22 اسفند 1402
551 بازدید

مروری بر «چهل قاعده شمس تبریزی»: سفری در درون و بیرون

    در این مطلب می‌خوانید:

"به هر سو که می‌خواهی– شرق، غرب، شمال یا جنوب – برو، اما هر سفری که آغاز می‌کنی سیاحتی به درون خود بدان! آن‌که به درون خود سفر می‌کند، سرانجام ارض را طی می‌کند."(قاعده دهم)

آنچه خواندید قاعده دهم از چهل قاعده شمس تبریزی است. چهل قاعده ای که در رمان ترکیه‌ای "ملت عشق"، شخصیت شمس تبریزی با شخصیت مولانا به اشتراک می‌گذارد.

مروری بر «چهل قاعده شمس تبریزی»: سفری در درون و بیرون

"چهل قاعده عشق" نام اصلی رمانی از خانم "الیف شاکاف" است که در ایران با نام کتاب ملت عشق ترجمه شد. در این کتاب، چهل قاعده شمس تبریزی، در جای جای کتاب، به نقل از شخصیت شمس آورده می‌شود. این قواعد از یک سو قواعد صوفی‌گری و یافتن خدا از طریق عشق و ارادت است که توسط صوفی بزرگ قرن هفتم هجری، یعنی شمس تبریزی به مولانا ارایه می‌شود و از سوی دیگر قطعه‌هایی از جامی جهان‌بین هستند که می‌توانند گم‌گشتگان عصر حاضر (از جمله خانم اِلا، قهرمان زن داستان) را نیز همچون گم‌گشتگان قرن‌های گذشته و معاصران مولانا، راه بنمایند. راه سفر؛ سفری در درون و برون:

"عشق، سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض می‌شود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند." (قاعده دوازدهم)

در این کتاب داستان تاثیر دگرگون کننده شمس بر مولانا به موازات داستان تاثیر نویسنده کتابی در همین زمینه بر ویراستار کتاب (خانم الا) پیش می‌رود و در فواصل مختلف داستان، قاعده‌های عشق شمس تبریزی به عنوان مرواریدهایی از موج‌های در حال برآمدن و برشدنی که داستان را می‌سازند، بر جای می‌ماند.

مثلا به قاعده نهم، گوش کنید؛ آیا به راستی مروارید و گنج نیست؟:

صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آینده‌نگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را هم‌چون شهد شیرین به کام می‌کشند و هضم می‌کنند. می‌دانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.(قاعده نهم)

 در زمانه‌ای که به سرعت زیاد تشویق می‌شویم و داریم صبور بودن را از یاد می‌بریم، این یاداوری زیبا در مورد صبر به عنوان یکی از کلیدهای آرامش، عالی نیست؟!

و صبر راهی به آرامش است اما از نظر من قاعده سی و سوم  تمام آرامش را از پرده برون می‌کشد چراکه تمام آشفتگی‌های ما به خاطر این است که می‌خواهیم چیزی شویم. اما قاعده سی و سوم، هیچ شدن را اوج چیزی شدن معرفی می‌کند. این قاعده بر شعله‌های آتش سوزاننده و خاکستر کننده غلیان‌های ذهنی و درونی ما آب خنک می ریزد:

در این دنیا که همه می‌کوشند چیزی شوند، تو «هیچ» شو! مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان‌طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلأ درون مهم است، در انسان نیز نه ظنِ منیّت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد. (قاعده سی و سوم)

و اما برگردیم به رمان ملت عشق؛ الا قهرمان زن رمان که یک ویراستار آمریکایی است و در حال دست و پا زدن در ورطه دلمردگی است یک نماینده از انسانهای مدرن آشفته امروزی است که می‌تواند راه را در جام جهان‌بین این چهل قاعده عشق ببیند و آماده سفری شود که قدم برداشتن در آن پیچیده نیست چون راه بگویدت که چون باید رفت:

اندیشیدن به پایانِ راه، کاری بیهوده است. وظیفه‌ی تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که بر می‌داری. ادامه‌اش خود به خود می‌آید!(قاعده بیستم)

