واقعیت رویای من است مجموعه اشعار بیژن نجدی است که توسط نشر مرکز با نظارت پروانه محسنیآزاد، همسر بیژن نجدی، در سال 1392 به چاپ رسیده است. اشعار کتاب واقعیت رویای من است شامل اشعار کتابهای گزیدۀ ادبیات معاصر، پسرعموی سپیدار و خواهران این تابستان است. پس از خاموشی نجدی، همسرش سختی گردآوری اشعارش را به دوش کشید و اکنون این مجموعۀ شعر بادقت و حوصلۀ ایشان به سامان آمده است.
کتاب با شعر «واقعیت رویای من است» آغاز میشود که گویی مانیفست نجدی است: «واقعیت رؤیای من است/ و خون رؤیای من، برگتر از سبز/ و سبزتر از برگ گیاهان است/ که با دشنۀ تلکس خبرگزاریها/ خنجر کلمات روزنامه/ نمیریزد/ واقعیت خوبهای من است/ آنجا، هیچکس نمیداند که سیلی چیست؟/ و چاقو/ شرمندۀ تیغش، نه/ آنجا، ترور نمیشود لبخند/ و شلّیک نمیکنند به آرمان من/ کشته نمیشود سهراب...». نجدی نگاه ویژهای به زندگی دارد که این نگاه بهخوبی در اشعارش نمایان است. در اشعار او طبیعت و جامعه و زندگی در هم آمیختهاند و بازیهای زبانی و استعارات و تشبیهات دریچۀ دیگری به رویمان میگشاید.
این کتاب با واقعیتی که رویای شاعر است آغاز میشود و سرانجام با آخرین شعر نجدی که هنگام ترخیص از بیمارستان مداین برای قدردانی از پرستاران با دست چپ مینوشت و ناتمام هم مانده است، پایان مییابد: «دختران من خواهران این تابستان...». در بحث از امور واقعی و غیرواقعی، آنچه برای بیژن نجدی اهمیت دارد رویایی است که میبیند. در واقع میتوان گفت رویاهای او برایش واقعیتر از واقعیتهای بیرونی است.
نظر خوانندگان فارسیزبان دربارۀ کتاب واقعیت رویای من است: «اگر بخواهیم موشکافانه درمورد کتاب نظر بدهیم، میشود گفت که اگر نجدی زنده بود بسیاری از این مشقها را منتشر نمیکرد. در بسیاری از شعرها حتی عبارات مشترک دیده میشود که شاید نشانهای از مشقنویسی نجدی برای یافتن بهترین نمونه از فضای ذهنیاش بوده باشد. آن چیزی که این کتاب را جذاب میکند همان اندک شعرهای خوبش است. زبان شعر نجدی مخصوص خودش است. با آنکه سپید مینوشت، شعرهایش موسیقی داشت. با آنکه ادعایی نداشت، در شعرهایش دغدغۀ مردم، جنگ و مستضعفان عالم موج میزد. او همان طور که خود را پسرعموی سپیدار میخواند، با طبیعت همدلی شاعرانهای داشت.»
«پیشتر داستانهای کوتاه نجدی را خوانده بودم که خیالانگیز و شعرگونه بودند و از همان جا میشد دریافت که شعرهایش تا چه اندازه روشن و لطیف خواهد بود. شعرهایی در ستایش صلح، طبیعت و مهربانی، با تصویر و تصوری از زیباییِ شالیزارهای لاهیجان، تا دلسوختگیِ نخلستانهای حاشیۀ خلیج فارس.»
شعر «کسب و کار من» از کتاب واقعیت رویای من است:
«شغل من نگاه نکردن به خونریزیست
شغل من این است که روزنامه نمیخوانم
شبها
دود میرقصد
در زیرسیگاری روی میز
پرده میآید از پنجره تا نیمههای اتاق
یعنی باد پرده را هُل میدهد
همین باد که از دریا تا من آمده است
داشتم میگفتم
شغل من
خاموش کردن رادیوست
بستن تلویزیون
در تمام ساعات پخش خبر.»
در شعر دیگری از نجدی با عنوان «دانههای برنج» چنین میخوانیم:
«به خاک میرود بهار دانههای برنج
سبز میشود کمرکش تابستان دانههای برنج
و با کامیون هر پاییز
به بازار دانههای برنج
و زمستان کنار آتش و یخ
هیچ گیلهمردی نمیداند
در آن همه گونی
بهار بود یا برنج
که بار کامیونها شده بود.»
بیژن نجدی خود را اینگونه معرفی کرده است:
«من به شکل غمانگیزی «بیژن نجدی» هستم.
متولد خاش ـ گیلهمرد هم هستم ـ متولد 1320 (سالی که جنگ جهانی دوم تمام شد)
تحصیلات: لیسانسیه ریاضی
یک دختر و یک پسر دارم ــ اسم همسرم، پروانه است
او میگوید، او دستم را میگیرد، من مینویسم.»
از آثار داستانی بیژن نجدی میتوان به کتابهای «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، «دوباره از همان خیابانها» و «داستانهای ناتمام» و از مجموعه اشعار او نیز میتوان به «خواهران این تابستان» و «پسرعموی سپیدار» اشاره کرد. آنچه در زبان نوشتاری نجدی عیان است، وجود استعارههای بیهمتایی است که در محور جانشینی زبان قرار میگیرند و تصویر و تصوری یگانه بر جای میگذارند.