کرگ گیلنر نوجوان بلند پرواز و کمالگرایی که همیشه میخواست در زندگی موفق شود معتقد بود موفقیتش مستلزم آن است که به دبیرستانی معتبر راه یابد تا در آینده نزدیک بتواند به شخص مورد نظر خود برسد. اما بعد از اینکه کرگ به دبیرستانی برجسته واقع در منهتن وارد شد، نگرانی و فشاری غیر قابل تحمل را بر دوش خود احساس کرد؛ آنقدر احساسات ناخوشایند وجودش را فرا گرفت که حتی از غذا خوردن و خوابیدن دست کشید، به حدی که یک شب؛ تا آستانه مرگ پیش میرود.
اما وضعیت از چیزی که بود هم بدتر میشود و شخصیت اصلی داستان (کرگ گیلنر) در بیمارستان روانی بستری میشود. همسایگان جدید او در بیمارستان، افراد بسیار عجیبی هستند... فردی معتاد به روابط جنسی، دختری که با قیچی به صورت خود ضربه میزند و شخصی که خود را رییس جمهور کشور میداند. کرگ در این مکان باید با منشا و دلایل اصلی اضطراب خود روبهرو شود.
شایا دیدگاه خود را پس از خواندن کتاب اینگونه بیان میکند:
یه کتاب فوق العاده، راجعبه یه پسری به اسم گریگ هستش که به افسردگی مبتلا میشه و اینکه چطوری با بیماریش مقابله میکنه. چقد حمایت خونواده گریگ رو دوست داشتم، مثلا وقتی بهشون گفت افسردگی دارم خونوادش زود بردنش پیش تراپیست و روند درمانشو پیگیری کردن. حالا فک کن به خونواده ایرانی بگی افسردگی دارم میشینن بهت میخندن و اهمیتی نمیدن، اینجاست که تفاوتها معلوم میشه. قسمت تلخ ماجرا اینجا بود نویسنده هم افسردگی داشت ولی متاسفانه مثه شخصیت کتابش نجات پیدا نمیکنه و خودشو میکشه. بازم معلوم میشه که افسردگی چقد بیماری خطرناکیه و باید جدی گرفتش.
رعنا هم نظرش را در سایت طاقچه نوشته:
زیبایی این کتاب به آبادی بعد از ویرانی اونه. منظورم اینه که نویسنده ابتدا کاملا مخاطبش رو به همراه گرگ به ورطه ی افسردگی وپوچی میکشونه و با توصیف بسیار زیاد جزییات به این مسئله دامن میزنه شخصیت پردازی گرگ و تولید بحران در زندگیش عالیه طوری که مخاطب رو دچار حس اضطراب و سردرگمی میکنه البته حرف و پیغام اصلی نویسنده بسیار ساده و حتی به شکلی میشه گفت کلیشه است :«هرکس باید به سمت علایق و استعدادهای واقعیش بره ودنیا به کسی که از این قانون تخطی بکنه رحم نمیکنه! » اما پرداخت این پیغام خوب و به نظرم کافی بود اساسا نکتهی مثبت این رمان به اندازهی کافی منفی بودنشه.
داشتم خواب میدیدم. نمیدونم چه خوابی بود، ولی وقتی بیدار شدم حس افتضاحی نسبت به بیداری داشتم. نمیخواستم بیدار شم. وقتی خواب بودم خیلی بیشتر بهم خوش میگذشت و این واقعا ناراحتکنندهس. تقریبا چیزی مثل یه کابوس وارونه بود، مثل وقتی که داری میبینی و از خواب میپری و خیالت راحت میشه. منتهی وقتی بیدار شدم کابوسم شروع شد... .
ند ویزینی نویسنده آمریکایی 4 اپریل 1981 متولد شد، او دوران کودکی خود را در بروکلین گذراند و به دبیرستانی در منهتن رفت که بر زندگیاش تاثیر به سزایی داشت. او با انتشار مقالهای برای هفتهنامهی نیویورک پرس، وارد حوزهی نویسندگی شد و بعد از مدتی، با انتشار متنی دربارهی زندگی نوجوانان در مجلهی نیویورک تایمز، نامی برای خود دست و پا کرد.
ند در سن بیست سالگی به علت بیماری افسردگی راهی آسایشگاه روانی شد و در سن 32 سالگی در بروکلین به زندگی خود پایان بخشید.
فیلمی کمدی-درام It's Kind of a Funny Story در سال 2010 به کارگردانی آنا بودن و رایان فلک با اقتباس از کتاب این داستان یک جورهایی بامزهست ساخته شده است.
اگر اولین باری است که از بوک لند خرید میکنید میتوانید کتاب این داستان یک جورهایی بامزهست را با 25 درصد تخفیف تهیه کنید. برای آشنایی با شیوه خرید آنلاین کتاب میتوانید راهنمای خرید را مطالعه کنید.
اگر به ادبیات داستانی علاقهمندید، به صفحه خرید رمان هم سری بزنید.