کتاب «همیشه شوهر» نوشته فیودور داستایفسکی را علی اصغر خبرهزاده به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. فیودور داستایفسکی در کتاب «همیشه شوهر» به زندگی پاول واولوویچ با همسرش ناتالیا که در ظاهر زندگی خوبی دارند، پرداخته است. پس از مرگ ناتالیا، پاول یادداشتهایی از او مییابد که حقایقی را روشن میکنند.
کتاب «همیشه شوهر» نوشته فیودور داستایفسکی را علی اصغر خبرهزاده به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. فیودور داستایفسکی در کتاب «همیشه شوهر» به زندگی پاول واولوویچ با همسرش ناتالیا که در ظاهر زندگی خوبی دارند، پرداخته است. پس از مرگ ناتالیا، پاول یادداشتهایی از او مییابد که حقایقی را روشن میکنند. ناتالیا در تمام مدتی که پاول فکر میکرده در رابطهای متعهدانه است با مردان زیادی در رابطه بوده است. پاول واولوویچ پس از خواندن یادداشتهای همسرش رد پای ولچانینف که از دوستانش است را در روابطِ ناتالیا میبیند و به دنبال دوستش میرود و خبر مرگ ناتالیا را به او میدهد.
فیودور داستایفسکی در حالی که بدترین دوران زندگی خود را سپری میکرد به نوشتن کتاب «همیشه شوهر» پرداخت. او در آن هنگام ساکن اروپا بود، و به قماربازی مشغول بود. در آن روزها همسرش حامله بود و فرزند دیگرشان را از دست داده بودند و وضع ناخوشایندی داشتند، از این رو تلخیهای زندگی در خلق این داستان تاثیرات فراوانی داشته است. داستایفسکی ابتدا قصد داشت که این داستان یک داستان کوتاه باشد اما نوشتن آن به طول انجامید و داستانی بلند شکل گرفت. او در این کتاب نیز مانند سایر آثارش به مسائل انسانی و روابط میان انسانها پرداخته و مفاهیمی مانند عشق، دوستی، نفرت و رابطه را در مرکز توجه خود قرار داده است. داستایفسکی با خلق شخصیتهای مختلف و روحیات مختلف، مسائل ذهنی انسانها را در این کتاب مطرح کرده و موضوعی بسیار حساس را به میان کشیده است. چنانکه پاول با حقیقت مواجه میشود و سالیان درازی که در خواب غفلت بوده را در نظر مجسم میکند. او میفهمد که ولچانینف در گذشته با همسرش در رابطه بوده و به سراغ او میرود اما چه در سر دارد؟ این موضوعی دیگر است که داستایفسکی به آن میپردازد و از جذابیتهای اثری است که ذهن خواننده را به تمامی درگیر میکند.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
«با تمسخر اینگونه استدلال میکرد (اکنون تقریباً همیشه با تمسخر به خویشتن میاندیشید): «خوب! پس موجودی است که مایل است خوی مرا تغییر دهد و هم او این خاطرات لعنتی و این «اشکهای پشیمانی» را برایم میفرستد. باشد! اما این کار بیهوده است، همهی اینها جز مشتی نیست که در تاریکی افکنده شود! من به خوبی میدانم که اکنون با وجود این که خودم، خودم را محکوم میکنم و با وجود این اشکهای پشیمانی با وجود چهل سال ابلهیام، کمترین اختیاری از خود ندارم. اگر مثلاً فردا، همان وسوسهها خودنمایی کنند، نفعم در این است که جار بزنم و هیاهو برپا کنم که آن زن معلم مدرسه هدایایم را قبول میکند، بیشک، این را جار خواهم زد، بیهیچ تردیدی؛ و این کار باز بدترین و نفرتانگیزترین چیزهاست زیرا این کار برای بار دوم تکرار میشود و اگر امروز این پرنس کوچولوی عزیز دردانه مثل یازده سال پیش که زانویش را با یک ضرب طپانچه در هم شکستم، به من توهین میکرد، فوراً او را به جنگ تن به تن دعوت میکردم و باز، یک پای چوبی دیگر به او هدیه میکردم. بنابراین آیا همهی اینها جز مشتی نیست که در تاریکی افکنده شود؟ بی اینکه هیچ معنایی در برداشته باشد؟ من وقتی نمیتوانم خودم را شرافتمندانه از خودم، هر قدر که کم باشد، آزاد سازم برای چه همهی اینها را به خاطر میآورم؟ و هر چند که تاریخچهی زن معلم، معلم مدرسه تکرار نمیشد، هر چند که یک پای چوبی به کسی هدیه نمیشد ولی تنها فکر و خیال بود که، موقعیت، آنها را ایجاد میکرد و دائماً دوباره به خاطرش میآمدند و گاهی... از پا درش میآورند. با وجود این نمیشود مدام به وسیلهی این خاطرات مورد شکنجه و آزار قرار گرفت. آدم حق دارد در فواصل آنها کمی استراحت کند، کمی گردش کند. و همین کار را ولچانیف میکرد؛ حاضر بود در این فواصل گردش کند، اما زندگی در پترزبورگ بیش از پیش برایش دشوار میشد. ماه ژوئیه داشت فرا میرسید.»
درباره نویسنده
فیودور داستایفسکی از بزرگترین نویسندگان روسیه و جهان در قرن نوزدهم به شمار میآید. پدرش پزشک و مادرش نیز از خاندانی تاجر بود. او در نوجوانی مادرش را از دست داد. داستایفسکی پس از دوران مدرسه راهی دانشکده مهندسی نظامی شد اما چندان در ارتش دوام نیارود و از آنجا خارج شد و پا به محافل نویسندگان گذاشت. اما در محافل روشنفکری هم دوران آرامی نداشت و پس از مدتی دستگیر و محکوم شد. از او آثار فراوان و ارزشمندی به جای مانده است.