داستان کتاب زوربای یونانی از زبان یک جوان روشنفکر یونانی روایت میشود. این جوان که نام او ذکر نمیشود، در سفر به بندر کرت یونان با شخصیت اول داستان به نام الکسیس زوربا آشنا میشود. باقی داستان به دوستی این جوان روشنفکر با زوربای شصت ساله پرداخته است. کازانتزاکیس در این کتاب به روشنفکران عزلتگزیدهای طعنه میزند که دنیا را از ورای کتابهای خود میبینند. در مقابل، واقعبینی زوربای بیسواد و فلسفه او برای زندگی، دیدگاههای روشنفکران را به چالش میکشد.
یکی از خوانندگان با نام مستعار یزدان در سایت طاقچه در ستایش خط فکری زوربا نوشته: «این رمان اگزیستانسیالیستی و معناگرایانه است. اگر به فکر انگیزش و امید گرفتن و خلق معنا و علت برای زندگی هستید، باید مرید خود را در زندگی زوربا قرار دهید. شخصی که میل زیادی به موسیقی دارد. کارگری ساده که از زندگی سیر نمیشود، قهرمان اربابش، که زندگی کردن را نه از کتابها، بلکه از خود زندگی یاد میگیرد. کسی که میداند چطور زندگی کند و میداند در آخر چگونه مرگ را در آغوش بگیرد. او نه فیلسوف است، نه مهندس، نه سیاستمدار و نه وکیل و قاضی؛ او زورباست. یک کارگر معدن که عاشق زندگی کردن است.»
داستان آشنایی جوان راوی داستان با زوربا اینطور روایت شده است: «همین که نگاههای ما با هم تلاقی کرد، مانند اینکه به دل او برات شده بود که من همانم که میخواهد، بیهیچ تردیدی دست دراز کرد و در را گشود. با قدمهای نرم و سریع از لای میزها گذشت تا به من رسید و ایستاد. از من پرسید: - بهسفر میروی؟ - به کرت میروم. چرا میپرسی؟ - مرا هم میبری؟ به دقت نگاهش کردم. گونههای فرورفته، فک نیرومند، استخوانهای صورت برجسته، موهای خاکستری و مجعد و چشمان براقی داشت. - تو را چرا؟ تو را میخواهم چه کنم؟ او شانه بالا انداخت و با تنفر و تحقیر گفت: - همهاش که چرا چرا میکنی! یعنی آدم نمیتواند بدون گفتن «چرا» کاری بکند؟ نمیتواند همین طوری برای دل خودش کار بکند؟ خوب، مرا با خودت ببر دیگر! مثلا بهعنوان آشپز. من سوپهای چنان خوبی میپزم که به عمرت نخورده و نشنیده باشی.» راوی نام زوربا را میپرسد و او در پاسخ میگوید: «الکسیس زوربا. گاهی بهمناسبت قد دراز و کله پت و پهنی که دارم، بهمسخره بهمن «پاروی نانوایی» هم میگویند. ولی هر کس میتواند به هر اسمی که دلش بخواهد مرا صدا بزند. اسم دیگرم «پاسو تمپو» یا «وقتگذران» است، چون زمانی بود که تخمه کدوی بوداده میفروختم. اسم دیگرم «شته» است، چون بههر جا که قدم بگذارم آنجا را به آفت میکشم. اسامی و القاب دیگری هم دارم، ولی شرح آنها باشد برای وقت دیگری.»
زوربا فلسفه خاص خود را برای زندگی دارد: «وقتی بچه بودم بهیک پیرمرد ریزهمیزه میمانستم؛ یعنی آدم پخمه بیحالی بودم، زیاد حرف نمیزدم و صدای زمختی نظیر صدای پیرمردها داشتم. میگفتند که من به پدربزرگم شبیهم! ولی هر چه بزرگتر میشدم، سربههواتر میشدم. در بیستسالگی شروع به دیوانهبازی کردم، ولی نه زیاد؛ از همان خلبازیها که هرکسی در آن سن و سال میکند. در چهلسالگی کمکم احساس جوانی کردم و آن وقت بهراه دیوانهبازیهای بزرگ افتادم. و حالا که شصت سالم است -بین خودمان باشد ارباب، که شصتوپنج سال دارم- بلی، حالا که وارد شصتمین سال عمر خود شدهام، راستش دنیا برایم خیلی کوچک شده است!»
نیکوس کازانتزاکیس نویسنده، خبرنگار، شاعر و مترجم یونانی، در سال 1883 در یونان متولد شد. او تحصیلات خود را در رشته حقوق تا مقطع دکترا ادامه داد و سپس به پاریس مهاجرت کرد. او بسیاری از شاهکارهای ادبی جهان را به زبان یونانی ترجمه کرده است. از جمله آثار ترجمه کازانتزاکیس میتوان به آثار هومر، دانته و کتابهای «تولد تراژدی» و «چنین گفت زرتشت» نیچه، گفتوگو با اکرمان و فاوست اثر گوته، و همچنین آثار چارلز داروین، شکسپیر و فدریکو گارسیا لورکا اشاره کرد.
برای مشاهده موارد مرتبط میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.