«جمعه را گذاشتم برای خودکشی» نوشتۀ پیمان هوشمندزاده، در واقع پنج تکنگاری است دربارۀ دیدن و زیستن که نشر چشمه آن را در سال 1400 منتشر کرده است. جمعه را گذاشتم برای خودکشی در پنج بخش نگاشته شده است: شخصیت، لبخنج، اطمینان، چراغقوه و حلقۀ جیم. هر بخش بهنوعی جستاری است در باب موضوعات مختلف که با قلمی شیرین و روان پیمان هوشمندزاده روایت شدهاند.
جمعه را گذاشتم برای خودکشی دربارۀ تجربیات پیمان هوشمندزاده از زندگی است و ربط این تجربیات با هنر. او سعی میکند از روزمرگیها فراتر رود و نگاهی موشکافانهتر به جزئیات اطرافش بیندازد. در بخش «شخصیت» در این باره میخوانیم که آدمها معمولاً دوست ندارند شبیه کسی باشند و هرکس در پی آن ویژگی مخصوصی است که او را از دیگران متمایز میکند. هوشمندزاده نمیخواهد شبیه پدرش باشد و از این شباهت فراری است. او از رفتارها و تغییرات میگوید؛ از عکاسی و نزدیکشدن به آدمها؛ از عکسهایی که میتوانند ذهنیت ما را نسبت به یک فرد تغییر دهند؛ از بروسلی و زویا پیرزاد؛ و... .
بخش «لبخنج» دربارۀ «زخم» است: زخم و سرچشمۀ به وجود آمدنش و دردی که حاصل آن است. او معتقد است وقتی از طنز حرف میزنیم، زخمها جایگاه ویژهای پیدا میکنند و زخمها در واقع بخشی از طنزند؛ آن بخشی که در ابتدا دیده نمیشوند. هوشمندزاده برای اثبات این مدعا، یک عکس را مقابل چشمان ما قرار داده و سعی میکند ما را در وضعیتی قرار دهد که آنچه را در ابتدا نمیبینیم، ببینیم.
در بخش «اطمینان» دربارۀ واقعیبودن یا نبودن میخوانیم. دربارۀ آنچه عقلانی است یا دور از عقل. دربارۀ عیب و نقص و اینکه کمی از نقص همیشه لازم است. دربارۀ قدمت و اصالت و... . بخش «چراغقوه» همان طور که از نامش برمیآید دربارۀ چراغقوه است و بار اولی که هوشمندزاده در زندگیاش با این پدیده مواجه شده است. او از جایگاه امروز و دیروزِ چراغقوه میگوید. این بررسی از بُعدهای فرهنگی و هنری خالی نیست.
بخش «حلقۀ جیم» نیز دربارۀ زنان و اولین عشق نویسنده است که در پنج شش سالگی رخ داده. او معتقد است نوشتن دربارۀ زنها عین برهنگی است و هر جا حرفی از زنها به میان نیاید، یک جای کار میلنگد. این بخش از کتاب، به زنان و توجه هوشمندزاده به آنها تعلق دارد. او از خاطرات و تجربیاتش میگوید و گفتنی است این بخش، حداقل از نظر خود راوی، بخشی است که از همان ابتدا باید به سراغش بروید!
جمعه را گذاشتم برای خودکشی از اقبال خوبی میان خوانندگان برخوردار بوده است. بسیاری از خوانندگان این کتاب را دوست داشتهاند و زبان آن را بسیار شیوا خواندهاند؛ زبانی که با خواننده بهراحتی ارتباط برقرار میکند و او را همراه میسازد. خوانندگان جستارهای این کتاب را بسیار نزدیک به تجربیات خودشان حس کردهاند و عموماً خواندن آن را به دیگران نیز پیشنهاد دادهاند. یکی از خوانندگان چنین نظری ثبت کرده است:
«جستارهای جالبی بودند. زندگی در هر کدامشان جریان داشت. چیزهایی که راوی روایت میکرد خیلی نزدیک بود؛ چیزهایی بود که همۀ ما میتوانیم آنها را تجربه کنیم. اینکه یک نفر با جزئینگری و لحن جذاب و گاهاً طنازانه، از چیزهایی حرف بزند که برای هیچکس دور نیست، خیلی هنر است.»
در بخشی از «حلقۀ جیم» چنین میخوانیم:
«مماسْ کلاً اروتیک است. دو میم دارد که کنار هم نشسته است. الف باریکی که حدفاصل است و یک سین که ما را دعوت به سکوت میکند، دعوت به آرامش. این واژه حتی در ظاهر هم شبیه خودش است. مماس تماس نیست، نزدیک است، خیلی نزدیک، ولی وصل نیست. در آن اتصالی صورت نمیگیرد. چیزی چیزی را قطع نمیکند تا وصالی انجام شود. مماس نرسیدن است، وهمِ رسیدن، حیلهای که در خود نوعی تعلیق شکل میدهد. انتظار ایجاد میکند. نرسیدن روش جذابی است که در تمام داستانهای افسانهای تکرار میشود، شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، یوسف و زلیخا... .»
پیمان هوشمندزاده (1348) نویسنده و عکاس اهل ایران، متولد تهران است که از آثار نوشتاری معروف او میتوان به «شاخ»، «لذتی که حرفش بود»، «ها کردن»، «ج»، «دوتا نقطه» و «روی خط چشم» اشاره کرد.
او در رشتۀ عکاسی تحصیل کرده است و مجموعه عکسهای «قهوهخانههای گمرک» و «دستها و کمربندها» از مشهورترین آثار او بهحساب میآیند.