چاپ و منتشر شده است. «از روزگار رفته حکایت» در خلال داستان به اتفاقات سیاسی و اجتماعی دوران تاریخی پهلوی اول میپردازد. در مقدمه کتاب ابراهیم گلستان مینویسد: «این داستان نزدیک به چهل سال پیش در کتابی به نام مد و مه در آمد همراه با دو داستان دیگر. پهلوی هم بودن آن نه از سر تصادف بود، بلکه برای نمایاندن روحیهها و حرکت عمومی جامعهای در گیر و دار تحول بود».
راوی که (پرویز خان) نام دارد، شخصیت اصلی داستان است. او خاطرات خود از کودکی تا میانسالی را روایت میکند و همزمان با تغییرات سن او، تغییرات اجتماعی نمایان میشوند. ابراهیم گلستان در این کتاب بهخوبی توانسته در قالب داستان که از زاویه دید یک نوجوان است، سنت و مدرنیته را به چالش بکشاند.
بخشی از مقاله افسانه دهکامه که در سایت وینش نوشته است را میخوانیم: ««از روزگار رفته حکایت» یکی از غنیترین داستانهای ایرانی دربارهی دوران کودکی است. هرچه در داستان روی میدهد جزئی کارآمد در شکل دادن به ساختمان داستان و آشکار کردن فلسفه نهفته در آن است. ابراهیم گلستان در داستان از روزگار رفته حکایت داستان نوجوانی را از زبان خودش بازگو میکند که با نگاه متعجب و حیران به دنیای پر از ریای بزرگترها نگاه میکند و از آن سر در نمیآورد. زبان انتخابی نویسنده برای هر مرحله متفاوت است. زیرا راوی در طی مراحل رشد عوض میشود. از دنیای بیخیالی و شاد کودکی به شک سالهای نوجوانی میرسد.»
بخشهایی از نقد ونظرات ادیسه عسگری در سایت نتنوشت درباره کتاب: «انتخاب راوی پسربچه این امکان را میدهد که او تنها مانند یک دوربین باشد و به گزارش آنچه میبیند بسنده کند و به دلیل اینکه سواد و دانش تجزیه تحلیل سیاسی ندارد، ما شاهد قضاوت او نیستیم. همچنین او با بازیگوشیهای پسربچه به همهجا سرک میکشد و باعث میشود که گاه برخی از ماجراهای داستان را از زاویهی دید آدمهای مختلف داستان ببینیم و داستان را مانند تکههای پازل در ذهن میتوانیم بچینیم. و البته با توجه به اینکه پرویز نگاهی کودکانه به مسایل دارد و بدون تامل از کنار ماجراها میگذرد، تامل در رویدادها و تجزیه و تحلیل رویدادها به عهدهی مخاطب است.»
در بخشی از کتاب درباره تغییر و تحولات پوشش در دوره رضاخان میخوانیم: «دیگر درست یادم نیست آن روز بود یا دو ماه بعد که شال و عبا هم رفت. زلف بلند تابدار که با این کلاه نو نمیآمد. قیچی شد. بابا عزا گرفته بود که عادت داشت دستش را میان شال فرو میکرد. بی شال دست تکیه گاه گم میکرد. جایی برای گیر چپق هم نمانده بود، ناچار از درازی چپق کم شد. یک روز گفت دارند اخته مان میکنند. دایی عزیز به او گفت وقتی که اخته نبودی چه گه بودی.»
جملهای از کتاب که موضوع آشنایی است، پرویز خسته از تمام شعارها، وقتی میخواهد انشائی با موضوعِ (در عفو لذتی است که در انتقام نیست) بنویسد، اینگونه میگوید: «انشا من آن روز با یک حکایت پرتوپلا نشان میداد که زجردارترین انتقامها عفو است.»
«بابا دیگر نمیآمد. جعفر مرا به مدرسه میبرد و بر میگشت. تبرید را رقیه میآورد. با چاخچور و روبنده میآمد در دالان منتظر میماند. من از اینکه او بیاید اصلاً خوشم نمیآمد، و بار اولی که او آورد، و بچهها گفتند یک زن شربت برایت آورده، و مسخره کردند، من وانمود کردم او را نمیبینم. اما او آمد میان مدرسه دنبالم، با چاخچور و روبنده، فریاد میکشید پرویز خان، ننه، شربت برایت آورده.»
«نزدیک ظهر دوباره میآمدیم به خانه، بازار با بوی ادویه دود کبابی و بههای لای پنبه پیچیده نوری را که از شکاف سقف میافتاد و سقف بوریایی بود درویش اکبر مثنوی میخواند و نقل و نبات میبخشید. عصر وقتی هوا خوش بود تا کشتزارهای حاشیه شهر میرفتیم در دستمال یزدی نان با شامی یا گوشت یا پنیر و گردو همراه میآورد با الاغ میرفتیم گاهی مرا به خانهاش میبرد آن جا زنش برایم تخم هندوانه بو میداد.. .گفتم پس زن بابا چه میشود حالا؟ این اعتراض بود نه پرسیدن. بعد از سکوت که انگار یکجور پاسخ بود با تلخی پدر جوابم داد حالا بگذار این یکی که مرده ببینیم چه میشود تا بعد.»
سید ابراهیم گلستان با نام اصلی سید ابراهیم تقوی شیرازی 20 مهر 1301 در شیراز چشم به جهان گشود. پدرش محمد تقی تقوی روزنامهنگار و صاحب روزنامه گلستان بود. ابراهیم گلستان علاوهبر نویسندگی در فعالیتهای هنری گوناگون از جمله: کارگردانی، عکاسی، روزنامهنگاری و ترجمه سررشته دارد. از فیلمهای گلستان میتوان به «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی» اشاره کرد. مدال برنز جشنواره فیلم کوتاه ونیز را در سال 1340 دریافت کرد. از دیگر کتابهای او «خروس»، «در گذر از روزگار» و «اسرار گنح دره جنی» است.