سفری که  در آن  هم آرامی چون تسلیم خداوندی و هم از سختی هراس نداری  چون:

"قابله می‌داند که زایمان، بی‌درد نمی‌شود. برای آن‌که «تو»یی نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختی‌ها و دردها آماده باشی."(قاعده یازدهم)

بالا و پایین شدن راه و پیچاپیچ آن تو رو درهم نمی‌پیچد چون :

"به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد."(قاعده چهاردهم)

احتمالا شما خواننده عزیز تا کنون حدس زده اید که علت فروش اقماری کتاب "ملت عشق" چیست؟

آمار و ارقامی از موفقیت کتاب "چهل قاعده عشق"

در ادامه اجازه دهید قدری از آمار و ارقام عجیب مربوط به کتاب "چهل قاعده عشق" بگوییم:

کتاب "چهل قاعده عشق" پرفروش ترین کتاب تاریخ ترکیه بوده است و تاکنون بیش از۵۰۰ بار تجدید چاپ شده است. حتی در آلمان نیز برای مدتی رتبه یک فروش را به دست آورده است.

این کتاب به ۳۰ زبان ترجمه شده است و ترجمه فارسی آن در ایران نیز در صدر فروش رمانهای خارجی قرار گرفت و به کتابی تبدیل شد که حتی آن‌ها که اهل رمان و داستان نبودند نیز اسمش را شنیدند و به خواندنش کنجکاو شدند.

من نیز یکی از این افراد بودم که زیاد اهل کتاب‌های داستانی نبودم اما این کتاب را گیر آوردم و خواندم. جالب  است که این کتاب به قدری پر-طرفدار شده بود که بدون جستجوی خاصی، در خانه یکی از اطرافیانم در دسترسم قرار گرفت. وقتی خواندمش علت سطح بالای اقبال   عمومی از کتاب را فهمیدم.

علل محبوبیت کتاب "چهل قاعده عشق"

پس از خواندن ترجمه فارسی این کتاب با نام ملت عشق،  علت محبوبیت آن در این دو مورد دیدم:

  •  موضوع جالب عشق اما این بار نه به عنوان یک سرگرمی درام بلکه به عنوان راهی برای گمگشتگان در دنیای مدرن امروز؛ این دنیای پرسرعت و مدام درحال تغییر.
  •  داستان تاریخی و جالب مولانا و شمس در کنار یک عاشقانه ظریف معاصر. 

 و اما باز هم عشق؛ داستانی که هر چه می‌شنوی، نامکرر است. عشق را از زبان قاعده چهلم از قواعد عشق شمس تبریزی بشنوید:

"عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آن‌که به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش."

در ادامه تمام این ۴۰ قاعده را برای شما عزیزان آورده ایم. امید که راه خود را در  این آینه ۴۰ تکه بازبینید.

۴۰ قاعده شمس تبریزی

امید که زیر نور کلمات این ۴۰ قاعده عشق و سلوک، یخ سرد تردیدهایتان در مورد تجربه های عاشقانه، نفس زندگی و درستی و نادرستی تصمیم‌هایتان  ، آب شود و حالتان شفاف و و روشن گردد:

قاعده‌ی اول

کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اما اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی، ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، بدین معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.

قاعده‌ی دوم

پیمودن راه حق کار دل است نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانه‌هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده می‌گیرند.

قاعده‌ی سوم

قرآن را می‌توان در چهار سطح خواند. سطح اول، معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی‌گنجد.

قاعده‌ی چهارم

صفات خدا را می‌توانی در هر ذره‌ی کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه‌جا هست. همان‌طور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می‌ماند.

قاعده‌ی پنجم

کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر می‌دارد. با خودش می‌گوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما مگر عشق این‌طور است؟ تنها چیزی که عشق می‌گوید این است: «خودت را رها کن. بگذار برود!» عقل به آسانی خراب نمی‌شود. عشق اما خودش را ویران می‌کند. گنج‌ها و خزانه‌ها هم در دل ویرانه‌ها یافت می‌شود، پس هرچه هست در دل خراب است!

