کتاب «یک اتفاق مسخره» اثر داستایفسکی، نوشتهای فاخر و دلچسب است که برای اولین بار در سال 1862 منتشر شد. درون مایۀ اصلی «یک اتفاق مسخره»، تقابل دو جناح محافظهکار و اصلاحطلب روسی است که به زیبایی هرچه تمامتر، جریان داستان را پیش میبرند.
داستان در یک مهمانی اتفاقی شروع میشود که سه دیوانسالار در اتاقی جمع شدهاند و بین آنها گفتوگویی حول محور جامعه و تغییرات جدید ادارۀ حکومت، شکل میگیرد. ایوان ایلیچ که از دستۀ طرفداران اصلاحات است به مقابله با دو شخص دیگر میپردازد و به دنبال آرمانشهری است که در ذهن خود میپروراند. در مقابل، دو مرد سنتگرا قرار دارند که تغییراتِ در حال شکلگیری را آفت کشور و عامل به خطر افتادن جامعه و قدرتشان میدانند. داستان به همین مهمانی ساده ختم نمیشود؛ ایوان ایلیچ برای انتقال مفاهیم انتزاعیاش و احساس قدرتی که هیچگاه در واقعیت به آن دست نیافته است، به سخنرانیِ پر شکوهی در مجلس عروسی میپردازد. سخنرانی او آشوبی در عروسی بهپا میکند و اینجا، سرآغاز اتفاقات بینظیر داستان ماست.
خوانندهای با تحسین فراوان نویسنده اینگونه میگوید: «شاید بتوان گفت این کتاب، در زمرۀ بهترین نوشتههای داستایفسکی قرار میگیرد. به حدی شخصیتپردازیهای بینقص و اسرارآمیزی دارد که مرا هر لحظه به وجد میآورد. داستانش کوتاه اما سرشار از مفاهیمی بنیادین است که در دنیای ادبیات به آن پرداخته نشده است. خواندنش برای فعالان حوزۀ سیاست و تعاملات اجتماعی از واجبات است. تصویرپردازی و تقابل دو سویۀ شخصیتهای داستانی از نقاط قوت «یک اتفاق مسخره» بود.»
خوانندۀ دیگری که خودش را از طرفداران داستایفسکی معرفی میکند، به تفاوت شیرین این داستان اشاره کرده و مینویسد: «آثار فراوانی از داستایفسکی خواندهام ولی این کتاب با بقیه متفاوت بود. توصیفی که از طبقات اجتماعی دوران تزاری در روسیه به رشتۀ تحریر درآمده است، تأملبرانگیز و جذاب بود. کتابی کمحجم که اگر بگویم شاهکاری بزرگ از داستایفسکی است، بیهوده نگفتهام.»
داستان اینگونه آغاز میشود: «این اتفاق مسخره درست زمانی روی داد که تجدید حیات مام مهربان میهنمان با نیرویی مهارناپذیر آغاز شده بود، با شوروشوقی چنان معصومانه که آدمی را متأثر میساخت، و با تلاش تمامی فرزندان دلیرمان که با جوشوخروش در پی سرنوشتها و آرزوهای تازه گام برمیداشتند. در آن روزگار، در یک شب زمستانی صاف و یخبسته، ساعتی مانده به نیمهشب، سه مرد فوقالعاده محترم در اتاق راحت، آراسته و مجلل عمارت زیبای دو طبقهای در حوالی پترزبورگ نشسته بودند و مشغول گفتوگویی جدی و فاضلانه دربارۀ موضوعی بسیار جالب بودند. هر سهشان درجۀ ژنرالی داشتند. گرد میز کوچکی، لم داده بر صندلیهای نرم و راحت، گپ میزدند و با خیالی آسوده به آرامی جرعهجرعه شامپاین مینوشیدند.»
این کتاب پر از توصیفات ساده و دلنشینی است که عاری از تکلف و خودمانی بیان شدهاند: «این اواخر، اگر مشغول ورقبازی نبود، به همنشینی با ساعت اتاق ناهارخوریاش بسنده میکرد. تمام شب، آرام و بیتشویش، چرتزنان در صندلی راحتی خود فرو میرفت و به صدای ساعت گوش میسپرد که زیر سرپوشی شیشهای، بالای بخاری دیواری، تیکتاک میکرد. ظاهرش بسیار شایسته و معقول بود. همیشه صورتش را اصلاح میکرد و جوانتر از سنّش به نظر میرسید. خوب مانده بود و به خودش قول داده بود حالاحالاها زنده بماند. کاملاً آقامنشانه رفتار میکرد. شغل نسبتاً راحتی داشت؛ گوشهای مینشست و کاغذهایی را امضا میکرد. خلاصه اینکه او را انسانی فاضل میدانستند.»
در قسمت دیگری از کتاب میخوانیم: «ایوان ایلیچ تا به حال هرگز چنین ناسزا نگفته بود، اما حالا حسابی خشمگین بود. تازه در سرش هم هیاهویی بهپا بود. به نشخواری عادت نداشت، برای همین پنج شش پیاله شراب سریع در او اثر میکرد. اما شب فرحبخشی بود. هوا یخزده اما آرام بود و بادی نمیوزید. آسمان صاف بود و پرستاره. ماه کامل نور نقرهای ماتی بر سراسر زمین میافشاند. همهچیز آنقدر خوب بود که ایوان ایلیچ، پنجاه قدمی که برداشت، تقریباً کل ماجرا را فراموش کرد. کمکم احساس سرخوشی مطبوعی به او دست میداد. وانگهی، احساسات آدمهای مست و سرخوش به سرعت تغییر میکند. حتی کمکم از خانههای چوبی و زشت آن خیابان خلوت هم خوشش آمد. با خودش فکر کرد: «چه خوب شد که پیاده آمدم. هم درسی میشود برای تریفون و هم خودم لذت میبرم. باید بیشتر از اینها به پیادهروی بروم.»»
فئودور میخایلاویچ داستایفسکی، از بزرگترین نویسندگان تاثیرگذار جهانی است که در سال 1821 چشم به جهان گشود. داستایفسکی موفق شد با 5 سال تحصیل در دانشکدۀ مهندسی نظامی روسیه، با درجۀ افسری فارغالتحصیل شود. پس از اتمام تحصیلش، منصبی در ادارۀ مهندسی وزارت جنگ بهدست آورد. او با نوشتن رمانهایش به محافل ادبی بسیاری راه یافت و با بحثهای روشنفکرانهاش در یکی از همین محافل، به جرم دسیسه علیه براندازی حکومت دستگیر شد و بهمدت 4 سال در سرمای کشندۀ سیبری، دوران محکومیتش را گذراند. سخنرانیاش در جشن بزرگداشت پوشکین، از جمله عوامل به شهرت رسیدن داستایفسکی بود. از این نویسندۀ نامدار روسی کتابهای بسیاری از جمله «شوهر حسود»، «نازکدل و دو داستان دیگر»، «رویای آدم مضحک»، «شبهای روشن» و «خاطرات خانۀ اموات»، به فارسی ترجمهاند. او سرانجام در سال 1881 کولهبار سفر دنیویاش را بست و در اثر خونریزی ریه، به جهان ابدی سفر کرد.