برندۀ جایزۀ «کتاب اروپا» در سال 2011 کتابی جز «عشق سرخ» نیست. کتابی تاریخی و بسیار جذاب از «ماکسیم لئو» که برای نخستینبار، در سال 2009 منتشر شده است. «عشق سرخ» برگرفته از زندگی زیستۀ نویسنده در جوانی و در زیر سایۀ هولناک کمونیسم است.
«عشق سرخ» کتابی است غیرداستانی از یک برهۀ حساس در کشور آلمان. زمانی که به دو نیمۀ شرقی و غربی تقسیم شده بود و نیمۀ شرقیِ برلین، تحت سلطۀ کمونیستها بود. ماکسیم لئو جوان در آلمان شرقی یاد گرفته بود که سؤالی نپرسد. یاد گرفته بود هر جایی نباید بازی کند و یاد گرفته بود هر چیزی را نباید بداند. حال او در این کتاب به گذشتۀ خود نقب میزند و از دل دنیایی تاریک، به دنبال پاسخ برای سوالات خود میگردد.
او در این کتاب تاریخی و سیاسی، دنیای ناشناخته از آلمان شرقی را روایت میکند که به سبک خاطرهنگاری نوشته شده است. لئو نهتنها از زندگی و شرایط مردم در آن برهه که بلکه از خصوصیترین وجوه زندگی خود مینویسد؛ یعنی داستان پدر و مادر انقلابی خود «وولف» و «آنا» و پدربزرگ قهرمانش «گرهارد». اینکه چرا زندگی خانوادگی او زیر سایۀ کمونیسم از هم پاشید و پدرش عصبی و مادرش بیکار شد. ماکسیم لئو با قلمی تأثربرانگیز، از آلمان شرقی تصویری میسازد که مردم آن، در آتش امیدها، شعارها، دروغها و خیانتها میسوزند.
برخی از نویسندگان مشهور راجعبه کتاب «عشق سرخ» نظرات مثبتی داشتهاند. یکی از این نویسندگان، جولین بارنز، نویسنده و منتقد معروف انگلیسی است. وی نوشت است: «شاهدی دهنکج و غیرقهرمانانه... تاریخِ غیررسمیِ کشوری که دیگر وجود خارجی ندارد.»
خلاصه برخی از نظرات خوانندگان انگلیسیزبان که در گودریدز ثبت شدهاند را باهم بخوانیم:
«یک گزارش شخصیِ جذاب که بهخوبی نوشته شده است. اخیراً از سفر به برلین بازگشتم، مشتاق بودم تا قبل از فروریختن دیوار، روایت شخصی از زندگی در برلین شرقی را بخوانم و خواندن عشق سرخ من را ناامید نکرد! در حالی که تصاویری از دیوار برلین را در کتابها و تلویزیون دیده بودم، وقتی دیدم چه چیزی از تاریخِ دیوار برلین باقی مانده است، کاملاً متحیر شدم؛ زیرا بسیار متفاوت از تصویری بود که در ذهنم داشتم. این کتاب بینشی فوقالعاده از زندگی پشت دیوار، امیدها و رویاهای خانوادهای آلمانی به مخاطب میدهد. عشق قرمز بهسادگی شاهکار است. کتابی که عاشقانه نوشته شده و بهعنوان قطعهای ادبی و مسحورکننده و همچنین بهعنوان درس جذابی از تاریخ میدرخشد. خاطرات لئو از دوران جوانیاش در آلمان شرقی بهشکلی غمانگیز و تکاندهندهای بازگو میشوند. سفر شخصی لئو در گذشتهاش به صورت غنایی نوشته شده است و دری را به روی زندگی روزمره در آلمانی که در آن زمان برای بقیه جهان غرب ممنوع بود، باز میکند. لئو هیچ نوستالژی برای دیکتاتوری کمونیستی ندارد، اما از طریق چشمان او، و از طریق سرنوشت اغلب خیرهکننده اعضای خانوادهاش، ما آنچه را که در سرزمین مادری او اتفاق افتاد را با وضوح و با احساسات قدرتمند درک میکنیم. در عشق قرمز، همانطور که از عنوان آن پیداست، در واقع، از بسیاری جهات، همهچیز درباره عشق است، از جمله عشق به ادبیات.»
کتاب با چنین جملاتی شروع میشود که حاکی از سرگذشت تراژدیک پدربزرگ ماکسیم لئو است:
«وقتی قدم به اتاق بیمارستان گذاشتم، گرهارد خندهای کرد و چیزی گفت. صدایی عجیب از ته گلویش بیرون آمد و دوباره خندید. یادم نمیآمد پدربزرگم هیچوقت اینقدر از دیدنم خوشحال شده باشد. دکتر به من گفت سکته به مرکز گویایی مغزش صدمه زده. تواناییاش فقط در حد نشان دادن احساسش بود. قسمت منطقی مغز از بین رفته بود. فکر کردم درست برعکس آن چیزی شده بود که قبلا بود. گرهارد با من حرف میزد. من هم تظاهر میکردم میفهمم. سرانجام گفتم متاسفانه اصلا حرفهایش را نفهمیدهام. گرهارد با ناراحتی سری تکان داد. شاید امیدوار بود من بتوانم او را از ناتوانی در تکلم نجات دهم؛ همانطور که گاهی در گذشته، با یک شوخی یا اشاره، تلنگری به شخصیت پرصلابتش میزدم و از سردگمی احساسی نجاتش میدادم. من دلقک خانواده بودم. کسی هم بر نیت خیرم شکی نداشت. بنابراین میتوانستم با این قهرمان خانواده، مردی که هیچکس جرئت مخالفت با او را نداشت، پا را از گلیمم فراتر بگذارم.»
شروع راهِ روایت نویسنده از خاطرات خود و خانوادهاش از آلمان شرقی، از این بخش رقم میخورد:
«از مرگ آلمان شرقی مدتها گذشته است، اما در میان خانوادهی من کاملا زنده است؛ مانند روحی است که نمیتواند آرامش بیابد. حالا که سرانجام همهچیز تمام شده، دیگر چیزی دربارهی کشمکشهای آن روزها گفته نمیشود. شاید امیدوار بودیم این چیزها خودشان حل شوند و دوران جدید، رخمهای کهنه را درمان کند. اما این دغدغهها مرا رها نمیکرد. به آرشیوها مراجعه کردم و کشوها و جعبهها را بهم ریختم. یک دفتر خاطرات فراموششده، پروندههای سری و عکسها و نامههای قدیمی زیادی پیدا کردم. روزها و هفتهها از خانوادهام سوال پشت سوال میپرسیدم؛ سوالهایی که بهطور عادی هرگز جرئت نمیکردم به آنها نزدیک شوم. البته من اجازه داشتم آنها را بپرسم چون یک شجرهشناس بودم. با این ترتیب ناگهان آلمان شرقی ما، یک بار دیگر ظاهر شد، انگار در انتظار بود تا بار دیگر سربرآورد و از گوشهای خودی بنمایاند، شاید چیزهایی را تصحیح کند و شاید برخی از آن خشم و رنجی که هنوز وجود داشت، فرو بنشیند.»
ماکسیم لئو، نویسندهٔ آلمانیتبار و متولد 1970 است. او در برلین و پاریس علوم سیاسی خوانده و بهخاطر مهارتش در روزنامهنگاری، تحسین کردهاند. از او تنها کتاب «عشق سرخ» منتشر شده است که معرفی آن را خواندید.