داستان کتاب با روایت دو پسر به نامهای امیر و حسن و دوستی میان آنها آغاز میشود که در بستر حوادث تاریخی-سیاسی30 سال اخیر افغانستان شکل میگیرد. خانوادههای حسن و امیر اختلاف طبقاتی زیادی دارند و درواقع حسن خدمتکار امیر است و با این وجود با یکدیگر بسیار صمیمی هستند. در عالم کودکی امیر به ناچار در اتفاق ناگواری که برای حسن میافتد دخیل میشود که این اتفاق سالها و حتی پس از مهاجرت امیر، وجدان وی را آسوده نمیگذارد. با خواندن رمان «بادبادک باز» در جریان خواندن داستانی سرشار از احساس، با وقایع سیاسی و اجتماعی آن دوران آشنا خواهید شد و خالد حسینی را برای خلق این اثر زیبا تحسین خواهید کرد.
روزنامه سان فرانسیسکو کرونیکل اولین کتاب خالد حسینی را رمانی شگفتانگیز خواند و نوشت: «این کتاب، داستان دو دوست جوان ساکن افغانستان را روایت میکند؛ داستانی باورنکردنی که دربارهی فرهنگ است. «بادبادک باز» یک رمان با سبکی قدیمی است که شما را شدیدا تحتتاثیر قرار خواهد داد.» نشریهی نیویورک تایمز نیز در نکوداشت این اثر چنین نوشته است: «خالد حسینی در کتاب «بادبادک باز» داستانی زنده و جذاب به ما ارائه میدهد که به ما یادآوری میکند مردم او چه مدت در تلاش برای پیروزی بر نیروهای خشن بودهاند، نیروهایی که حتی امروز نیز آنها را تهدید میکنند.»
به نظر هانیه این کتاب باعث درک بهتر اوضاع کشور افغانستان میشود و نوشته است: «این کتاب من را حیرتزده کرد. فهمیدم چقدر فرهنگ نزدیکی با افغانها داریم و چقدر یکی هستیم! فهمیدم چرا این همسایههای دوست داشتنی به کشور ما مهاجرت کردند. قطعا پیشنهاد میکنم آن را بخوانید. نویسنده خیلی خوب مشکلات، امیدها، اندوهها و دلخوشیها، و روابط جامعهی خود را توصیف میکند. من موقع خواندن قسمتهای مختلف کتاب، بهواقع بهتزده شدم، داستانها تکراری و قابلپیشبینی نیستند و ذهن مخاطب بیدار و مشتاق نگه داشته میشود.»
آمالیا از دیگر خوانندگان کتاب است که نظرش را در سایت «گودریدز» نوشته است: «بادبادکباز نمادی از آزادی است، نیاز اولیهی انسان به پرواز، به سبک بودن مانند پر. هنگام پرواز هیچکس نمیتواند شما را تهدید کند یا به شما آسیب برساند. در محلههای کابل، پسران در مسابقات بادبادک شرکت میکنند و با امید به بالا نگاه میکنند. بااینحال، گاهی اوقات امید بیهوده است و به یک کلمهی پوچ تبدیل میشود.»
در ابتدای کتاب از زبان امیر میخوانیم: «همه باور داشتند در منطقهی وزیر اکبرخان، محلهی نوساز و اعیاننشین، زیباترین ویلای کابل متعلق به پدرم است. عدهای هم آن را زیباترین ویلا درکابل میدانستند. ویلایی با ورودی گسترده که دو طرفش با گلهای رز تزیین شده بود، با بنایی عظیم با سنگ مرمر و پنجرههای بزرگ... از سقف گنبدی ویلا، چلچراغ کریستالی زیبایی آویزان بود. اتاقی در طبقهی بالا بود که به اتاق سیگارکشیدن معروف بود که دائم از آن بوی تنباکو و دارچین میآمد. بابا گفت: فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.»
در قسمت دیگری میخوانیم: «توی کولاک گم شدم! باد زوزه میکشد و پورههای سرد برف را توی چشمهایم میپاشد. در میان سرما و بوران پاهایم به سختی جلو میرود. سعی میکنم با فریاد زدن به دنبال کمک باشم اما باد فریادهای مرا قورت میدهد و صدایم به کسی نمیرسد. احساس میکنم بین سفیدی برف گم شدهام و دیگر راه نجاتی ندارم. این حس با صدای نعره باد در گوشم به کابوسی که به زودی اتفاق میافتد تبدیل میشود. باد حتی رد پاهایم را پاک میکند و حالا مانند شبحی شدهام که هیچ ردپایی از خود جای نگذاشته است. دوباره فریاد میزنم، محکمتر از دفعه قبل، اما اینبار امید هم مانند ردپایم پاک میشود. یکدفعه صدای ضعیفی به گوشم آشنا میآید. دستم را سپر چشمهایم میکنم و به هر دردسری شده سعی میکنم بنشینم، نگاه میکنم کمکم رنگها برایم مشخص میشود و دستی به رویم دراز می شود. کف آن دست بریدگیهای عمیقی دارد و خون از رگهایش به روی برفها سرازیر میشود. آن دست را محکم میگیرم و بلند میشوم. ناگهان دیگر برفی در کار نیست و من در در یک سرزمین سبز رنگ ایستادهام. در سرزمینی که از برف و سرما خبری نیست! آسمان پر است از بادبادکهای رنگی که در روشنایی آفتاب میدرخشند.»
خالد حسینی در سال 1965 در کابل افغانستان از مادری پشتون و پدری تاجیک به دنیا آمد. مادرش در دبیرستان فارسی و تاریخ درس میداد. در سال 1976 وقتی پدر خالد به عنوان دیپلمات وزارت خارجه در پاریس منصوب شد، خانوادهاش به اروپا مهاجرت کردند و در سال 1980 پس از کودتای کمونیستی در افغانستان، به آمریکا پناهنده شدند و خالد در دوران تحصیل در رشتهی پزشکی نوشتن اولین رمانش «بادبادک باز» را آغاز کرد که پس از انتشار در سال 2002 با موفقیت روبهرو شد و سومین رمان پرفروش سال گردید. دومین رمان او با عنوان «هزار خورشید تابان» در همین سال انتشار یافت که سه هفته در فهرست پرفروشترین رمانهای آمریکا قرار گرفت.
در سال 2013 سومین رمانش را با عنوان «ندای کوهستان» منتشر کرد که اگرچه سبکی متفاوت با آثار قبلی داشت اما همچنان به مشکلات مردم افغان میپرداخت. او چهارمین اثرش را با الهام از آلان، کودک پناهجوی سوری که در مدیترانه غرق شد، با نام «دعای دریا» نوشت. خالد حسینی در سال 2006 از سوی آژانس پناهندگان سازمان ملل به عنوان "سفیر حسن نیت" این سازمان در افغانستان شناخته شد و در سفری که به افغانستان داشت "بنیاد خالد حسینی" را برای کمک به افغانها بنیان نهاد.