«فرانکشتاین» یک شاهکار گوتیگ است که با روایتی جذابی که دارد و پس از گذشت تقریبا دو قرن همچنان از محبوبیت زیادی برخوردار است. هیولایی در این داستان توسط دانشمندی به اسم فرانکشتاین با اجزای مردگان خلق و ساخته میشود، که احساسات وحشت و دلسوزی را همزمان در خواننده بیدار میکند. نویسنده با ایجاد ترس، جذابیت داستان را دو چندان میکند و به کاوشی عمیق در روان و فلسفه زندگی انسان میپردازد.
شرکت «بارنز اند نوبل»: «نقطهی تحولی در ژانر ترسناک گوتیک و اولین داستان علمی-تخیلی مدرن.»
«آمازون»: «این اثر، امروزه حتی هیجان انگیزتر و بامفهومتر از زمان نوشته شدن، چیزی حدود دو قرن پیش است.»
نشریه «پنگوئن»: «داستانی قدرتمند دربارهی عشق، دوستی و ترس...»
بخشی از نظرات «والریو» از ایتالیا: «باید بگویم که تجربه شگفتانگیزی بوده است. من قبلاً چنین چیزی نخوانده بودم و کاملاً شیفته عمق و پیچیدگی این رمان بودم. از همان صفحات اول مجذوب داستان ویکتور فرانکنشتاین و مخلوقش شدم. نوشته شلی سخت و از نظر احساسی جذاب است و می تواند احساسات و تنشهای شخصیتها را به وضوح منتقل کند. در حین خواندن طیف وسیعی از احساسات را احساس کردم: از وحشت گرفته تا شفقت تا ترحم و تامل عمیق. کتاب فوقالعادهای است که آن را به همه دوستداران ادبیات کلاسیک و ژانر گوتیک توصیه میکنم. رمانی است که تأملات عمیقی را در ماهیت انسان و پیامدهای اعمال ما برمیانگیزد و زیبایی ادبی آن بینظیر است. من مشتاقانه منتظر کاوش بیشتر در آثار شلی هستم.»
«راد باکستر» از کاربران سایتهای خارجی: «سالها طول کشید تا بتوانم این داستان ترسناک کلاسیک را بخوانم، اما بسیار خوشحالم که سرانجام آن را خواندم. برانگیخته من آن را به هر طرفدار ژانر وحشت توصیه میکنم.»
عارفنظری از کاربران سایتهای داخلی کتاب را اینگونه توصیف میکند: «کتاب جالبی است. در واقع نقدی است بر انسان (بهخصوص انسان مدرن) . وقتی کسی در زندگیاش عشق را تجربه نکند، نفرت جایگزین آن میشود. این انسانها بودند که هیولا را به خاطر ظاهر تحملناپذیرش طرد کردند. پیام مهم این بخش ایناست که افراد را براساس ظاهر قضاوت نکنیم و با اخلاق و روحیاتشان بیشتر آشنا شویم.»
در جایی از کتاب میخوانیم: «من دوستی ندارم، مارگارت. وقتی از شوق موفقیت میسوزم کسی نیست که در شادیم شریک باشد؛ و وقتی نومیدی بر من چیره میشود کسی نیست دلداریم دهد، تا راسختر باشم. مجبورم فکرهایم را روی کاغذ بیاورم؛ این خوب است اما برای انتقال احساسات قبول کن که وسیلهی کارآمدی نیست. دلم میخواست مردی در کنارم بود که با من همدلی میکرد و نگاهش به نگاهم پاسخ میداد.»
جملاتی از کتاب را با هم میخوانیم:
پشت جلد کتاب خلاصهای خواندنی با این متن آورده شده است: «حادثهای که بر مبنای این داستان است غیر از قصه اشباح و افسون و جادوست. بداعت و تازگی موقعیتهایی که در داستان وصف میشود دلیل و عذر آن است و با آن که خود حادثه به صورت واقعه ای طبیعی نا متحمل است، دیدگاهی تخیلی عرضه میکند که دریچهای برای نمایش امیال و آرزوهای بشری است در سطحی جامعتر و کوبندهتر از آنچه مناسبات عادی رویدادهای موجود بتواند القا کند.»
«مری وول استونکرافت گادوین شلی» ۳۰ اوت سال ۱۷۹۷ درسامرس تاون لندن چشم به جهان گشود. مری در خانودهای فیسلوف و فرهنگی به دنیا آمد. مادرش نویسنده و پدرش فیلسوف و روزنامهنگار بود و ردپای فلسفه را میتوان در آثارش دید. مری در سال 1814 با «پرسی بیش شلی» شاعر مشهور ازدواج کرد. در جوانی کتاب فرانکشتاین را که با استقبال زیادی روبهرو شد و از اولین داستانهای علمی تخلیی است را نوشت.
او به همراه همسرش به ایتالیا رفت اما پس از مرگ همسرش به انگلستان برگشت. مری شرلی علاوهبر داستانها و سفرنامههایی که نوشت، اشعار همسرش را جمعآوری و چاپ کرد. او سرانجام پس از یک زندگس پرماجرا در اثر سکته مغزی در سال 1851 چشم از جهان فرو بست.