کتاب قلب سگی در سال ۱۹۲۵ توسط میخائیل بولگاکوف نوشته و به چاپ رسید اما متاسفانه بنابر دلایلی که بیشتر سیاسی بود، انتشار کتاب قلب سگی ممنوع اعلام شد و نهایتا ۳۵سال پس از مرگ بولگاکوف در سال ۱۹۸۷ توسط اتحادیهی جماهیر شوروی اجازه چاپ و انتشار گرفت.
کتاب قلب سگی در سال ۱۹۲۵ توسط میخائیل بولگاکوف نوشته و به چاپ رسید اما متاسفانه بنابر دلایلی که بیشتر سیاسی بود، انتشار این کتاب ممنوع اعلام شد و نهایتا ۳۵سال پس از مرگ بولگاکوف در سال ۱۹۸۷ توسط اتحادیهی جماهیر شوروی اجازه چاپ و انتشار گرفت. این کتاب در دستهبندی رمانهای طنز و انتقادی قرار میگیرد که ضدکمونیستی است و داستان پروفسوری به نام براوژنسکی را روایت میکند که برای محک زدن تخصص خودش، سگی زخمی را از خیابان پیدا میکند و با انجام یک عمل جراحی، او را تبدیل به انسان میکند. این کتاب داستانی نمادین از انقلاب شوروی است که در آن، دکتر نماد لنین و عمل جراحی نماد انقلاب و سگ هم نماد مردم شوروی است که قبل از انقلاب چطور بودند و بعد از آن به چه چیزی تبدیل شدند و از زبان یک سگ روایت میشود، همان سگی که پروفسور در خیابان پیدا کرد. در پشت جلد کتاب قلب سگی آمده است: بولگاکوف در این اثر اسطورهی ایدئولوژیک آفرینش انسان نو یا انسان شوروی را نفی میکند و نشان میدهد انسانی که بدون خواندن رابینسون کروزو سرگرم خواندن مکاتبات انگلس و کائوتسکی شود، چه ذهن خام و گمراهی پیدا خواهد کرد. این کتاب در ایران توسط نشر ماهی در 192 صفحه و با ترجمهی شیوا و روان آبتین گلکار به چاپ رسید و با استقبال بسیار زیادی مواجه شد و در حال حاضر به چاپ سیزدهم خودش رسیده است.
مجله معتبر گاردین این کتاب را اینگونه توصیف میکند: این اثر، قدرت برانگیزانندهی خود را حتی در این سالها نیز از دست نداده است. سایت معتبر گرو آتلانتیک هم نظرش را در مورد کتاب اینگونه بیان میکند: همچنان طوفانی و مرتبط با زمانه، درست به اندازه ی زمانی که نوشته شد. نظر خوانندگان در سراسر دنیا، دربارهی کتاب قلب سگی چیست؟ هیرسا در مورد این کتاب میگوید: «این کتاب شاهکارِ دیگری از بولگاکف نویسندهی توانای اثر معروف مرشد و مارگریتا است. شخصیتپردازی و طنز این کتاب، بسیار جالب و خواندنی است. شخصیت شاریکوف یک حیوان(انسان) آداب و رسوم بلد شدهی تازه به دوران رسیده است که نماد انسانهای به ظاهر متمدن اما بیریشه است و بطن کلی داستان به این موضوع اشاره دارد که فرق حیوان و انسان در بلد بودن یا نبودن ادب و آداب است» ماریمو از پرتقال هم نظرش را در مورد این کتاب اینگونه بیان میکند: «قلب سگی» کتابی است که واقعا خواندنش باید در برنامهی هرکسی که تا به حال آن را نخوانده قرار بگیرد. لذتی فراموش نشدنی که همراه با آگاهی است و هر چه بیشتر میخوانی به حقایقی میرسی که واقعا خودت هم به آن اعتقاد داری. قلب سگی داستانی سورئال دارد که علاوه بر اینکه مخاطبش را کاملا جذب و سرگرم میکند، به او واقعیتها را میگوید. واقعیتهایی از خود انسان که شاید شنیدنش برای بعضی انسانها سخت باشد ولی باید شنید و از آن درس گرفت.»
