کتاب «بهترین داستانهای کوتاه چخوف» نوشته آنتوان چخوف را احمد گلشیری به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. در کتاب «بهترین داستانهای کوتاه چخوف» داستانهایی از مردم زمانه و روزگار چخوف گردآوری شده و احوالات مردمی که در قرن نوزدهم همراه با چخوف زندگی میکردند، معرفی شده است. این کتاب برای دوستداران داستانهای کوتاه، مناسب است.
کتاب «بهترین داستانهای کوتاه چخوف» نوشته آنتوان چخوف را احمد گلشیری به فارسی برگردانده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. در کتاب «بهترین داستانهای کوتاه چخوف» داستانهایی از مردم زمانه و روزگار چخوف گردآوری شده و احوالات مردمی که در قرن نوزدهم همراه با چخوف زندگی میکردند، معرفی شده است. این کتاب برای دوستداران داستانهای کوتاه، مناسب است.
آنتوان چخوف، نویسنده بزرگ و ماهری در زمینه داستان کوتاه است و در این کتاب نیز بخشی از داستانهای او آمده که هم به لحاظ ادبی باارزش است و هم اینکه بازتابی از اوضاع و احوال زمانه اوست. داستان کوتاه یکی از دشوارترین و هنرمندانهترین زمینههای ادبی است که چندین چهره سرشناس در آن وجود دارد و چخوف یکی از آنهاست و به نظر بسیاری بهترین چهره در میان نویسندگان داستان کوتاه است. او بیش از 700 اثر نمایشی و داستانی دارد که در میان نویسندگان اهل روسیه بسیار درخشان و چشمگیر است. چخوف از جمله نویسندگانی است که توانسته با خلاصهگویی و پایانبندیهای شگفتانگیزی که در کارهایش وجود دارد (و همچنین نگاهی واقعگرایانه) آثار ارزشمندی خلق کند. همچنین آثارش به خوانندگان کمک میکند تا با دید وسیعتری به زندگی و جهان بنگرند.
نظر خوانندگان سراسر دنیا، دربارهی کتاب «بهترین داستانهای کوتاه چخوف» چیست؟
گاردین درباره این کتاب مینویسد: «داستانهای کوتاه چخوف، به یک اندازه به کاوش در اسرار و اتفاقات معمولی زندگی میپردازند.» آنتوان چخوف مثل بسیاری از نویسندگان روسیه داستانهایش را در سبک و شیوه رئالیسم مینوشت. چخوف در ترسیم فضاهای داستانی و بهره از زبان شاعرانه کمنظیر بود. آثار او هم مورد توجه علاقهمندان به ادبیات است و هم اینکه در دانشگاهها مورد توجه و مطالعه قرار گرفته و میگیرد، زیرا سرشار از جنبههای مختلف ادبی و هنری است.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
«چند نفر شکارچی که به شب خورده بودند در انبار کدخدا پتروکوفی، در دامنههای روستای میرونیتسکی، اطراق کرده بودند. ایوان ایوانیچ، جراح دامپزشک، و بورکین، دبیر دبیرستان، دو نفر از آنها بودند. ایوان ایوانیچ نام خانوادگی عجیب و غریب و دور و دراز چیمشا هیمالائیسکی را داشت که بههیچوجه به او نمیخورد و بنابراین همه در سراسر شهرستان او را با همان نام تعمیدیاش صدا میکردند. ایوان ایوانیچ در یک مزرعه اصلاح نژاد جانوران، نزدیک شهر، زندگی میکرد و حالا به شکار آمده بود تا هوایی بخورد. بورکین سالیان سال بود که این ناحیه را میشناخت چون هر سال مهمان کنتِ پ. بود. نخوابیده بودند. ایوان ایوانیچ پیرمردی بلندقد و لاغراندامی که سبیل درازی داشت، نزدیک در انبار، نشسته بود و زیر نور مهتاب پیپ میکشید. بورکین روی کاههای انبار دراز کشیده بود و در تاریکی دیده نمیشد. گرم گفتوگو بودند. از هر دری صحبت میکردند تا اینکه موضوع ماورا، همسر کدخدا، را پیش کشیدند که زن سرحال و باهوشی بود؛ در عمرش پا از روستا بیرون نگذاشته بود؛ نه شهر دیده بود و نه راهآهن، به یاد آوردند که حالا ده سالی میشد که از کنار اجاق خانهاش تکان نخورده بود و تنها هوا که تاریک میشد جرئت میکرد پا از خانه بیرون بگذارد. بورکین گفت:«خیلی هم تعجبآور نیست. در این دنیا کم نیستند آدمهایی که مثل خرچنگ لاکدار یا حلزون، همیشه سعی میکنند به خلوت لاکشون پناه ببرن. شاید این موضوع تجلی برگشت به خصلتهای آبا و اجدادی باشه؛ برگشت به زمانی که اجداد انسان هنوز حیوانهای اجتماعی نشده بودن و توی لانههاشون زندگی میکردن، یا شاید صرفاً یکی از مراحل طولانی سیر شخصیت انسان باشه، کسی چه میدونه. من مردمشناس نیستم و کار من این نیست که با این سوالها قصد دخالت داشته باشم؛ فقط میخوام بگم که آدمهایی مثل ماورا پدیده عجیب و غریبی نیستن. ببینین، برای ارائه نمونه، چرا راه دوری بریم؟»
درباره نویسنده
آنتوان چخوف در سال 1860 متولد شد و در سال 1904 در اثر خونریزی مغزی درگذشت. او که در رشته پزشکی تحصیل کرده بود، هرچند 44 سال بیشتر زندگی نکرد اما آثار گرانبهایی از خودش به یادگار گذاشت و داستانهای کوتاه خواندنی و عمیقی نوشت که همواره در سراسر جهان مورد توجه دوستداران ادبیات بوده و هست.