کتاب «با پیر بلخ» اثر محمد جعفر مصفا، نویسنده، مترجم و مولوی پژوهش معاصر، است. این کتاب که در موضوع خودشناسی و ادبیات عرفانی میباشد، توسط نشر نفس به چاپ رسیده است. کتاب «با پیر بلخ» کتابی در زمینهی اشعار مولوی میباشد. همانطور که میدانیم، مثنوی معنوی از جمله کتابهای بزرگ در سنت ادبیات فارسی است که در هر دوره پس از مولوی، مورد توجه ادیبان و اصحاب ذوق بوده است و امروزه نیز بسیاری از علاقهمندان و شیفتگان به کلام مولوی، که مشحون است از آموزههای اخلاقی و طریقی جهت خودشناسی، بدان پناه میبرند.
نویسنده در تلاش است تا به رابطهی ما با مثنوی معنوی بپردازد و سپس به شرحی که یاریگرِ ما در فهم بهتر و بیشتر اشعار مثنوی است برسد. احتمالاً رابطهی بسیاری از ما با نظم مثنوی معنوی، رابطهای خشک و بی محتواست که در سطح الفاظ و کلمات خلاصه میشوند؛ حال آنکه مثنوی در درون خود حقایق بسیاری را به ودیعه نهاده که فهم و دریافتشان مبتنی بر فهم شگردهایی است که مولویِ شاعر از آنان بهره برده است؛ همچون تمثیلها و تشبیهها و اشاراتی که به داستانها یا آیات و احادیثی بهصورت تداعیهایی در ذهن مولوی جریان دارند.
گاهی در میان یک حکایت، بیت یا ابیاتی به چشم میخورند که ناساز با دیگر ابیات بهنظر میآیند. در این موارد مولوی اشاراتی مدنظر دارد که برای حلقهی مخاطبین خود سروده و نویسندهی این کتاب بر آن است تا جای ممکن، این دشواریها و تعلیقات را سادهسازی کرده و خارج از ظرف تمثیلات و اشاراتش بیان کند؛ بهگونهای که برای مخاطب ناآشنا با مثنوی و زبان مولوی قابل فهم و درک باشد.
نویسندهی کتاب معتقد است که مثنوی، فریادی است برای بیداری و خروج از حصار نفسها و بازگشت به بحر جانها، به هستی فراسوی مجازها و پندارها و به باغ سبز عشق که همه وجد و سرور است و نشانی هم از ترس و دلهرههای این هستی مجازی در آن نیست.
عابدین که با توصیه دوست خود کتاب را تهیه کرده است، مینویسد: «به توصیهی یکی از دوستانم که تا حالا هفت بار این کتاب را خوانده و برایش تازگی داشته، به خواندن این کتاب راغب شدم. پس از خواندن نیمی از کتاب، تحول شگرفی در باورها و دیدگاههای من نسبت به تمام آنچه تاکنون میاندیشیدم ایجاد شد و به چندین سوال بغرنج که سالها برایم مسئله بود پاسخ قانعکنندهای داد. آرزوی توفیق روزافزون دارم برای آقای مصفا». محمد هم از نگاه جدید خود نوشته است: «هم آموزنده بود و هم لذتبخش. با اینکه پیش از این بسیار درباره مثنوی خوانده بودم، اما این کتاب دریچهی جدیدی به دنیای مثنوی به رویم گشود. ساعتهای متمادی در خلسه خواندن آن غرق شدم و با آن به هوشیاری مضاعفی رسیدم.»
عرفانه هم گفته: «کسی که این کتاب را بخواند، دیگر آن انسان قبل نخواهد بود. مصفا، چراغی را به ذهن ما میاندازد که هیچوقت خاموش نمیشود. تصمیم دارم برای یکبار دیگر هم آن را بخوانم. خیلی به شناخت خودم کمک میکند.»
