«اول شخص مفرد» (First Person Singular) عنوان کتابی متشکل از هشت داستان کوتاه است که توسط هاروکی موراکامی، نویسندهی ژاپنی به رشتهی تحریر درآمده است. این کتاب اسرارآمیز برای اولین بار در سال 2021 منتشر شد و در لیست کتابهای پرفروش Sunday Times قرار گرفت.
تمامی داستانهای این مجموعه خیالی بوده و زبان روایت آنها اول شخص مفرد است. آخرین داستان این اثر به نام «اول شخص مفرد» تنها داستان از این مجموعه بود که پیش از انتشار کتاب، در مجلات ژاپن چاپ نشده بود. بهجز داستانِ «مجموعهاشعار یاکولت سوالوز» که راوی آن خود نویسنده است، بقیهی راویان ناشناس ماندهاند.
مانند اکثر داستانهای موراکامی، در این مجموعه نیز مرز بین واقعیت و رویا جابهجا شده و سبک آنها به فانتزی و رئالیسم جادویی نزدیک است. تمامی داستانهای این کتاب فضایی شبیه به هم دارند، اما خط داستانی مجزا است و امکان خواندن آنها به صورت مستقل نیز وجود دارد.
عارفه از خوانندگان کتاب است که در سایت «گودریدز» نظر خود را اینگونه عنوان کرده است: «در نوشتههای موراکامی یک سری چیزها همیشه حضور دارند. موسیقی، بوی قهوه و توجه به جزییات. و همچنین وجود شخصیتی که من احساس میکنم در تمام کتابهایش مشترک است. نوشتههای موراکامی زندگی نرمال را به نمایش میگذارد، زندگی یک آدم عادی مثل خود ما. و اتفاقاتی عادی که شاید اگر نیفتند هم تاثیر بزرگی بر زندگی نگذارند، ولی زندگی همین است. کتاب از چند داستان کوتاه که بعضی از آنها سورئال هستند تشکیل شده و در همهی آنها میتوان حرفهای خوبی پیدا کرد.»
رابرت از دیگر خوانندگان کتاب است. او در سایت «آمازون» بعضی از داستانهای کتاب را تحلیل کرده و نوشته است: «"کارناوال" کنایه از قطعه کلاسیک پیانو، اثر آهنگساز آلمانی به نام روبرت شومان است. هاروکی موراکامی با استفاده از تم موسیقی، شخصیتها را به هم نزدیک میکند. در داستان خلاقانهی "اعترافات میمون شیناگاوایی"، دادن ویژگیهای خندهدار انسانی به میمون را دوست داشتم. میمونی که عاشق نوشیدن آبجو و زنان زیبا است. "مجموعه اشعار یاکولت سوالوز" با الهام از یک تیم بیسبال ژاپنی است. عشق موراکامی به بیسبال او را تشویق میکند تا شعرهایی در مورد این ورزش بنویسد.»
نشریهی واشنگتن پست دربارهی کتاب «اول شخص مفرد» نوشت: «این کتاب طرفداران موراکامی را راضی خواهد کرد و برای کسانی که قصد آشنایی با آثار او را دارند، به مثابه یک معرفی خوب است. این هشت داستان که همگی به صورت اول شخص بیان شدهاند، به خوانندگان یادآوری میکنند که چرا کار موراکامی منحصربهفرد است.»
در بخشی از داستان «کارناوال» میخوانیم: «تصور نمیکنم نمونههای زیادی مثل این یکی وجود داشته باشد. اول اینکه زنهای زشتی که به زشت بودنشان واقف باشند، خیلی نیستند و آنهایی که از زشت بودنشان واقعا یک جورهایی لذت ببرند بهطور قطع کسر ناچیزیاند. لذا فکر میکنم بیمانند بود؛ و درست همین بیمانندی بود که آدمها را به طرفش میکشاند، مثل آهنربا که هرجور فلزی را، بعضی بیخود و بعضی بهدردبخور به خود جذب میکند. چون صحبت از زشتی شد، لاجرم از زیبایی هم باید گفت. تعداد انگشتشماری زن زیبا میشناسم؛ از آنها که در نظر همه دوستداشتنی و دلربا هستند. اما آن زنهای زیبا، لااقل اکثرشان، از نظر من هیچ وقت نمیتوانند از صمیم قلب و بیقیدوشرط از زیبا بودن لذت ببرند. به گمانم یک جورهایی عجیب است. زنانی که مادرزاد زیبا هستند همیشه مرکز توجه مرداناند. بیحدوحصر نوازش میشوند و زنان دیگر به آنها حسادت میکنند. آدمها بهشان هدایای گرانبها میدهند و بهترین مردها نصیبشان میشود. پس چرا خوشحالتر به نظر نمیرسند؟ چرا گاهی حتی انگار افسردهاند؟
متوجه شدهام بیشتر زنان زیبایی که میشناسم ناراضیاند و از عیب و ایرادات ریز و جزئی همانهایی که مطمئنا جایی در ترکیب طبیعی هر آدمی پیدا میشود عصبانی میشوند. تمام فکر و ذکرشان این جزییات کوچک است. انگشتان بزرگشان بیش از اندازه بزرگاند یا ناخنهایشان بهطرزی غیرعادی کج است. زن زیبایی را میشناسم که مطمئن است نرمهی گوشهایش بیش از حد دراز است و موهایش را همیشه بلند نگه میدارد تا بپوشاندشان. درازی نرمه گوشِ کسی هیچ وقت برایم اهمیتی نداشته. هرچند شاید همهی این حرفهای بیهودهی مربوط به نرمهی گوش فقط یک جایگزین بود. راهی برای بیان موضوعی دیگر. در مقایسه با این زنها آیا زنی که خوشگل نیست و چه بسا زشت هم به حساب میآید و باز هم از این واقعیت لذت میبرد، آدم شادتری نیست؟ زن هرچقدر هم خوشگل باشد همیشه عیوبی دارد و هرچقدر هم زشت باشد همیشه بخشی از وجودش زیباست و برخلاف زنان زیبا از آن بخش لذت میبرد، بی آنکه برایش در حکم استعاره یا جایگزین باشد. ممکن است عقیدهی پیشپاافتادهای به نظر برسد اما دنیا بسته به نگاهی که به آن داریم ممکن است زیرورو شود.»
هاروکی موراکامی در سال 1949 در ژاپن متولد شد. او پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه هنرهای نمایشی و مطالعهی آثار نویسندگان بزرگی چون ریموند چندلر، کرت ونه گات و ریچارد براتیگان، در سال 1979 تصمیم به نوشتن گرفت. او نوشتن را از سی سالگی شروع کرد و کمکم تبدیل به شغل اصلیاش شد. موراکامی را یکی از مهمترین رماننویسان معاصر میدانند. دنیاهای موازی و پررمزوراز از مولفههای جداییناپذیر داستانهای او هستند.
کارهای او جوایز متعددی از جمله جایزهی جهانی فانتزی، جایزهی بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهی فرانتس کافکا و جایزهی اورشلیم را دریافت کردهاند. کتاب «کافکا در ساحل» معروفترین کتاب اوست و از دیگر آثار او میتوان «IQ84»، «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» و «بعد از تاریکی» را نام برد.
او که هماکنون دههی هفتم زندگیاش را سپری میکند، هر روز ساعت چهار صبح بیدار میشود، پنج شش ساعت مینویسد و سپس نزدیک به نه کیلومتر میدود!