اگر به رمان علاقه مندید، برای مشاهده رمان‌های بیشتر به دسته بندی خرید رمان سر بزنید.

قاعده‌ی ششم

اکثر درگیری‌ها، پیش‌داوری‌ها و دشمنی‌های این دنیا از زبان، منشأ می‌گیرد. تو خودت باش و به کلمه‌ها زیاد بها نده. در دیار عشق، زبان حکم نمی‌راند. عاشق بی‌زبان است.

قاعده‌ی هفتم

در این زندگانی، اگر تک و تنها در گوشه‌ی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی‌توانی حقیقت را کشف کنی، فقط در آینه‌ی انسانی دیگر است که می‌توانی خودت را کامل ببینی.

قاعده‌ی هشتم

هیچ گاه نومید مشو. اگر همه‌ی درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می‌کند! حتی اگر هم‌اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه‌های دشوار، باغ‌های بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته‌ات، شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته‌اش محقق نشده، شکر گوید…

قاعده‌ی نهم

صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آینده‌نگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را هم‌چون شهد شیرین به کام می‌کشند و هضم می‌کنند. می‌دانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.

قاعده‌ی دهم

به هر سو که می‌خواهی– شرق، غرب، شمال یا جنوب – برو، اما هر سفری که آغاز می‌کنی سیاحتی به درون خود بدان! آن‌که به درون خود سفر می‌کند، سرانجام ارض را طی می‌کند.

قاعده‌ی یازدهم

قابله می‌داند که زایمان، بی‌درد نمی‌شود. برای آن‌که «تو»یی نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختی‌ها و دردها آماده باشی.

قاعده‌ی دوازدهم

عشق، سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض می‌شود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.

قاعده‌ی سیزدهم

در این دنیا بیش از ستاره‌های آسمان، مرشد نما و شیخ‌نما هست. مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و کشف کردن زیبایی‌های باطنت رهنمون کند؛ نه آن‌که به مریدپروری مشغول شود.

قاعده‌ی چهاردهم

به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد.

قاعده‌ی پانزدهم

خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست؛ چه از درون و چه از بیرون! هر کدام ما اثر هنریِ ناتمامی است. هر حادثه‌ای که تجربه می‌کنیم، هر مخاطره‌ای که پشت سر می‌گذاریم، برای رفع نواقص‌مان طرح‌ریزی شده است. پروردگار به کمبودهای‌مان جداگانه می‌پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.

قاعده‌ی شانزدهم

خدا بی‌نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی! فراموش نکن که انسان، هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، می‌تواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی…

قاعده‌ی هفدهم

آلودگی اصلی نه در بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه‌ی ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک می‌شود، با آب تمیز می‌شود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمی‌شود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان می‌گیرد.

قاعده‌ی هجدهم

تمام کائنات، با همه لایه‌ها و با همه بغرنجی‌اش، در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادن‌مان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. فراموش نکن هر که نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش، شناخت آفریدگار است…

قاعده‌ی نوزدهم

اگر چشم‌انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا این‌ها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد، ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو؛ چون به زودی خارها گل می‌شود.

قاعده‌ی بیستم

اندیشیدن به پایانِ راه، کاری بیهوده است. وظیفه‌ی تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که بر می‌داری. ادامه‌اش خود به خود می‌آید!

قاعده‌ی بیست و یکم

به هر کدام از ما، صفاتی جداگانه اعطا شده است. اگر خدا می‌خواست همه، عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می‌آفرید. محترم نشمردن اختلاف‌ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی‌احترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.

قاعده‌ی بیست و دوم

عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آن‌جا برایش نمازخانه می‌شود. اما آدم دائم‌الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن‌جا برایش میخانه می‌شود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیت‌مان است، نه صورت‌مان…

قاعده‌ی بیست و سوم

زندگی اسباب‌بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپرده‌اند. بعضی‌ها اسباب بازی را آن‌قدر جدی می‌گیرند که به خاطرش می‌گریند و پریشان می‌شوند. بعضی‌ها هم همین که اسباب بازی را به دست می‌گیرند، کمی با آن بازی می‌کنند و بعد می‌شکنندش و می‌اندازندش دور! یا زیاده بهایش می‌دهیم یا بهایش را نمی‌‌دانیم… از زیاده‌روی بپرهیز. صوفی نه افراط می‌کند و نه تفریط؛ صوفی همیشه میانه را برمی‌گزیند.

