کتاب «گاه ناچیزی مرگ» یک رمان معنوی بوده که برندهی جایزه بوکر عربی است. محمد حسن علوان این کتاب را در سال 2016 میلادی به زبان عربی نوشت. او در این رمان داستان زندگی محیالدین ابنعربی، از تولدش در اسپانیا تا مرگش در سوریه، را روایت میکند.
محیالدین، فیلسوف و عارف مشهور عرب، در این کتاب دست به سفر و ماجراجویی میزند. او از اندلس، آذربایجان، مراکش، مصر، حجاز، سوریه، عراق و ترکیه دیدن میکند. محیالدین در طول ماجراجویی خود علاوه بر چالشهای سفر، با آشفتگیهای درونیاش نیز دستوپنجه نرم میکند. او ماموریت خطیری دارد که باید آن را به اتمام برساند. شما میتوانید ادامهی ماجرا را در کتاب «گاه ناچیزی مرگ» با ترجمهی امیرحسین الهیاری دنبال کنید.
محمدحسین تهرانی، مخاطب کتاب از ایران، نظر خود را اینگونه بیان کرده است: «در این رمان با دو روایت مواجه هستیم؛ نخست روایتی از زندگانی محیالدین ابنعربی از زبان خودش و دیگری داستان دستبهدست شدن زندگینامهی او در طی قرون مختلف و مراحل دشوار است. این زندگینامه که میراث معنوی ابنعربی نیز به شمار میرود، از این شهر به آن شهر، از این صوفی به آن خادم و یا سلطان؛ در نهایت به دست زنی در دوران معاصر میرسد. تازگی متن عربی به قلم نویسندهی جوان عربستانی ساکن تورنتو، ترجمهی درخشان و جذاب فارسی و پرکشش بودن روایت کتاب در کنار گزینگویههای آغاز هر فصل و جملات حکیمانه در میان داستان، از ویژگیهای خوب این کتاب است. از جملات بهیادماندنی کتاب میتوانم به این نقلقول اشاره کنم: «مذهب ما عشق است و عشق زنجیری است که قلوب خلق را به هم متصل میکند و اگر حلقهای گسست، حلقهای دیگر جای آن را خواهد گرفت.»»
«یک رمان بسیار خوب که با قلمی جذاب روایت شده است. نویسنده تغییرات کوچکی را در زندگینامه ابنعربی ایجاد کرده است تا ماجراهای او مناسب روایت در رمان شود. غالب این تغییرات به نظر من قابل قبول بوده است. البته برخی صفات او مانند نوشیدن شراب، ساختگی بوده است. لازم به ذکر است که لزوما همهی صوفیان قوانین فقهی اسلام را زیرپا نمیگذارند. با این وجود به نظر من «گاه ناچیزی مرگ»، همچنان کتاب خوبی است و خودم از خواندن آن لذت بردم. مطالعهی این رمان را به شما هم توصیه میکنم.» این نظر فاد، یکی از خوانندگان کتاب از لبنان، در وبسایت گودریدز بود.
محمد المرزوق، یکی از مخاطبان عرب، چنین نظری دربارهی کتاب «گاه ناچیزی مرگ» داده است: «واقعا آخرین باری که یک رمان 660 صفحهای را به این سرعت خوانده باشم، به یاد ندارم! چقدر هم خواندن آن سرگرمکننده و لذتبخش بود. محمدحسن علوان در این کتاب، داستان متفاوتی نوشته است؛ داستانی که به نظر من واقعا لیاقت جایزه بوکر را داشت. این رمان بیشتر از آنکه دربارهی صوفیان باشد، دربارهی محیالدین ابنعربی است. این کتاب باعث شد تا من نگاهی واقعی نسبت به او پیدا کنم و از افسانهها و شایعاتی که در موردش ساختهاند، دوری کنم. چشمها را باید شست!»
