نمایشنامهی «کالیگولا» نوشته آلبر کامو را ابوالحسن نجفی به فارسی برگردانده و نشر نیلوفر آن را منتشر کرده است. آلبر کامو نمایشنامهی «کالیگولا» را بین سالهای 1939 تا 1944 نوشت. این نمایشنامه بر اساس زندگی کالیگولا، سومین امپراتور روم نوشته شده که در ۲۱ سالگی امپراتور شد و در سال ۴۱ میلادی کشته شد. کامو در این نمایشنامه نشان میدهد که کالیگولا، با مرگ خواهرش، دروسیلا، که معشوقه او هم بود دچار اغتشاش درونی میشود. این کتاب برای کسانی که به مطالعهی آثار کامو و نمایشنامه علاقه دارند، مناسب است.
نمایشنامهی «کالیگولا» نوشته آلبر کامو را ابوالحسن نجفی به فارسی برگردانده و نشر نیلوفر آن را منتشر کرده است. آلبر کامو نمایشنامهی «کالیگولا» را بین سالهای 1939 تا 1944 نوشت. این نمایشنامه بر اساس زندگی کالیگولا، سومین امپراتور روم نوشته شده که در ۲۱ سالگی امپراتور شد و در سال ۴۱ میلادی کشته شد. کامو در این نمایشنامه نشان میدهد که کالیگولا، با مرگ خواهرش، دروسیلا، که معشوقه او هم بود دچار اغتشاش درونی میشود. این کتاب برای کسانی که به مطالعهی آثار کامو و نمایشنامه علاقه دارند، مناسب است.
گایوس یولیوس سزار کالیگولا، سومین فرمانروای رومی از خانواده آگوستوس بود. کالیگولا بعد از اینکه به مقام امپراتوری رسید، مدتی خوب کار کرد اما بهتدریج، امتیازاتی که قدرت بوجود میآورد او را اسیر خود کرد و سلامت روحی و عقلانی خودش را از دست داد و نوعی جنون قدرت در او ایجاد شد. کالیگولا وقتی به حقیقت مرگ آگاه شد، حکومت وحشت را آغاز کرد. سایه مرگ موجب شد که تغییراتی به وجود آید و کسی به فردای خود مطمئن نباشد. کالیگولا که به قدرت تام و تمام دست پیدا میکند، به وادی پوچی میغلتد و این اثر، از این لحاظ چیزی نزدیک به وضعی است که برای مثال در سیزیف میبینیم. کالیگولا بعد از مرگ خواهرش است که با حقیقت مرگ آشنایی مییابد و میفهمد که آدمها میمیرند و خوشبخت نیستند. برای کالیگولا این وضع و این دنیا کافی نیست و او وضع موجود را یعنی دنیا را به این صورت که ساخته شده قابل تحمل نمیداند. به این خاطر چنانکه خودش میگوید نیازمند به ناممکن است. سرانجام پس از خونهایی که ریخته میشود، کالیگولا به یک نتیجه اساسی دست پیدا میکند و آن اینکه کشتن راهکار نیست و به همین خاطر آزادیای که کالیگولا فکر میکرد به دست آورده آزادی حقیقی نیست. ایستادن و عصیان در برابر یک زندگی پوچ کاری بیهوده است. کالیگولا با اقداماتش نه کسی را خوشبخت کرد و نه توانست مرگ را شکست بدهد. خروش و عصیان کالیگولا در برابر چیزی است که هرگز نمیتوان بر ضد آن شورش کرد.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
«کالیگولا مردی است که شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش میراند. مردی که از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد میبرد. کالیگولا همه ارزشها را مردود میشمارد. اما اگر حقیقت او در انکار خدایان است، خطای او در انکار انسان است. این را ندانسته است که چون همه چیز را نابود کند ناچار در آخر خود را نابود خواهد کرد. این سرگذشت انسانیترین و فجیعترین اشتباهات است.» در بخشی از کتاب میخوانیم: «من میدانستم که نومیدی هست، اما نمیدانستم یعنی چه. من هم مثل همه خیال میکردم که نومیدی بیماری روح است. اما نه، بدن زجر میکشد. پوست تنم، سینهام، دست و پایم درد میکند. سرم خالی است و دلم به هم میخورد. و از همه بدتر این طمعی است که در دهنم است. نه خون است، نه مرگ و نه تب، اما همه اینها با هم. کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود... چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن.»
درباره نویسنده
آلبر کامو، نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی، یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم و از چهرههای برجستهی روشنفکری در فرانسه و جهان است. او در سال ۱۹۳۰ در دانشگاه الجزیره به تحصیل در رشته فلسفه پرداخت و تا پیش از آنکه به بیماری سل مبتلا شود، دروازهبان تیم فوتبال دانشگاه بود. او با پشتکار فراوان به مطالعهی ادبیات و به ویژه آثار نمایشی پرداخت و در همکاری با گروههای تئاتر دانشجویی، شروع به نوشتن نمایشنامه کرد و کارهای خود را به روی صحنه برد. در میان آثار کامو، چندین نمایشنامه وجود دارد که حاکی از توجه او به اهمیت هنر و به ویژه تئاتر در رساندن پیام روشنفکر به جامعه است.