قاعده‌ی بیست و چهارم

حال که انسان، اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به خاطر داشته باشد که خلیفه‌ی خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایسته‌ی این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفه‌ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.

قاعده بیست و پنجم

فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشم‌د‌اشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم! هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده‌ایم…

قاعده‌ی بیست و ششم

کائنات، وجودی واحد است. همه‌چیز و همه‌کس با نخی نامرئی به هم بسته‌اند. مبادا آه کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، به خصوص اگر از تو ضعیف‌تر باشد، بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه‌ی انسان‌ها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.

قاعده‌ی بیست و هفتم

این دنیا به کوه می‌ماند. هر فریادی که بزنی، پژواک همان را می‌شنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک می‌یابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت می‌آید. پس هر که درباره‌ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره‌ی آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز می‌بینی همه‌چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون می‌شود!

قاعده‌ی بیست و هشتم

گذشته، مِهی است که روی ذهن‌مان را پوشانده است. آینده نیز پسِ پرده‌ی خیال است. نه آینده‌مان مشخص است، نه گذشته‌مان را می‌توانیم عوض کنیم؛ صوفی همیشه حقیقت زمان حال را در می‌یابد.

قاعده‌ی بیست و نهم

تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگی‌مان از پیش تعیین شده است. به همین سبب، این که انسان گردن خم کند و بگوید: «چه کنم، تقدیرم این بوده»، نشانه‌ی جهالت است. تقدیر، همه‌ی راه نیست؛ فقط تا سر دو راهی‌هاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش‌ها و راه‌های فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی‌ات حاکمی و نه محکوم آن…

قاعده‌ی سی ام

صوفی، حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند، بدش بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه دارد و درباره‌ی کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی، عیب را نمی‌بیند، عیب را می‌پوشاند!

قاعده‌ی سی و یکم

برای نزدیک شدن به حق، باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می‌‌گیرد. بعضی‌ها حادثه‌ای را پشت سر می‌گذراند، بعضی‌ها مرضی کشنده را؛ بعضی‌ها درد فراق می‌کشند، بعضی‌ها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می‌گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می‌آورند برای نرم کردن سختی‌های قلب. بعضی های‌مان حکمت این بلایا را درک می‌کنیم و نرم می‌شویم، بعضی‌های‌مان اما افسوس که سخت‌تر از پیش می‌شویم.

قاعده‌ی سی و دوم

همه‌ی پرده‌های میان‌تان را یکی‌یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی… قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره‌شان استفاده نکن. به ویژه از بت‌ها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستی‌هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی نباش!

قاعده‌ی سی و سوم

در این دنیا که همه می‌کوشند چیزی شوند، تو «هیچ» شو! مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان‌طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلأ درون مهم است، در انسان نیز نه ظنِ منیّت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.

قاعده‌ی سی و چهارم

تسلیم شدن در برابر حق، نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم شده، سرگردانی در میان موج‌ها و گرداب‌ها را رها می‌کند و در سرزمینی امن زندگی می‌کند.

قاعده‌ی سی و پنجم

در این زندگی، فقط با تضادهاست که می‌توانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود و ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله‌پله پیش می‌رود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ می‌شود.

قاعده‌ی سی و ششم

از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه‌ای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام می‌گسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی جزا می‌ماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمی‌افتد. فقط به این ایمان بیاور.

قاعده‌ی سی و هفتم

ساعتی دقیق‌تر از ساعت خدا نیست. آن‌قدر دقیق است که در سایه‌اش همه چیز سر موقعش اتفاق می‌افتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن…

قاعده‌ی سی و هشتم

برای عوض کردن زندگی‌مان، برای تغییر دادن خودمان هیچ‌گاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد.