به این قسمت از کتاب توجه کنید که محیالدین از تجربیات برزخی خود برای ما میگوید: «خداوند به من دو برزخ عطا فرمود، یکی برزخی پیش از میلادم و دو دیگر برزخی پس از مماتم. در برزخ آغازین مادرم را دیدم در حالی که من را به دنیا میآورد، و برزخ پایانی آن گاهی بود که پسرم من را به خاک سپرد. در برزخ اول پدرم را دیدم که به¬خاطر مژده ولادت پسری نورسیده میخندد و در برزخ دوم همسرم را دیدم که به¬خاطر مرگ شوهر پا به سن نهادهاش ضجه میکشد و مینالد... من تمامی اینها را به مدد قوه مکاشفه الهی دامنگستر و نور رفیع و فروزانفَرَش، در همان سالهای اندکی که میان دو برزخم میزیستم، مشاهده کردم.»
در قسمتی از کتاب، نویسنده به دوران کودکی ابنعربی و وضعیت زندگی او اشاره کرده است که آن را با یکدیگر میخوانیم: «خانهی جدید ما در اشبیلیه کوچکتر از خانهای بود که در مرسیه داشتیم. اما تازهساز بود و هوای خوشتری داشت. از کوهستان مجاور، صدای زوزهی شغالان، دو خواهر کوچکم را میترساند. اما پدر ایشان را آرام میکرد: «زوزهی شغالان تسبیح خداوند است. آیا ذکر نام الهی شما را ترسانده است؟» و این چنین ترس را در ایشان میکشت. من آن وحوش همجوار را اولیای الهی میدانستم، که صبح و شام، تسبیحگویان از حوالی خانه میگذرند. اتاق من، اتاق شرقی خانه، برای خفتن جای مناسبی نبود. هر طلوع، خورشید تمام هیکل درخشانش را از پنجره به داخل یله میکرد. پهن میشد و میچسبید به فرش و بستر و دیوارها. تازه همان پنجره هم مشرف به خانهی کوچکی بود که پیرزنی خرفت، تمام روز بر درب آن مینشست.»
این بخش از کتاب را بخوانید که دربارهی عشق میان محیالدین و همسرش، نظام، است: «نظام همسر من خواهد بود. من مینویسم و تالیف میکنم و او میخواند و مرور میکند. بر سر مسائل، مباحثه خواهیم کرد. ای جانم! عشق با علم درهم خواهد آمیخت و عرفان، در پیمانه شوق خواهد ریخت. چه زندگی سرشاری! دو هفته گذشت و شوق، جایش را به بیم و گمان سپرد. در خانه فخرالنسا، نظام را میدیدم اما تنها برای خواندن کتاب. نظام، لب از لب نمیگشود. اشارهها، چشمکها و کنایات، همه قطع شد. من، اینها را به فال نیک گرفته بودم که نظام، اکنون مانند یک همسر با من رفتار میکند و سعی در حفظ هیبت و مقام شوهر خود دارد! و بعد هم به فال بد، که از عشق من دست برداشته و از این ازدواج، رویگردان شده است. به محض پایان یافتن درس، برمیخاست و بیهیچ سخنی، به اتاق دیگر میرفت. در را هم پشت سر خود میبست. نه سلام. نه حتی خداحافظی. سرگردان شده بودم. آیا نظام در عشق من تردید دارد؟ نه! عاقلانه نیست! چرا باید از ازدواج با من رویگردان باشد؟... آیا اشتباهی کردهام؟ خطایی از من سر زده است؟ زود به خواستگاری رفتهام؟ دیر رفتهام؟»
محمدحسن علوان، رماننویس مشهور اهل عربستان، زادهی سال 1979 میلادی در شهر ریاض است. او که فارغالتحصیل رشتهی کامپیوتر در دانشگاه ملک سعود بوده، دکترای مدیریت کسبوکار خود را دانشگاه کارلتون در کانادا دریافت کرده است. محمدحسن علوان تاکنون 5 رمان نوشته است که همگی به زبان عربی هستند. او از سوی یونسکو به عنوان یکی از 40 نویسندهی برتر عربزبان شناخته شده است.
مشهورترین رمان وی، «سگ آبی» است که برای جایزه بوکر عربی نامزده شده است. همچنین ترجمهی فرانسوی این کتاب جایزهی فرانسوی بهترین رمان عربی را در سال 2015 میلادی کسب کرد. از میان سایر آثار محمد حسن علوان میتوان به «گاه ناچیزی مرگ»، «صوفیا»، «جرما تارگمان» و «یقه خلوص» اشاره کرد.