طولانیترین داستان این کتاب، بدل نام دارد که داستان معلمی به نام احمدرضا دبیر ریاضی یکی از دبیرستانهای تهران است که به وسیله رژیم شاه در یک روند طولانی انتخاب شده و پس از دو سال آموزش در ایران و فرانسه و سوئیس و طی یک عمل جراحی زیبایی او را به شبیه به شاه میکنند تا بلکه بتواند بعد از مرگ شاه در ایران حکومت کند.
داستان ملیجک نیز یکی دیگر از داستانهای خوب در این کتاب است که ارزش خواندن دارد. ملیجک داستان کسی است که همه به جایگاهش غبطه میخورند و بعد از مرگ شاه سرگردان است. روزی به امر شاه برایش زن میگیرند و قبلهی عالم دستور میدهد هر کدام از دخترانش را که ملیجک انتخاب کند به همسری او در آورد و این توصیه باعث میشود همه به تکاپو بیفتند که زن ملیجک شوند و بالاخره یکی انتخاب میشود.
صدف در سایت goodreads نظرش را اینگونه بیان میکند: «من خیلی علاقهای به داستان کوتاه ندارم و خیلی مطابق سلیقه من نیست ولی با این وجود، این کتاب نسبتا به دل نشست و هر چه بیشتر میخواندم و به انتهای کتاب نزدیک میشدم، برایم جذابتر و خواندنیتر میشد.»
ستاره نیز یکی از خوانندگان کتاب است که در مورد آن نوشته است: «این کتاب مجموعهای از داستانهای شیرین در بستری تاریخی و شبه واقعی است که مرا به آن دوران برد. تخیل بهنود در شاخ و برگ دادن به واقعیت خیلی دلانگیز و جذاب است و نوشته را واقعا جذاب و تاثیرگذار میکند.»
نظر مریم را بعد از خواندن کتاب در زیر میخوانیم: «این کتاب اثری بینظیر از مسعود بهنود، روایت آنانی است که در تنگنایِ بی رحمِ تاریخِ قدرتمندان، گم شدهاند و راه خلاص و رهایی را نمییابند.»
در پاراگراف زیر، به زیبایی در مورد از دل گریختهها توصیفاتی شده است: «از دل گریختهها در حقیقت از دلی نگریختهاند، همچناناند که همهی آدمها و همهی وقایع که فراموش میشوند و روزگارانی در دلها بودهاند اما با گذر زمان از یاد رفتهاند. آیا اگر دوباره به یادها آورده شوند در دلها جا میگیرند؟ این وسوسهای است که آدمی را وا میدارد تا از کنج صندوقخانهی یاد بیرونشان آورد و بر صفحه سفید بسپارد، شاید دوباره در دلها جایی بگیرند.»
در پاراگراف زیر قسمتی از داستان عقرب و گلسرخ را میخوانیم: «پس وقتی میپرسی اسمت چیه میگویم گلاب و وقتی میپرسی از کدام سرزمینی و جوابت را میدهم از سرزمین عقرب و گلسرخ و میگویی شغلت چه بود، میگویم بافتن آرزو. باید زبان دل مرا بفهمی، زبان عقربها، زبان دارهای قالی، زبان گلسرخ و بالاخره زبان عقرب وگلسرخ. راستی تو از عقرب چه میدانی. میدانی عقربها عاشقان متعصبی هستند. یک شب در خواب عقربی را دیدم که وقتی معشوقش را بر دوش میبرد و آواز میخواند.»
پاراگرافی از یکی دیگر از داستانهای کتاب را در زیر میخوانیم: «اول باری که سرم را بردم جلو و گذاشتم آن خواجه دراز، آن دستمال سفید را ببندد دور چشمهایم نمیدانستم که تاریکی آدم را به کجا میبرد. فقط نگران کاسهی تارم بودم که زیر بغل داشتم مبادا بخورد به جایی. اول صدای نقیب میآمد که یکریز حرف میزد و خودش را با خواجهها و کوتوله های حرم آشنا نشان میداد. بعد دیگر صدای کسی را نشنیدم باقی ماندم با خیالهایی که گاهی به صدای چلچله یا سهرهای، گاهی به بوی نارنج یا زعفرانی رنگین میشد. مرا با چشم بسته به درون رویایی میبردند که هیچ شباهتی به دنیای من در خانهی اجارهای بازار پشت خندق با نالههای یکریز ماه سلطان خانم نداشت.»
مسعود بهنود متولد ۲۸ مرداد ۱۳۲۸ در تهران، نویسنده و روزنامه نگار است. او فارغالتحصیل رشته ادبیات در دانشگاه تهران است و مدتی نیر در حوزه علمیه درس خواند. مسعود بهنود از نوشتن در روزنامه ها شروع کرد و حالا مفسر سیاسی در لندن است.
اولین کتاب او با نام دولتهای ایران از سید ضیا تا بختیار در سال ۱۳۶۶ منتشر شد. او تا به حال ۱۵ کتاب از خود به جای گذاشته است که آخرین آنها در سال ۱۳۸۷ با نام کوزه بشکسته به چاپ رسید. از جمله کتابهای مطرح او میتوان به امینه، این سه زن و خانوم اشاره کرد.