کتاب «تو سری خور» اثری از نویسنده ایتالیایی به نام «گابریله دانونزیو» است که در ایران با ترجمه بهمن فرزانه توسط انتشارات «کتاب پنجره» چاپ و منتشر شده است. کتاب «تو سری خور» داستانی کوتاه، تلخ و غمگین است که خواننده را با خود همراه میکند و حس همدلیاش را برمیانگیزاند.
داستان «تو سری خور» توسط مردی به نام «جیووانی اپیس کوپو» روایت میشود. جیووانی پسرش را از دست داده و سخت نا امید است. قصهای را تعریف میکند که معنای حس تحقیر و تو سری خور بودن را بهدرستی القا میکند. مفهومی که کمتر به آن پرداخته شده است.
فردی ناشناس از کاربران اجتماعی خیلی کوتاه مینویسد: «داستان جالبی بود. فردی که همیشه زیردست بود بالاخره کاری متفاوت کرد .»
مشتاق دریکی از سایتهای داخلی درباره کتاب مینویسد: «داستانک جالبی داشت، به همان سبک جالبی که ایتالیاییها مینویسند. با چاشنی طنز سیاه و گزنده. اگر سوژه را از زن به مرد تغییر بدهیم خیلی من را یاد داستان فیلم unknown woman از جوزپه تورناتوره میانداخت(حتی به غلط).»
«ماری» ،«دولسی» و «سرگیو» از کاربران سایتهای خارجی نظراتشان را اینچنین مینویسند: «خواندن "خوشایندی" بود. پس غیرممکن است که نسبت به جیووانی اپیسکوپو، طبیعت و زندگی رقتبار او دلسوزی نکنیم.»
«کتاب از انتها شروع میشود، سپس با صدای قهرمان داستان به ابتدا بازمیگردد، مردی که قربانی دیگران است اما بیش از همه همدلیاش، وقایعی را که منجر به پایان یافتن او شده است را به مخاطب اعتراف میکند.»
«نثر کتاب مانند همیشه، ظریف و روان است، اما موفق میشود مونولوگ طولانی را زنده و تپنده بسازد و خواننده را با حس ترحم و اندوه مواجه کند.»
در اویل کتاب راوی مرگ پسرش را اینگونه میگوید: «من همهچیز را به یاد دارم. همهچیز را. کلمات او را به یاد دارم. حرکاتش، نگاهش، اشکهایش، آههایش، فریادهایش، حرکت زندگی او را به خاطر میآورم، از لحظهای که به دنیا آمد تا لحظهای که از دنیا رفت. بله او مرده است. امروز شانزده روز است که او مرده است و من هنوز زنده هستم. ولی خود من هم باید بمیرم.»
جملاتی تاثیرگذار از کتاب را میخوانیم: «آیا امکان دارد؟ آیا امکان دارد، یک نام سادهی زنانه، یک نام ساده با سه سیلاب؛ جی- نو- را، در مقابل تو گودالی ژرف میگشاید که فرو رفتن در آن اجتنابناپذیر است. خودتان آن را میبینید و میدانید هم که گریزناپذیر است.»
«شما به درون قلب خود رجوع کردهاید؟ آیا هرگز روح و روان خود را حلاجی کردهاید؟ غصه میخورید و غصهی شما به نظرتان غصهای جدید میرسد که قبلا آنطور نبوده! خوشحال میشوید و خوشحالی شما به نظرتان جدید میرسد که قبلا هرگز آنطور نبوده.»
«دوست ندارید که من داستانم را برایتان تعریف کنم؟... حوصلهی شما را به سر بردهام؟... آها... شما وقایع را دوست دارید نه افکار را! ولی وقایع هیچ معنیای ندارند. در جهان چیز دیگری وجود دارد که از خود واقعه مهم تر است! ... "»
«بیرون داشت باران شدیدی میبارید و من حس میکردم آن صدای شرشر باران از بیرون نمیآید، از درون من بیرون میزند.»
«گابریله دانونزیو» 12 مارس سال 1863 در ایتالیا چشم به جهان گشود. گابریله از نویسندگان برجسته قرن بیستم در ایتالیا است، که علاوهبر نویسندگی، نمایشنامه نویس و شاعر مطرحی است. او یک سیاستمدار هم بود و در جنگ جهانی اول افسر ارتش بود.
از دیگر آثار او میتوان به «بیگناه» و «فرزند هوس» اشاره کرد. گابریله دانونزیو 1 مارس سال 1938 از دنیا رفت. در سایت واگویههای بیمرز شعری از گابریله توسط «بهاره نیک فرجام» آورده شده است:
«به آوای بارشی گوش بسپار که از ابرهای پراکنده به گوش میرسد
بر چهر های سرسبز ما
بر دستان تهی ما
بر جامه های سبک ما
بر اندیشههای ما که اکنون نمناک اند و روحی تازه یافتهاند
بر اسطورهی دل ربایی که دیروز تو را فریفت و امروز مرا میفریبد.»