کتاب گزارش یک مرگ با نام اصلی Cronica de mua muerte anunciada در سال 1981 به قلم گابریل گارسیا مارکز به رشته تحریر درآمد. این کتاب به زبان اسپانیایی منتشر شد و در ایران توسط لیلی گلستان از زبان فرانسوی به فارسی ترجمه شد. گزارش یک مرگ را نشر البرز در سال 1369 به چاپ رساند و در سال 1395 نشر مرکز اقدام به تجدید چاپ آن با ویراست جدید کرد. هر دو نسخه با اقبال خوانندگان مواجه شد و بارها به تجدید چاپ رسید.
داستان کتاب گزارش یک مرگ در مورد قتل سانتیاگو ناصر است که در کلمبیا رخ میدهد. بیستوهفت سال پیش مردی به نام بایاردو سنرومن در شب عروسی، همسرش آنجلا را با بیآبرویی به خانه پدری میفرستد و او را ترک میکند. آنجلا هویت معشوق اولش –سانتیاگو- را نزد خانوده خود فاش میکند و برادران او پس از شنیدن حقیقت، تصمیم به کشتن او میگیرند.
نکته اینجاست که همه از نقشه برادران آنجلا برای کشتن سانتیاگو باخبر هستند، اما تهدید آنها را جدی نمیگیرند و هیچ اقدامی برای جلوگیری از این قتل نمیکنند. این بدترین نقشه قتل در طول تاریخ ادبیات مدرن است. اکنون دوست سانتیاگو که شاهد ماجرا بوده، به دهکده بازگشته و داستان را روایت میکند. مارکز در این داستان از تعصبات ناموسی در آمریکای لاتین نوشته است.
او سعی دارد بگوید که مسئله ای چون قتلهای ناموسی به بهانه حفظ آبرو، مختص جوامع سنتی و مذهبی نیست و ممکن است در هر دورهای و در هر کشوری رخ بدهد. گزارش یک مرگ با وجود تمام نقاط قوت خود در سالهای نخست نتوانست جایزه چشمگیری به دست بیاورد. این کتاب در سال 1983 به عنوان نامزد بهترین کتاب داستانی لسآنجلستایمز معرفی شد.
لیلی گلستان در مورد گزارش یک مرگ و انگیزه او برای ترجمه کتاب میگوید: «یادم نیست وقتی این کتاب منتشر شد، من در پاریس بودم و آن را خریدم یا در ایران کسی برایم آورد. گزارش یک مرگ خیلی روی من اثر گذاشت بهخصوص اینکه به نظر من تنها کتاب مارکز است که تخیلی نیست و واقعه خیلی عجیبی را تعریف میکند. برای من نحوه داستان تعریف کردنش، مونتاژها، جلو و عقب بردنهای زمانی و وصلکردن تکههای مختلف آن شهر کوچک به هم خیلی تکنیک زیبا و شاید بتوانم بگویم باشکوهی بود. من خیلی احساساتی هستم و این قصه خیلی من را متاثر کرد، تا حدی که چند روز درگیرش بودم؛ درگیر کشتهشدن آدمی که کاملا بیگناه بود و آنطور تکهتکه شد و بیتفاوتی مردمان یک شهر که اینقدر راحت از کنار یک اتفاق خیلی بزرگ گذشتند.»
فرشاد جابرزاده منتقد کتاب نیز نوشته است: «در میان آثار مارکز، گزارش یک مرگ اثری است که در آن سبک خاصی به کار رفته است. او روایتی پیش روی خواننده میگذارد که چیزی است بین رمان و گزارش. مارکز بهسبب تبحرش در روزنامه نگاری و مقاله نویسی، حادثه را به شیوهای بدیع و از کل به جزء روایت میکند. در فصل اول، ما کلیت جریان را متوجه میشویم و هرچه در داستان جلوتر میرویم، جزئیات بیشتری از آنچه گذشته مشاهده میکنیم.»