نویسنده در توضیح ابیات نخستین دفتر اول مثنوی معنوی که معروف به نینامه است چنین مینگارد: «این نی که سمبل انسان تنها و جداافتاده از معشوق است، دارد حدیث رنج جدائی خود را باز میگوید. این مجنون سرگردان دارد رنج هجران و دور افتادن از لیلای فطرت خویش و از معشوق خویش را باز میگوید. روزگار شکوهمند وصل را به یاد میآورد؛ و از نیستانی یاد میکند که زمانی در آن ریشهای استوار داشته است؛ و از طریق این ریشه به کل نیستان متصل بوده؛ و به بزرگی نیستان بوده. و از آنجا که ریشه در نیستان داشته، زنده و با طراوت بوده. ولی اکنون از نیستان بریده و تبدیل به یک نی خشک، تهی، بیجان و بیریشه گشته است. اکنون نه ریشهای دارد و نه هستی و هویتی اصیل. اکنون آلتی است در دست دیگران و اسباب سرگرمی آنان. اکنون این نی جدا شده از ریشهی فطرت ریشه در جائی ندارد؛ آواره و سرگردان است؛ بیخانه و بیوطن است. مولوی همنوای این نی جدا شده ـ نیای که میتواند هر یک از ما باشد ـ میگوید: این حصاری که در آن فرو افتادهای وطن اصلی تو نیست؛ تو از یک جای زیبا و شکوهمند به این گرداب و مرداب زشت و متعفن منتقل گشتهای. از ریشهی هستی اصیل خویش بریدهای؛ جوهر فطری خود را از دست دادهای و اسیر یک «هستی» عرضی، خشک، تهی و عاریتی شدهای ـ «هستی»ای که بر تو تحمیل گشته؛ و بیگانهای است در تو و ناساز و ناجور با فطرت تو!»
نویسنده پس از اشاره به نینامه، زمانی که به داستان «پادشاه و کنیزک» میرسد، میگوید: «مولوی بعد از مقدماتی که در آنها اشاره به جدائی انسان از نیستان فطرت خویش مینماید، اولین داستان مثنوی را با عنوان «عاشق شدن پادشاه بر کنیزک» آغاز میکند. و در همین داستان چگونگی و علت اسارت انسان را به ترسیم میکشد. قبل از شروع داستان میگوید: بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن ای انسان، ای دوستان، من پیام خود را به صورت داستان (داستان یعنی سمبل و استعاره) برای شما باز میگویم؛ ولی توجه داشته باشید، هشیار باشید که دارم شرح حال و وضعیت خود شما را نقل میکنم؛ پس آنرا آنگونه بشنوید که گویی حدیث هستی خویش را میشنوید! نقد حال خویش را گر پی بریم هم ز دنیا هم ز عقبی برخوریم اگر وضعیت هستی خویش را به گونهای که هست بشناسیم، هم از نعمت سلامت عقل برخوردار خواهیم شد و هم از سلامت روحی و معنوی؛ هم از دنیای مادّی برخواهیم گرفت و هم از نعمت دنیای غیر مادّی! پس بشنوید حدیثی را که حدیث خود شما است.»
محمدجعفر مصفا، نویسنده، مترجم و مولویپژوه ایرانی است که مقالهها و کتابهای فراوانی نیز در رابطه با خودشناسی و انسانشناسی نگاشته است. وی در کتاب «رابطه»اش مینویسد: «هیچ فکری در ذهن نمیجوشد مگر اینکه در پشت آن نیازی نهفته باشد».
او معتقد است که انسان تمام عمر خود را مشغول آن چیزی است که نیست! و تاکید دارد که تمام فکرها و اندیشههای اعتباری که انسان در ذهن دارد زائد است. او «من» را اعتباری دانسته و آن را مرکز موهومی از مجموعه ارزشهای ثبت شده در ذهن میداند. از دیگر آثار او میتوان به کتابهای «تفکر زائد»، «انسان در اسارت فکر»، «شخصیت عصبی زمانه ما» و «شادمانی خلاق» اشاره کرد.