قاعده‌ی سی و نهم

حتی اگر نقطه‌ها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا می‌رود، دزدی دیگر به دنیا می‌آید. جای هر انسان درست‌کاری را انسانی درست‌کار می‌گیرد. کل، هیچ‌گاه دچار خلل نمی‌شود، همه چیز سرجایش می‌ماند، در مرکزش… هیچ چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمی‌ماند، تغییر می‌کند. به جای هر صوفی‌ای که می‌میرد، صوفی‌ای دیگر زاده می‌شود.

قاعده‌ی چهلم

عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آن‌که به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.

کلام پایانی

چهل قاعده شمس تبریزی، چهل نکته کلیدی و اساسی درباره عشق، خدا، انسان، زندگی، مرگ، روح، قلب، عقل، نفس، آزادی، صبر، شکر، تسلیم، ایمان، شک، امید، نومیدی، خوشبختی، غم، زیبایی، زشتی، حقیقت، دروغ، دوستی، دشمنی، مهربانی، تنفر، بخشش، کینه، خدمت، خودخواهی، فقر، غنا، تواضع، غرور، علم، جهل، نور، ظلمت و ... است.

این چهل قاعده، با زبانی ساده و روان، اما عمیق و پرمعنا، به ما می آموزند که چگونه با عشق، خدا را بشناسیم، خود را بشناسیم، دیگران را بشناسیم و زندگی را بشناسیم. این ۴۰ قاعده، به ما یادآوری می‌کنند که عشق، فراتر از یک احساس یا یک رابطه است. عشق، یک راه و یک هدف است، یک هنر و روش است.‌

عشق،روشی برای ارتباط با خدا، خودمان و دیگران است و هنری برای زندگی کردن با شادی، آرامش و آگاهی.

عشق، یک ملت و یک جهان است.

جهت خرید کتاب ملت عشق و انواع مختلف کتاب‌ها، به سایت خرید آنلاین کتاب بوک‌لند مراجعه کنید.

سوالات متداول

  • ۴۰ قاعده شمس تبریزی چیست؟

این ۴۰ قاعده برگرفته از رمان ترکیه‌ای ملت عشق است که از زبان نویسنده، به عنوان قوانین صوفی‌ بزرگ قرن هفتم هجری یعنی شمس تبریزی بیان می‌شود. این قوانین در رمان «ملت عشق»، از زبان شمس  برای مولانا بیان می‌شوند به عنوان قوانین صوفیانه راه جستن به سوی خداوند و رستگاری از مسیر عشق.

  • کتاب ملت عشق چگونه کتابی است؟‌

کتاب ملت عشق رمانی است از الیف شافاک، نویسنده ترکیه‌ای، که در سال ۲۰۱۰ به صورت هم‌زمان به دو زبان انگلیسی و ترکی منتشر شد.

  • داستان کتاب ملت عشق چیست؟

این کتاب دو داستان را در دو دوره زمانی مختلف روایت می‌کند: یکی در قرن هفتم هجری در قونیه، درباره رابطه عارفانه شمس تبریزی و مولانا، و دیگری در قرن بیست و یکم میلادی در آمریکا، درباره زندگی یک زن ویراستار به نام الا.

  • علت محبوبیت این کتاب چیست؟

  معرفی عشق به عنوان راهی برای زندگی و ارتباط با خود و خداوند و دیگران که این معرفی به زبان جذاب داستان انجام شده است. ترکیب دو داستان تاریخی  و معاصر با یکدیگر، توانسته طیف وسیع‌تری از خوانندگان را به خود جذب کند.

  • لطفا آماری از موفقیت کتاب ارایه فرمایید.

این کتاب تاکنون بیش از ۵۰۰ بار در ترکیه تجدید چاپ شده و به بیش از ۳۰ زبان زنده ترجمه شده است. این کتاب رکورد کتاب‌های پر فروش تاریخ ترکیه را نیز به دست آورده است.

در ایران نیز این کتاب با استقبال بسیار خوبی مواجه شد.

این مطلب را به اشتراک بگذارید:
نظرات کاربران
نظر خود را بنویسید:
پربازدیدترین مطالب