این کتاب در یک نگاه
تبعید هر آدمی را به خصوص هر نویسندهای را دوپاره میکند. یک پاره گذشتهای است که با زبان خودت به آن فکر میکردی و بخشی از هویت توست و دیگری اکنونی که در آن سرگشته و با لکنت میکوشی که زندگی کنی و به یاد آوری.
جوزف برودسکی، برنده نوبل ادبیات ۱۹۷۸ در چنین جایی ایستاده است. او هر چند زندگیاش حتی در تبعید هم به روسیه گره خورده بود، هیچ وقت حکومت شوروی را نپذیرفت؛ هرچند به آمریکا رفت، اسیر غربگرایی نشد؛ هرچند میگفت به زبان روسی تعلق دارد، به انگلیسی مینوشت. همین بیدرکجایی بود که سکوی پرش جستارهایش شد تا در زبان جدید از چنگال بیرحم خاطرات نجات یابد و بتواند باز به چنگشان بیاورد. تا خانهای نو برای خودش بسازد؛ اینبار درون زبانی تازه، با خشت ادبیات و زیر سقف حافظهای نویافته.