رمان «قصر» یکی از مشهورترین و فاخرترین رمانهای فرانتس کافکا است که مانند سایر آثار او به زبان آلمانی نوشته شده است. این کتاب از جمله رمانهای ناتمام کافکا است که به همت دوستش مارکس برود، پس از مرگ وی منتشر شد. این کتاب در 20 فصل نگاشته شده که فصل آخر آن، با مرگ کافکا نیمهکاره ماند. رمان «قصر» در لیست برترین کتابهای تاریخ ادبیات به انتخاب انجمن کتاب نروژ قرار گرفته است و فیلمهایی نیز براساس این رمان در سالهای مختلف ساخته شده است. این کتاب به همت شهناز ایلدرمی توسط کارگاه فیلم و گرافیک سپاس به چاپ رسیده است.
کافکا در این کتاب و در فضایی تاریک و وپیچیده، داستان مرد جوانی بهنام «ک» را معرفی میکند که با ورود به دهکدهای دارای یک قصر خاص، اتفاقات جذاب و عجیبی برای وی رقم میخورد. قصر است که اجازۀ ورود افراد تازهوارد به دهکده را صادر میکند و «ک» با این ادعا که به درخواست قصر برای کار آمده است، وارد آن میشود.
نشریه گاردین رمان قصر را «نشاندهندۀ زیباترین و شاید احساسیترین وجه کافکا دانست و بوک نیوز آن را «شاهکار هراسانگیز و طنزآمیز کافکا» خواند.
نظر یکی از خوانندگان کتاب در سایت «گودریدز»: «ترکیبی خارقالعاده از زیبایی و وحشت لطیف و پارانوئیدی. داستانی از لایههای پنهانکاری و ناامیدی بیپایان. میتوان آن را به عنوان تمثیلی برای ازخودبیگانگی یهودی و یا به عنوان برداشتی نیمه اتوبیوگرافیک از رابطه او با میلنا و رابطه او با همسرش (که به عنوان کلام مرموز به تصویر کشیده شده است) تفسیر کرد. یا میتوانید معنای خود را در آن بیابید.»
سحر، خود کافکا را مخاطب قرار داده و نوشته است: «کافکا واقعا عجیب هستی، چطور فکر میکنی، چطور راجعبه یک موضوعِ بهدردنخور و ناقابل، اینطور مکالمات طولانی در سرت میپرورانی .مینویسی و مینویسی و مینویسی، بعد به طور آنی دست میکشی که شاید یک قهوه بخوری و همین که فکری به سرت آمد نوشته را رها میکنی و پی کارت میروی؟ وسط توصیف و حرفهای مادر گرستکر رها میکنی میروی؟ حالا من با این ذهن مغشوشم منتظر کدام تفسیر کتابت باشم؟ فکر نکردی شاید روزی کسی این دستنوشتههای خزعبلت را بخواند و منتظر انتهای آن باشد؟ نفرتانگیزترین دوستداشتنی دنیایی کافکا!»
برش هایی از متن در ادامه آورده شده است:
-«بله، مانع هست، شک هست، سرخوردگی هست، اما اینها همانطور که همهمان میدانستیم به معنای آن است که تو چیزی را بدون پرداختن بهایش گیر نمیآوری و باید برای هر چیز جزیی بجنگی. این دلیل بیشتری است برای آنکه به جای افسرده بودن، سربلند باشی.»
-«ک. پرسید: «تا بهار چقدر مانده است؟» پپی تکرار کرد: «تا بهار؟ زمستان ما طولانی است، زمستانی بسیار طولانی و یکنواخت. ولی ما این پایین از آن شکایت نمیکنیم. ما از زمستان در امانیم. بالاخره روزی بهار نیز میآید، و به گمانم یک وقتی هم برای تابستان هست. اما حالا، در خاطرهمان، بهار و تابستان چنان کوتاه مینماید که انگار بیش از دو روز نمیپایند. و حتا در آن روزها، حتا وسط زیباترین روزها، حتا آن زمان گاهی برف میبارد.»
فرانتس کافکا در سوم ژوییه ۱۸۸۳ در یک خانوادۀ آلمانی-یهودی در پراگ متولد شد. در آن زمان پراگ مرکز بوهم بود، سرزمینی پادشاهی متعلق به امپراتوری اتریش - مجارستان. او بزرگترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگیِ فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند. او اگرچه زبان چکی را کموبیش بینقص صحبت میکرد، زبان آلمانی را بهعنوان زبان نخست آموخت و آثارش هم، جز چند نامهای که به چکی برای میلنا ینسکا نوشته، به زبان آلمانی است. کافکا در سال 1901 دیپلم گرفت و سپس در دانشگاه جارلز پراگ در رشتۀ شیمی به تحصیل پرداخت ولی پس از دو هفته تغییر رشته داد و حقوق خواند و در سال 1906 با مدرک دکترای حقوق فارغالتحصیل شد. او کار بر روی نخستین رمانش را در سال ۱۹۱۱ آغاز کرد. این رمان «مردی که ناپدید شد» یا «مرد گمشده» نام داشت که بعدها به دست ماکس برود با عنوان «آمریکا» و در سال ۱۹۲۷ منتشر شد. کافکا در پایانِ نخستین سال تحصیل در دانشگاه، با ماکس برود آشنا شده بود که به همراه فلیکس ولش تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او باقی ماندند. فرانتس کافکا به ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این وصیت سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و توانست دوست خود را به شهرت جهانی برساند. کافکا در نوشتههایش اتفاقات پیشپاافتاده را به شکلی نامعقول و فراواقعگرایانه توصیف میکند و این سبک خاص او را به نام سبک کافکایی میشناسیم. دو رمان ناتمام «محاکمه» و «قصر» او، سالها پس از مرگش در بین ده رمان برتر آلمانیزبان قرن بیستم جای گرفتند و رمان «مسخ» هم در دانشکدهها تدریس میشود. فرانتس کافکا در ۳ ژوئن ۱۹۲۴ بر اثر بیماری سل، درگذشت.