«چنان ناکام که خالی از آرزو» اثری از پتر هاندکه، نویسندهی اتریشی است که در سال ۲۰۱۹ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. هاندکه نوشتن این اثر جستارگونه را پس از اینکه مادرش به دلیل افسردگی و سردردهای مزمن، با مصرف بیشاز حد قرصهای خوابآور، به زندگیش پایان داد، شروع کرد. او از غم فقدان مادرش، از اثری که این واقعه بر زندگیاش گذاشته، از خود و خانوادهاش مینویسد.
داستان در قالب سوم شخص روایت میشود. او روایت را از پدربزرگش شروع میکند، به سالهای جنگ جهانی اول و دوم میرود و از به دنیا آمدن خودش در بحبوحهی جنگ و از فرار خانوادهاش از برلین به اتریش میگوید. هاندکه در این کتاب به روند تحولات زندگی در اروپا میپردازد و از روابط زن و مرد در خانواده، حقوق کارگران، و زندگی بدون وسایل برقی سخن میگوید. نویسنده در این کتاب به هیچ عنوان سعی در قضاوت و یا حتی خَلقِ یادبودی از مادر ندارد و صرفا میخواهد زخمهایی که باز ماندهاند را شرح دهد.
بیلی یکی از خوانندگان خارجی کتاب در سیات گودریدز، به تکاندهنده بودن کتاب و خواندنش در یک نشست اشاره کرده و گفته است: «شما میتوانید عمق احساسات هاندکه را در تکتک کلماتش احساس کنید. این کتابیست که واقعیت زندگی را برای شما عوض میکند.»
الکس از دیگر مخاطبان کتاب در سایت گودریدز، نطرش راجع به کتاب اینگونه بیان کرده است: «اینکه نویسنده تنها ۶ هفته پس از مرگ مادرش کتاب را نوشته بسیار برای من تأثیرگذار است. او مادرش را نسلی از دست رفته توصیف میکند که آگاهی کاملی نداشتند و به سادگی درگیر ویرانیهایی که نازیها به بار آوردند، شدند. از دنیایی میگوید که ناگهان رنگ میبازد و جنگ و فقر گریبانگیرشان میشود. این کتاب اثری فوقالعاده در نشان دادن زن، خانواده و کل جامعه است.»
در بخشی از کتاب هاندکه از شرایط روحی خود پس از مرگ مادر و نگارش کتاب میگوید: «روزنامهی کارتنر ولکشتانگ در شمارهی روز جمعهی خودش این تیتر را ذیل اخبار محلی کار کرده بود: جمعه شب در روستای الف. (شهرستان ب.) یک زن خانه دار 51 ساله با خوردن بیش از حد قرصهای خواب آور دست به خودکشی زده است. تقریبا 7 هفته از مرگ مادرم می گذشت؛ من بهتر دیدم که مشغول کارم شوم قبل از اینکه نیاز پیدا کنم تا دربارهی مادرم و هر آنچه را که به-شدت از ناحیه رحلت و در مراسم خاکسپاری او و همچنین کشیده شدنم به درون یک لالی خمود برآمده از واکنشم به خبر خودکشیاش احساس کردهام، مطلبی را به رشته تحریر درآورم. بله، مشغول کار شدم: زیرا علیرغم اینکه گاهی اوقات بهشدت این نیاز به نوشتن دربارهی مادرم را حس می کنم، اما این نیاز شکلی بسیار مبهم دارد و اگر من روی آن کار نکرده بودم، با قدرت ذهنی فعلیام تنها باید پشت ماشین تحریرم می نشستم و دوباره و چند باره همین کلمات را تایپ می-کردم. این نوع محرک درمانی تنها حالم را خراب میکند؛ آن فقط باعث انفعال و بیتفاوتیام میشود. احتمال دارد که همین روزها به سفر بروم این کار مرا از شر چرتهای ناهشیارانه و ولو شدنهایم میرهاند. در طول چند هفتهی گذشته من بیش از همیشه کج خلق بوده ام؛ بینظمی، سردی و سکوت مرا به سمت گیجی و حواسپرتی کشانده است؛ من تحمل دیدن یک خرده نان یا یک تکه پرز و کرک را ندارم و به محض دیدنشان آنها را از روی زمین بر میدارم. فکر کردن به این خودکشی باعث بیتفاوتی من شده و گاهی هم از این که شئی که در دست دارم از دستم نیفتاده، حسابی جا خورده ام. از این رو من مشتاق این لحظات هستم چرا که آنها مرا از بیعلاقهگی رهانیده و ذهنم را پاک میکنند. حس من به وحشت حالم را بهتر میکند: و همین ملالتم را هم برطرف میسازد؛ یک تن سست و بیاراده، عدم وجود فواصل خستهکننده و یک گذر بدون درد زمان.»
پتر هاندکه نویسنده و نمایشنامهنویس پیشرو اتریشی است. آثار وی نو و نامتعارف است و با آنها منتقدان را به چالش کشیده است. وی همچنین در سال ۲۰۰۹ برندهی جایزهی ادبی فرانتس کافکا شده است. از آثار مهم وی میتوان به «اهانت به تماشاگر»، «کاسپار» و «فروشنده دورهگرد» اشاره کرد. ناصر غیاثی یکی از طنزنویسان و مترجمان قابل کشورمان این اثر را ترجمه کرده است.
وی در حال حاضر ساکن آلمان است و تا به حال آثار بسیار زیادی را از آلمانی که عمدتا راجع به کافکا بودهاند ترجمه کرده است؛ او همچنین موفق به دریافت جایزهی طنز سال ۱۳۸۶ برای کتاب «تاکسینوشتها» شد.