کتاب «درمان شوپنهاور» نوشته اروین دیوید یالوم، نویسنده و روانشناس هستیگرای آمریکای، رمانی است که بر محور دیدگاههای روانشناسی نوشته شده و در سال 2005 به چاپ رسیده است. «درمان شوپنهاور» توسط سپیده حبیب به فارسی ترجمه شده و نشر قطره در سال 1391 آن را منتشر کرده است.
اروین یالوم در کتاب «درمان شوپنهاور» داستان رواندرمانگری به نام ژولیوس هرتسفیلد را روایت میکند که به سرطان پوست مبتلا شده و تلاش میکند تا با حضور در جلسات رواندرمانی گروهی، تسلیم بیماری نشود. شخصیت اول داستان به نام فیلیپ در گروهدرمانی ژولیوس حضور پیدا میکند و با استفاده از اندیشههای شوپنهاور، بهعنوان یک مشاور فلسفی وارد عمل میشود. در خلال این جلسات مشاوره، نظرات و دیدگاههای شوپنهاور فیلسوف و روانشناس برجسته آلمانی نیز مطرح میشود. یالوم در رمانهای خود توانسته تعابیر پیچیده روانشناسی را به زبان ساده و روان برای مخاطب عام قابل درک کند. او در کتاب «درمان شوپنهاور» میخواهد از زبان ژولیوس، به فیلیپ یا همان شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا میبخشد. او در این کتاب در کنار مسائل ذهنی و روانی انسان، جهانبینی مخاطب را نیز به چالش میکشد.
روزنامه واشینگتن پست «درمان شوپنهاور» را اینطور توصیف کرده است: «این کتاب به ارزش و محدودیتهای درمان و آن لحظاتی میپردازد که فلسفه و روانشناسی همسو میشوند.» سانفرانسیسکو کرونیکل نیز در مورد این کتاب نوشته است: «ترکیب فلسفه، روانپزشکی و ادبیات توسط یالوم، منجر به رمانی جذاب شده است.»
هاجر کلانتری، منتقد، دیدگاه یالوم به فلسفه در «درمان شوپنهاور» را با دیگر آثار او مقایسه کرده و نوشته: «زبان یالوم زبانی شیرین و ساده است؛ اما مسائلی که به آنها پرداخته، شامل تمام وجوه علمی است. تاکید یالوم در اکثر آثاری که من از او خواندهام، بر ارتباط اصیل انسانهاست. ارتباط آنها با دنیای فردی و اجتماعی و همینطور تاثیر اندیشهها در این ارتباطات. به همین دلیل یالوم به موازات آن به اهمیت فیلسوفان و اندیشههای آنها پرداخته است. او معتقد است فلاسفه بهنحوی درمانگر هستند، ولی درمانگرانی که شیوهای تلخ دارند و این روانپزشکان هستند که بایست کمی از تلخی آن بکاهند.»
اروین یالوم این کتاب را برای کسانی مناسب دانسته که بهدلیل ابتلا به بیماری باید با مرگ روبهرو شوند. بهعقیده او این افراد باید بهجای هراس از مواجهه با مرگ، از فرصت باقیمانده بهتر استفاده کنند: «میخواستم نهتنها قهرمان داستان من با مرگ خویش کنار بیاید، بلکه به مراجعان خود نیز کمک کند تا با مرگ مواجه شوند. دلیل انتخاب و معرفی موضوع مرگ در فرایند رواندرمانی به سالهایی باز میگردد که با بیماران سرطانی درمانناپذیر کار میکردم. بیماران زیادی را دیدم که در مواجهه با مرگ پژمرده نشدند، بلکه برعکس دچار تغییرات اساسی شدند که تنها میتوان آن را رشد شخصیت، پختگی یا پیشرفت خردمندی نامید. آنها در اولویتهای زندگی خود تجدیدنظر کردند، موضوعات روزمره را ناچیز میشمردند، از داشتههای مهم خود مانند کسانی که دوستشان دارند، از تغییر فصول، از شعر و موسیقی که مدتهای مدیدی از آنها غافل مانده بودند، شاکر و شادمان میشدند.» بهباور نویسنده، در روابط انسانی نباید بر نکات منفی تمرکز کرد؛ چراکه هر کسی این کاستیها را به صورت بالقوه در ذات خود دارد و تنها مجالی برای بروز آن نیافته است: «در مقابل همه بیخردیها، کاستیها و پلیدیهای انسانی، باید گذشت نشان دهیم و به یاد داشته باشیم که آنچه میبینیم، در واقع همان بیخردیها، کاستیها و پلیدیهای خود ما محسوب میشود. این کاستیها در ذات انسان وجود دارد و ما نیز به آن تعلق و آن را در درون خویش، نهفته داریم. نباید از سایر افراد، تنها به دلیل دارا بودن چنین پلیدیهایی، به این بهانه آزرده شویم که هنوز در ما پدیدار نشدهاند.» او میگوید در روابط انسانی باید بدانیم چطور از انسانها فاصله بگیریم تا هم از مواهب در کنار هم بودن بهرهمند شویم و هم از نکات منفی یکدیگر آزرده نشویم: «یک روز سرد زمستانی، چند جوجهتیغی دست و پایشان را جمع کردند و به هم نزدیک شدند تا با گرم کردن یکدیگر از سرما یخ نزنند. ولی خیلی زود تیغهایشان در تن آن دیگری فرو رفت و باعث شد از هم دور شوند. وقتی نیاز به گرم شدن، دوباره آنها را دور هم جمع کرد، تیغهایشان دوباره مشکلساز میشدند و به این ترتیب، آنها میان دو مصیبت در رفتوآمد بودند تا آنکه فاصله مناسب را یافتند. چنین است نیاز به تشکیل جامعه که از یکنواختی زندگی انسانها سرچشمه میگیرد و آنها را به سوی هم میکشاند؛ ولی ویژگیهای ناخوشایند و زننده فراوانشان، باز از هم دورشان میکند.»
فیلیپ که فردی سرد و منفیگرا است، اعتقاد دارد که مرگ در یک لحظه اتفاق نمیافتد؛ بلکه یک فرایند طولانی است که از لحظه تولد آغاز میشود: «هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند، پس میزند. در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود؛ زیرا هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند. با این همه ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم. تا آنجا که ممکن است، در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید.»
اروین دیوید یالوم در سال ۱۹۳۱ در واشینگتن دیسی ایالات متحده آمریکا متولد شد. او در سال ۱۹۵۶ در رشته پزشکی و در سال ۱۹۶۰ در رشته روانپزشکی فارغالتحصیل شد و در سال ۱۹۶۳ در دانشگاه استنفورد به تدریس پرداخت. یالوم در همین دوره الگوی روانشناسی هستیگرا یا اگزیستانسیال را پایهگذاری کرد. او آثار دانشگاهی موفقی را به رشته تحریر درآورده و چند رمان موفق هم دارد؛ اما بیشتر بهخاطر نگارش رمانهای روانشناختی شهرت دارد. یالوم در سال 2002 موفق به دریافت جایزه انجمن روانپزشکی آمریکا شد.
سپیده حبیب که خود نیز در رشته روانپزشکی تحصیل کرده، به دلیل ترجمه آثار شاخص این حوزه و بهخصوص کتابهای اروین یالوم در ایران شهرت دارد. از میان آثار منتشرشده با ترجمه سپیده حبیب میتوان به «وقتی نیچه گریست»، «رواندرمانی اگزیستانسیال»، «مامان و معنی زندگی» و «هنر درمان» اشاره کرد که همگی از آثار یالوم هستند.