بریدهای از داستان:
«جان بی تلاطم سونیکا که در پیله هزارلایه کتاب های خوانده شده پیچانده شده بود، با لالایی پرغریو و مه آلود اساطیر یونان، آواهای سکرآورو تند فلوت سده های میانه و اندوه مبهم و سبک سرانه ایپسن، ملالت های پرجزئیات بالزاک، موسیقی علوی دانته ، آواز آژیرمانند آواهای نافذ ریلکه و نووالیس به خواب رفته و با نا امیدی اخلاق گرایانه نام آوران روس، که قلب آسمان را نشانه می رود، اغوا شده بود. جان آرام سونیچکا نتوانست لحظۀ بزرگ زندگی اش را دریابد. در آن هنگام تنها دغدغه ذهنی اش این بود که مبادا با تحویل دادن هر کتاب به خواننده در سالن مطالعه، خطر بزرگی کرده باشد...»