«برش جنگل» رمانی از زندگی مردم منطقه توسکانا ایتالیا، روایت مردانی است که شغلشان قطع کردن درختان و تجارت چوب است. «برش جنگل» را کارلو کاسولا در سال ۱۹۵۹ نوشته است و حالوهوای سالهای بعد از جنگ جهانی دوم در ایتالیا نیز در آن بیتاثیر نبوده است.
در برش جنگل با مردی روبهرو هستیم که همسرش را بهتازگی از دست داده است. او در این سوگ تنهاست و حتی نمیتواند با دختران کوچکش ارتباط مناسبی برقرار کند. این مرد «گولییلمو» نام دارد که تاجر چوب است و برای فصل جدید کار، چند نفر را استخدام میکند تا در کنار هم به جنگلی مسافرت کنند و به مدت چند ماه کار کنند. برش جنگل روایت آدمهای معمولی با اتفاقات معمولی است؛ اما همهٔ آدمهای معمولی، قصهای شنیدنی برای گفتن دارند، اگر دیگری خوب گوش کند!
یکی از خوانندگان نوشته است: »برش جنگل رمانی کلاسیک و ناتورالیستی درباره پاکسازی یک جنگل است. کتاب بلافاصله خواننده را در دنیای گولییلمو غوطهور میکند. پدر دو دختری که با مرگ همسرش دستوپنجه نرم میکند. او امتیازی برای قطع یک جنگل در جایی خریده است که به کمک چهار هیزمشکن دیگر در پنج ماه آینده آن را به پایان خواهند رساند.
کتاب همین است! چیز دیگری اتفاق نمیافتد؛ اما کاسولا موفق میشود ما را به فضایی بکشاند که در آن گولییلمو برای کنار آمدن با مرگ همسرش مذبوحانه تلاش میکند. او زندگی بیرحمانه در فضای باز، تفاهم بیصدا میان مردان، غم و اندوه خواهرش کاترینا و دخترانش را به تصویر میکشد.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «تمام شبها عادت داشتند یکی دو ساعتی شبزندهداری کنند. همین که شام خوردن تمام میشد شمع را خاموش میکردند و فقط آتش وسط روشن میماند. روی بستر پُرشده از برگ خشک بهتر جا خوش میکردند و سیگارشان را میکشیدند. گولییلمو سیگار مریلند میکشید. جِرمانو مورِسکا یا ناتزیوناله. آمهدِئو ورقهای بازی را بیرون میکشید و یک قوطیِ فلزیِ محتوای توتون خیلی تیره، تقریباً سیاه؛ آنگاه، بدون عجله، شروع میکرد به پیچیدن یک نخ سیگار.
جِرمانو میگفت: «واقعاً نمیدانم چطوری یک همچین چیزی را میکشی،» و اضافه میکرد، «اینکه توتون نیست، خرجِ گلولهی توپه».
او، یکی دو باری، با توتون آمهدِئو سیگاری برای خودش پیچیده بود، آن را امتحان کرده بود؛ امّا بعد از چند پُک مجبور شده بود آن را دور بیندازد، از بس قوی بود.
«مال تو که توتون نیست، کاهه،» آمهدِئو تکرار کرد، «روزی صدتا از اینها هم برایم کافی نیست. سیگارهای سبکی مثل مال شما».
فرانچسکو شروع میکرد: «در سالهائی که جوان بودم، با یکی آشنا شدم که همین توتونی که آمهدِئو میکشد به نظرس مثل شکر بود. و نه فقط توتون: او برگهای خشک کلم و دانههای فلفل و خاک را هم با آن قاتی میکرد».
«آخ که من هم با او آشنا شدم،» آمهدِئو میگفت، «احتمالاً بپّینو نبود، همانی که به چهچینا میرفت تا زالو شکار کند؟».
«نه،» فرانچسکو جواب میداد، «بپّینو نبود. برادر بپّینو بود.» و دوباره پیپ را به دهان میگذاشت.
«چی؟ بپّنو یک برادر داشت؟»
امّا پرسش آمهدِئو بیپاسخ میماند.
گولییلمو میگفت: «زیر پرچم یکی را میشناختم که واقعاً در روز صدتا سیگار میکشید».
گولییلمو با کمال میل از خاطرههای زندگیِ نظامیاش حرف میزد. زادهی ۹۹؛ به زمانی تعلق داشت که یک سال بجنگد.
آمهدِئو اظهار نظر میکرد: «تو خدمت نظام وظیفه از هر قماش آدمی میبینی».
و، چون از عمق این طرز فکرش یکه خورده بود، به شعلهی آتش خیره میماند، با سیگاری فشرده بین انگشتهایش. عاقبت تکان میخورد، سیگار را از هم باز میکرد، برمیگشت به پیچیدنش، لیسش میزد و میگذاشتش گوشهی لبش.
اندکی کمتر تیره و همچنان امّا بدبوتر بود از توتونی که فرانچسکو نپانده بود توی پیپش. فیوره سیگار توسکانو میکشید. تا پایان روز نیم بسته کبریت لازم داشت، چرا که بعد از دو پُک، ولش می کرد که خاموش شود.»
کارلو کاسولا (Carlo Cassola) نویسنده ایتالیایی است که در زمینه ادبیات ایتالیایی مشغول بود. او در بحبوحهٔ جنگ جهانی اول، در سال 1917 متولد شد. دهههای 1940 و 1950 میلادی شروع توجه به آثار او بود. وی باور داشت که نویسنده کسی است که دوست دارد در خیال زندگی کند؛ چرا که خیال برای او واقعیتر، جدیتر و صد البته دلرباتر است.
کارلو کاسولا آثار دیگری نیز نوشته است که به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند؛ اما تا کنون که آخر شهریور ۱۴۰۲ است، فقط همین کتابی که معرفی آن را خواندید، به فارسی ترجمه شده است. کاسولا بهعنوان یکی از نمایندگان ادبی معاصر ایتالیا در دوران پساجنگ شناخته میشود. او در تاریخ 1987 درگذشت.