پاراگرافی از کتاب که حالات سگ را در شرایطی که میخواهند او را به گردش ببرند، میخوانیم: «روز بعد، قلادهی پهن و براقی به گردن سگ انداختند. لحظهی اولی که نگاه او در آینه به خودش افتاد، خیلی پریشان شد، دمش را پایین انداخت و به حمام رفت و غرق در فکر شد که چطور آن را با کشیدن به صندوق یا جعبهای پاره کند. ولی خیلی زود فهمید که واقعا سگ احمقی است. زینا او را با زنجیر به گردش برد. در کوچهی آبوخوف سگ مثل بازداشتیها راه میرفت و در آتش خجالت میسوخت، ولی در مسیر پرچیستنکا تا کلیسای مسیح، کاملا دستگیرش شد که قلاده در زندگی به چه معناست. در چشم همهی سگهایی که سر راهش قرار میگرفتند حسادت دیوانهواری دیده میشد، در خیابان میورتوی هم سگ ولگرد دیلاق دم بریدهای با زوزهاش او را مزدور اربابها و نوکر حلقه به گوش خواند. وقتی از روی ریلهای تراموا میگذشتند، پاسبان نگاهی حاکی از رضایت و احترام به قلاده انداخت.» پاراگرافی زیبا از کتاب که در شبکههای مجازی مورد استقبال زیادی قرار گرفت را در زیر میخوانیم: «از دور ممکن است آنها را اشتباه گرفت، ولی از روی چشمها نه. اینجا دیگر نه از دور، نه از نزدیک نمیشود اشتباه گرفت! وای، چشم قضیهی مهمی است! چشم هواسنج است. همه چیز در چشم معلوم است: معلوم است چه کسی روحش سرشار از گرماست، چه کسی ممکن است بیخود و بیجهت با نوک چکمهاش لگد بزند به دندهی تو و چه کسی خودش از همه میترسد. به خصوص گرفتن پاچهی این نوکرصفتهای گروه آخر خیلی لذتبخش است. حالا که میترسی بگیر که آمد! اگر میترسی، یعنی حقت است!» بحشی از کتاب که به بعد از آن عمل حساس اشاره دارد: «ایوان آرنولدوویچ، این چه سوالی ست که می پرسید؟ این که خیلی ابتدایی است. آخر هیپوفیز که در هوا معلق نیست. هرچه باشد به مغز سگ پیوند خورده. فرصت بدهید کمی خودش را وفق بدهد. الان شاریکوف دارد آخرین بقایای خصوصیات سگی خود را بروز می دهد و متوجه باشید که دنبال کردن گربهها بهترین کاری است که او قابلیت انجامش را دارد. این را در نظر بگیرید که تمام بدبختی این است که قلب او دیگر دقیقا قلب آدم است، نه قلب سگ، آن هم مزخرفترین قلبی که در طبیعت نظیرش پیدا میشود.»
میخائیل بولگاکوف که در سال 1891 زاده شد یکی از مشهورترین و پرمخاطبترین نویسندگان سده بیستم روسیه است. آثاری که او نوشته است علاوه بر روسیه، در تمام جهان مخاطبان خاص خود را دارد و مورد استقبال و ستایش بسیاری از منتقدان و نویسندگان قرار گرفته است. او از سی سالگی نوشتن را آغاز کرد و آثار بسیار زیادی از او در قالب رمان و نمایشنامه به چاپ رسید که مرشد و مارگاریتا، یادداشتهای روزانهی یک پزشک جوان و نمایشنامهی جزیرهی سرخ نمونهای از این آثار است. آثار بولگاکوف هرگز از تیغ سانسور در امان نبودند و همیشه تیغ سانسور جلوی انتشار کامل کتاب یا بخشی از کتابهایش را میگرفت ولی با همهی این ناملایمتیها، او حرفش را میزد و ترسی نداشت. سرانجام این نویسندهی برجسته در سال 1940 درگذشت.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.