کتاب «سعادت زناشویی»، داستان عشق و زوال تدریجی آن پس از ازدواج است. لئو تولستوی در کتاب «سعادت زناشویی»، ماجرای دختر اشرافزادهای به نام ماشا را روایت میکند که پس از مرگ مادرش، عاشق مردی به نام سرگی میشود.
سرگی نوزده سال از مارشا بزرگتر است اما با این حال، آن دو تصمیم به ازدواج میگیرند و به سن پترزبورگ میروند. اما بعد از گذشت چند سال، ماشا درمییابد که عشق میان او و همسرش، دیگر آن شور و شوق روزهای اول را ندارد و رنگ باخته است. ماشا به دنبال هیجان در زندگی بوده در حالی که سرگی با چهل سال سن، به دنبال آرامش است. ماشا در پیشروی خود دو انتخاب دارد؛ خیانت و یا بازسازی ازدواجش. شما میتوانید برای دنبال کردن داستان ماشا و سرنوشت ازدواجش، کتاب «سعادت زناشویی» را با ترجمهی سروش حبیبی دنبال کنید.
سوفیا یعقوبی، مخاطب فارسیزبان کتاب از گیلان، نظر خود را در وبسایت گودریدز اینگونه بیان کرده است: «من همیشه ادبیات روسیه را دوست داشتهام؛ چراکه برای من صمیمیت خاصی دارد و غالبا حس همذاتپنداری را در دلم بیدار میکند. این بار نیز تولستوی با قدرت و ظرافتی بینظیر، چنان در قالب نقشش فرو رفته که تو گویی به تمامی این دختر جوان را زیسته است! در این رمان کوتاه و جمعوجور، از هرچیزی به قدر کفایت هست؛ احساسات هست، منطق هم هست. شور زندگی هست، ملال هم هست. شادی و بیپروایی جوانی هست، منطق و پختگی پیری هم هست... . به گمانم همین ترکیبهای درست، آن را ملموس و باورپذیر کرده است. قصه ی این کتاب ساده است؛ روایتی است از تغییر تدریجی ماهیت احساسات آدمی در گذر ماهها و سالها؛ و شاید یکی از تلنگرهایش برای ما این باشد که گذر زمان و آثار طبیعیاش را به رسمیت بشناسیم و تغییر ماهیت احساساتی چون شور و هیجان روزهای اول آشنایی را به مرگ عشق تعبیر نکنیم. و همچنین آگاه باشیم که هیچ عشقی بدون تلاش و مراقبت، به خودی خود نمیپاید. به قول دوستی، «رابطه مراقبت می خواهد» و من اضافه میکنم که گاهی حتی قربانیهایی نیز میطلبد.»
به این قسمت از کتاب توجه کنید که ماشا، در مورد زندگی زناشویی خود و دلایل نارضایتیاش از سرگی فکر میکند: «برای صدمین بار به خود میگویم چه شد که کار به اینجا کشید. شوهرم نیز به همان صورت است که بود، فقط چین میان ابروانش عمیقتر و موهای سفید شقیقههایش بیشتر شده است و نگاهش که زمانی نافذ و پیگیر بود، پشت پردهی ابهام، پنهان و از من گریزان است. من هم همانم که بودم، گیرم دلم از عشق و میل به دوست داشتن خالی است. دیگر به کار کردن احساس نیاز نمیکنم و از خودم رضایتی ندارم. شور مذهبی، وجد عشق و رضایت از سرشاری زندگی در نظرم به گذشتهای بسیار دور واپس رفته است و ناممکن جلوه میکند. زندگی برای همنوع که زمانی در نظرم چنین بدیهی و درست مینمود امروز به دشواری برایم فهمیدنی است. زندگی برای همنوع، جایی که میلی به زندگی برای خودم نیز ندارم چه معنایی دارد؟»
لئو تولستوی، نویسندهی سرشناس روس، زادهی سال 1828 میلادی است. او علاوه بر ادبیات، در موضوعاتی همچون فلسفه، عرفان و روانشناسی نیز دستی داشته است. تولستوی بارها نامزد دریافت جایزهی نوبل در ادبیات و صلح شد اما به دلایل سیاسی از کسب آنها بازماند. به هر جهت لئو تولستوی تاثیر عمیق و ماندگاری بر تاریخ ادبیات داشته است و از مهمترین آثار او میتوان به «جنگ و صلح»، «رستاخیر»، «آناکارنینا»، «سونات کرویتسر» و «مرگ ایوان ایلیچ» اشاره کرد.