ابتدای کتاب آناکارنینا با این جمله آغاز میشود: «همهی خانوادههای خوشبخت مثل هماند اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند.» همین یک جمله کافی است تا آگاه شوید در حال مطالعهی چه رمان خاص و شاهکاری هستید. همهی منتقدان و نویسندگان جهان معتقدند که تولستوی لایقترین فردی بوده که باید جایزه نوبل ادبیات را به خاطر این کتاب دریافت میکرد، ولی از آن جا ماند.
ژیلا در مورد این کتاب میگوید: «من عاشق شخصیت آنا شدم؛ زنی پرقدرت و توان که بدون کمک هیچکس، بسیاری از تغییرات را در شخصیتش به وجود میآورد. هرچند، شاید کارهایی که انجام میدهد از نظر ما زشت و زننده باشد، ولی در کل شخصیت آنا، فوقالعاده مستقل و متکی به خود است که از آن میتوان درسهای مهمی گرفت و در نتیجه کل رمان، مخاطب را به گونهای مجذوب میکند که نمیتوان لحظهای کتاب را کنار گذاشت.»
رونی از انگلستان در مورد این کتاب میگوید: «این رمان، چیزی فراتر از یک رمان معمولی است و نگاهی جامع و کامل به جامعه روسیه در قرن نوزدهم دارد. در این رمان ما شاهد زندگی و کار دهقانان، مبارزات فکری افراد کاملا آگاه و چالشهای مالی پیش روی شهرنشینان ثروتمند و نجیبزادهها هستیم. در این رمان شما میبینید که مردم آن دوران چه میگویند و معنای واقعی مردم چیست و دیگران چگونه تفسیر میکنند. خواندن این کتاب باعث آگاهی میشود و به تمام کتابدوستان پیشنهاد میکنم حتما خواندن این کتاب را در اولویت قرار دهند.»
پاراگرافی از کتاب را میخوانیم که در مورد احساس لوین (یکی از شخصیتهای داستان) نسبت به پیرمردی است: «ترید پیرمرد به قدری خوشمزه بود که لوین از رفتن به خانه برای ناهار منصرف شد. با پیرمرد همکاسه شد و ضمن خوردن با او از کار و بارش حرف میزد و به مسائل او علاقه بسیار نشان میداد و از زندگی خود برایش میگفت و از مسائلی که ممکن بود برای او جالب باشد. احساس میکرد به او نزدیکتر است تا به برادرش و ناخواسته پیوسته خندان بود و لبخندش از محبتی بود که نسبت به پیرمرد در دل داشت.» «
فکرش را که میکنی، همهاش بارداری، همهاش دلآشوبه و تاریکی ذهن و بیاعتنایی به همه چیز و از همه مهمتر زشتی صورت و بیقوارگی بدن. همین کیتی، کیتی جوان و زیبا چه زشت شده است! من که وقتی آبستن میشوم نمیشود نگاهم کرد. زایمان فقط عذاب است، عذاب وحشتناک، آنوقت همه یک طرف، دقیقه آخر یک طرف. و تازه وقتی زاییدی شیر دادن بچه، شبهای بیخوابی و آن دردهای هولناک.»
تولستوی در این جملات از زبان یک زن به توصیف دوران بارداری میپردازد. در ادامه نیز، بخشی از نظرات کیتی (یکی دیگر از شخصیتهای داستان) درباره شوهرش آمده است: «کیتی میدانست که موجب عذاب شوهرش چیست. از بیایمانی خود در عذاب بود. اگر از کیتی میپرسیدند که آیا با توجه به اینکه بیایمانان در آن دنیا به دوزخ خواهند رفت، او شوهرش را دوزخی میداند، ناچار تصدیق میکرد، با اینهمه از بیایمانی شوهرش احساس بدبختی نمیکرد و گرچه معتقد بود که نجات برای نامعتقدان ممکن نیست و هیچچیز را در دنیا به اندازه روح شوهرش دوست نمیداشت، با این حال از بیاعتقادی شوهرش خندهاش میگرفت و در دل او را مضحک میشمرد.»
لئو تولستوی یکی از بزرگترین و مطرحترین رماننویسان جهان است که در ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در روسیه چشم به جهان گشود. تولستوی علاوه بر نویسندگی، فعال سیاسی و اجتماعی نیز بود. او بارها نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات و جایزهی صلح نوبل شد، اما هرگز به آنها دست نیافت.
چهار کتاب شاهکار و مطرح او عبارتاند از: جنگ و صلح، آناکارنینا، مرگ ایوان ایلیچ و رستاخیز.
تولستوی نه تنها در روسیه بلکه در تمام جهان طرفداران بیشماری دارد و سکه طلای یادبودی برای اون ضرب شده است. او در واپسین روزهای زندگیاش، همراه با دختر کوچکش، همسرش را رها و به جنوب روسیه سفرکرد و در نهایت در ۷ نوامبر ۱۹۱۰ دار فانی را وداع گفت.
برای مطالعه بیشتر میتوانید مطلب زندگینامه و معرفی آثار تولستوی، نویسنده بزرگ تاریخ روس را در بلاگ بوکلند بخوانید.