بارت در این کتاب بسیاری از پژوهشهای پیشین و تصورات متداول را نامعتبر میسازد و علاوه بر به دست دادنِ اطلاعات شگفتانگیزی راجع به کارکرد مغز، پیدایش و ساختار آن، تعاریفی از مغز ارائه میدهد که دیدگاه شما را نسبت به مفاهیمی مانند مسئولیت و رفتار اجتماعی تغییر خواهد داد. لیزا فلدمن یافتههایی از علوم اعصاب را در 7 مقاله با زبانی موجز و ساده ارائه کرده که خواندن آنها برای عموم خوانندگان و به خصوص علاقهمندان به علوم اعصاب، بسیار لذتبخش خواهد بود.
نشریهی بوک لیست در مورد کتاب «هفتونیم درس درباره مغز» نوشته است: «در مورد تودهی یکونیم کیلویی وسط گوشهایتان چه میدانید؟ بارت در این کتاب، طی هفت درس و یک درسِ نیمه دربارهی تکامل مغز، این عضو حیرتانگیز بدن را با متنی خوشنگاشت و شایسته بررسی میکند.»
ادریان لیانگ، منتقد کتاب سایت «آمازون» نیز نوشت: «این کتاب موجز دربارهی خصوصیات اسرارآمیز مغز، کتابی است که راحت و آسان خوانده میشود و بسیار سرگرمکننده است، ولی مهمتر از همه آنکه اطلاعات را چنان شیوا بیان میکند که در ذهن خواننده ماندگار میشود. این کتاب علمی که به شیوهای عامهپسند نوشته شده، مطالب زیادی را در فضایی کوچک گرد هم آورده است. درواقع، درست مثل خود مغز.»
هلن اس. مِیبرگ -استاد عصبشناسی و جراح - اظهار داشت: «بارت با نگاه یک دانشمند و دل یک داستانگو مینویسد. هر کسی که مغز دارد، باید این کتاب را بخواند.»
دانیل پینک - نویسندهی پرفروش آمریکایی - کتاب را بسیار خواندنی میداند و عنوان کرده: «کتابی دربارهی مغز انسان که بر پایهی پژوهشهای عمیق و با دیدی تا حدودی فلسفی نوشته شده است. بارت در چند صفحهی کوتاه، برخی از باورهای نادرست را که چهبسا خیلی از ما آنها را حقایق انکارناپذیر علمی میپنداشتیم، رد میکند (نمونهی آن مغز مارمولکی است). و این کار را با دقتی شاعرانه انجام میدهد و حتی یک کلمه را هم هدر نمیدهد. شایسته است که کتاب «هفتونیم درس دربارهی مغز» را بارها و بارها بخوانیم و مهمتر اینکه با دقت دربارهی آن بیندیشیم.»
صادق پس از خواندن کتاب، نظرش را در اینستاگرام بیان کرده: «دفعهی بعد که به عنوان اشرف مخلوقات به خود بالیدم و مغرور شدم که صفات انسانی والایی دارم یا برعکس، اگر خواستم به کسی بگویم تو آدم نیستی، به یاد خواهم آورد که مغز انسان برای فکر کردن تکامل پیدا نکرده! مغز انسان ساخته شده تا بدنمان را در بهترین حالت زنده نگه دارد تا بتوانیم تولیدمثل کنیم!»
یکی از خوانندگان کتاب، نقد جالب و جامعی در سایت «آمازون» نوشته است: «شگفتانگیز است که چقدر جهانبینی ما توسط مغز ما ایجاد شده است. خواندن این کتاب مسئولیت شخصی ما را افزایش میدهد. ما دیگر نمیتوانیم بگوییم من اینگونه هستم، کاری از دست من در مورد فلان چیز برنمیآید. مغز ما در حال ایجاد دیدگاه ما نسبت به جهان و واکنشهای ما به جهان است و اگر ما آنها را دوست نداشته باشیم، میتوانیم مغز خود را تغییر دهیم. دیگر بهانهای وجود ندارد. این کتاب به دو قسمت اصلی تقسیم میشود: درسها و ضمیمه. درسها به شیوهای محاورهای نوشته شدهاند که خواندن و درک آنها آسان است و همه، چه دارای سابقهی علمی باشند و چه نباشند، میتوانند آن را بخوانند. قسمت دیگر، نتیجهگیری درسها را ارائه میدهد. توصیهی من این است که ضمیمهی مربوط به هر درس را بلافاصله پس از آن درس بخوانید، نه اینکه همهی درسها و سپس کل پیوست را بخوانید. موضوعات بسیار جالب این کتاب، به شما کمک میکنند بفهمید مغز شما چگونه کار میکند و درک ما از مغز، در سالهای اخیر چهقدر بهبود یافته است. بنابراین، آن را زودتر بخوانید؛ زیرا در چند سال آینده پیشرفتهای بیشتری حاصل خواهد شد و دکتر بارت باید کتاب جدیدی بنویسد.»
در آغاز کتاب و در درس شمارهی (0.5) با توضیحی راجع به اجداد تکاملنیافتهی خود روبهرو میشویم: «روزی روزگاری زمین در سیطره مخلوقاتی بود که مغز نداشتند. البته این یک مطلب سیاسی نیست، فقط از دیدگاه زیستشناسی میگویم. یکی از این مخلوقات، نیزک بود. اگر چشمتان به یکی از آنها میافتاد، شاید آن را با کرم کوچکی اشتباه میگرفتید، تا آنکه متوجه شکافهای آبشش مانندی در دو طرف بدنش میشدید. نیزک ها 550 میلیون سال پیش در اقیانوسها زندگی سادهای داشتند. نیزک با برخورداری از سیستم حرکتی بسیار سادهای، میتوانست خودش را درون آب به جلو براند. روش غذا خوردنش هم بسیار ساده بود: خودش را مثل یک ساقهی علف کف اقیانوس میکاشت و موجودات ریزی را که اتفاقا وارد دهانش میشدند، میخورد. مزه و بو اهمیتی نداشت، زیرا نیزکها حواسی مانند شما نداشتند. نیزک چشم نداشت، فقط چند سلول داشت که تغییرات روشنایی را آشکار میکرد؛ و از قدرت شنوایی بیبهره بود. دستگاه عصبی ناچیز این جانور، فقط تودهی کوچکی از سلولها بود و در حدی نبود که بتوان آن را مغز نامید. در واقع میتوان گفت که نیزک معدهای بود روی یک سیخ. نیزکها عموزادههای دور شما هستند و امروزه هم هنوز وجود دارند. وقتی که به یک نیزک امروزی نگاه میکنید، موجودی را میبینید که بسیار شبیه نیاکان ریز و باستانی خودتان است که زمانی در همان دریاها میگشتند.»
لیزا فلدمن بارت (Lisa Feldman Barrett) در سال 1963 به دنیا آمد. وی روانشناسی آمریکایی است که هماکنون در بوستون زندگی میکند و استاد دانشگاه نورت ایسترن است. او همچنین در بیمارستان ماساچوست و دانشکدهی پزشکی هاروارد نیز فعالیت میکند و مدیر آزمایشگاهِ علوم تأثیرگذار بینرشتهای است.
مقالات و تحلیلات وی، منبع نوشتهها و پژوهشهای بسیاری از نویسندگان در حوزهی علوم اعصاب و روانشناسی را تشکیل میدهد. فلدمن همچنین به همراه جیمز راسل سردبیر و موسس مجله Emotion Review هستند.