گزارش یک مرگ با این عبارت آغاز میشود: «سانتیاگو ناصر روزی که قرار بود کشته شود، ساعت پنجونیم صبح از خواب بیدار شد.» این عبارت از همان ابتدا تکلیف خواننده را با کتاب روشن میکند؛ مخاطب میداند که قتل اتفاق میافتد، پس باید بقیه داستان را بخواند تا ببیند این قتل چطور اتفاق میافتد.
اما تا انتهای داستان درنمییابد که مقتول گنارهکار بوده است یا بیگناه. مارکز در توصیف جزئیات ظاهری شخصیتهای داستان بسیار موفق عمل کرده است؛ طوری که خواننده میتواند مشخصات ظاهری آنها را در ذهن خود تصور کند: «بایاردو سنرومن همان دامادی که زنش را پس فرستاد، شش ماه قبل از عروسی یعنی در ماه اوت سال پیش از آن، برای اولین بار سر و کلهاش پیدا شد. روی دوشش کیفهای چرمی بزرگی داشت با سگکهای نقرهای که با قلاب کمر و چکمهاش جور بود. از کشتیای که هفتهای یک بار میآمد پیاده شد. سی سال داشت، شبیه گاوبازهای مبتدی اما با هیکل باریکش جوانتر به نظر میآمد. چشمانش طلایی بود و پوستش از نمک دریا سوخته بود، طوری که انگار روی آتش ملایمی پخته شده باشد. آن روز کت کوتاهی به تن داشت با شلوار چسبانی از پوست طبیعی گاو و دستکشهایی چرمی از همان رنگ.»
نگارنده بازگشت بایاردو و ملاقات او با آنجلا را اینطور به تصویر کشیده است: «ظهر روزی از ماه اوت، در حالی که با دوستانش گلدوزی میکرد، حضور کسی را در نزدیکی خانهاش حس کرد. لازم نبود سرش را بلند کند تا بداند که آمده. به من گفت: چاق شده بود، موهایش بفهمینفهمی ریخته بود، برای نزدیکدیدن محتاج عینک بود. اما خودش بود. به خداوندی خدا خودش بود! دیوانه شده بود. حتماً مرد فکر کرده بود که او هم پیر شده، اما مرد برخلاف دختر، فاقد ذخیره عشقی بود که باعث تحمل میشد. پیراهنش از عرق خیس شده بود، مثل همان بار اول روز جشن خیریه، همان کمربند و همان کیفهای چرمی درزشکافته سگکنقرهای را داشت. بایاردو سنرومن بدون اینکه به باقی کسانی که گلدوزی میکردند و مبهوت مانده بودند اهمیتی بدهد، یک قدم جلو آمد. کیفهایش را روی چرخ خیاطی انداخت و گفت: خب، من آمدم.»
گابریل خوزه گارسیا مارکز نویسنده، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی، در سال 1927 در کلمبیا چشم به جهان گشود. او که بهشدت تحت تاثیر ویلیام فاکنر قرار داشت، اولین کتاب خود را در 23 سالگی به چاپ رساند که مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. رمان «صد سال تنهایی» که در سال 1967 منتشر شد، یکی از پرفروشترین رمانهای جهان است که به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است.
مارکز در سال 1982 برنده نوبل ادبیات شد و در سال 2014 درگذشت. از دیگر آثار او میتوان به «صد سال تنهایی»، «عشق سالهای وبا» و «پاییز پدرسالار» اشاره کرد که همگی از آثار پرفروش بینالمللی هستند. لیلی گلستان مترجم و عضو کانون نویسندگان، در سال 1323 متولد شد. او بیشتر دوران تحصیل خود را در فرانسه گذراند و در دهه چهل به ایران بازگشت. در سال 1393 جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر وقت فرانسه در تهران به او اعطا شد.
در کارنامه ترجمه او آثاری از ژان پل سارتر، رومن گاری و هنری مور به چشم میخورد. «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» نوشته اوریانا فالاچی و «تیستو سبزانگشتی» اثر موریس درئون از دیگر آثار ترجمه گلستان هستند.
برای مشاهده موارد مرتبط میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.