«بانوی میزبان»، داستان یک جوان گوشهگیر و منزوی است که در عشقی سوزان به سر میبرد. فیودور داستایفسکی در کتاب «بانوی میزبان» ماجرای فردی به نام اردینف را روایت کرده است که به دلیل دوران سخت کودکی و نوجوانی، روابط اجتماعی بسیار ضعیفی دارد و خجالتی است.
او یک روز، به صورت اتفاقی در کلیسا با کاترینا آشنا میشود؛ زن زیبارویی که متاهل است. با این حال اردینف که در یک نگاه دلباختهی کارتینا شده است، تصمیم میگیرد تا برای نزدیک شدن به او، اتاقی در خانهاش اجاره کند. پس از آن ما شاهد رویارویی و لحظات پرتنشی میان اردینف و کاترینا هستیم و نویسنده به تحلیل روانی هر یک از شخصیتهای میپردازد.
گفته شده که داستایفسکی این کتاب را با الهام از زندگی شخصی خودش نوشته است. به هر حال شما میتوانید ادامهی داستان را در کتاب «بانوی میزبان» با ترجمهی سروش حبیبی دنبال کنید.
امین باورصاد، مخاطب کتاب از ایران، نظر خود را در وبسایت گودریدز اینگونه بیان کرده است: «اگر وقت کافی برای خواندن آثار بلند و کتابهای قطور داستایفسکی را ندارید، این نسخهی کوتاه برای شما پیچیده شده است! چرا؟ چون این کتاب طبعا پیرنگ و چهارچوب یکسانی با سایر آثار فیودور دارد. حقیقت این است که که من هیچوقت نمیتوانم آثار داستایفسکی را مبرا از علاقهی شدید و تعصب بخوانم! این هم برای خودش نوعی معضل و ضعف به حساب میآید! نکتهای که باعث شد من طبق معمول، مثل سایر آثار داستایفسکی که تابهحال خواندهام، شیفتهی این رمان کوتاه بشوم، مجموعهی برخوردها، تعاملات و رفتارهای بیقاعده و بعضا ضدونقیض و غیرمنتظره، دوپارگیهای شخصیتی، درگیریها و خوددرگیریها، پریشانیهای درونی و برونی و آن مازوخیسم ناتمام بود. داستان حول اوهام، افکار و احوال درونی شخصیت اصلی همراه با تعاملاتش با زنی زیبارو در جریان است. خلاصه که من خواندن این رمان کوتاه را با ترجمهی روان و دلنشین استاد سروش حبیبی توصیه میکنم.»
در سراسر کتاب، شاهد اعترافهای عاشقانهای هستیم که بهزیبایی نوشته شدهاند. برای مثال به این قسمتهای کتاب توجه کنید که کاترینا از عشقش میگوید: «برای این دوستت دارم که وقتی نگاه میکنی، برق عشق در چشمانت پیداست و از دلت با آدم حرف میزند و وقتی چشمانت چیزی میگویند من فورا هرچه در دلت داری میفهمم و برای همین دلم میخواهد جانم را فدای عشقت کنم. دلم میخواهد آزادی خودم را فدایت کنم چون اگر توانستی در دل کسی راه پیدا کنی لذت بزرگی است که کنیزش باشی... اما زندگی من مال خودم نیست. مال یکی دیگر است. من آزاد نیستم، اسیرم» و «تلخی کشندهی غم من که دلم را در خون غرق میکند و روحم را میشکافد، این است که بندهی عصمتباختهی او شدهام. این است که شرمساری و رسوایی برای منِ بیآبرو شیرین شده است و دل حریصم از یادآوری رسواییام لذت میبرد و من نشاط و سعادت خود را در همین مییابم. دردم از آن است که اندوهم از نیروی سرکشی خالی است و از این که لگدمال او شدهام، در خشم نیستم.»
فیودور داستایفسکی نویسنده، روزنامهنگار، فیلسوف و مقالهنویس سرشناس روسی، از تاثیرگذارترین نویسندگان تاریخ ادبیات است. بسیاری از منتقدان ادبی، داستایفسکی را بهترین رماننویس در حوزهی روانشناسی معرفی کردهاند و گفته شده که نوشتههای او الهامبخش افرادی همچون نیچه، سارتر و چخوف بوده است.
داستایفسکی با انتشار کتاب «یادداشتهای زیرزمینی»، سبک «اگزیستانسیالیسم ادبی» را پایهگذاری کرد؛ سبکی که بعدها توسط فرانتس کافکا، ژان پل سارتر و آلبر کامو دنبال شد. از سایر آثار مشهور داستایفسکی میتوان به «قمارباز»، «جنایت و مکافات»، «برادران کارامازوف»، «ابله»، «همزاد» و «جنزدگان» اشاره کرد.