کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ»، نوشته الکساندر سولژنیتسین، یک رمان کوتاه کلاسیک روسی با درونمایهی تاریخی و ادبی است. این رمان که جزو صد کتاب برتر تاریخ در لیست روزنامه ایندیپندنت است، یک اثر ادبی انتقادی دربارهی کمپهای کار اجباری شوروی سابق به شمار میرود که به شهرت و محبوبیت جهانی رسیده است. همچنین فیلم «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» به کارگردانی کاسپار ورده، با اقتباس از همین کتاب ساخته شده است. کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» به زبان روسی نوشته شده اما به سایر زبانهای زنده دنیا از جمله انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، عربی، ترکی، کرهای و ژاپنی نیز ترجمه شده است.
الکساندر سولژنیتسین داستان کتاب خود را در زمان جنگ جهانی دوم و در کشور روسیه روایت میکند. شخصیت اصلی داستان که نامش ایوان دنیسوویچ شوخوف بوده، یک سرباز وظیفهشناس روسی است که مدت کوتاهی توسط آلمانیها اسیر میشود. پس از آزدیش، افسران روسی به اشتباه او را به خیانت متهم میکنند. در پی این اتهامات بیاساس، ایوان دنیسوویچ به مدت ده سال به کمپ کار اجباری سیبری تبعید میشود. از این نقطه، داستان اصلی رمان آغاز میشود که شما میتوانید ادامهی این ماجراها را در کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» دنبال کنید.
مازیار سویفی، یکی از خوانندگان فارسیزبان کتاب از ایران، این نظر را داده است: «ایوان دنیسوویچ، زندانی بیچارهای است که تا قبل از دستگیرشدن در خط مقدم با آلمانها جنگید و حالا به جای یک تشکر خشک و خالی او را به گولاک میفرستند. او را با اتهامی که حتی ارزش بررسی هم ندارد به جایی تبعید میکنند که جبهه جنگ در برابرش نه بهشت، بلکه حداقل مانند زندگی است. زندگی یا چیزی شبیه به آن در گولاک فقط و فقط کار، آن هم بدون لباس، غذا و لوازم کافی است. مانند شعار معروف در آشویتس که میگفت: «کار شما را آزاد می کند.» رفتار نگهبانان هم شخصیت زندانی را کاملا خرد میکند. خلاصه بگویم؛ در گولاک نه به صورت جسمی و نه به صورت روحی چیزی از انسان باقی نمیماند و آدمی به مرحلهای پستتر از حیوان سقوط میکند. بههرحال سرنوشت این زندانی من را به یاد سرگذشت خود جناب سولژنیتسین میاندازند.»
«این نوشته سولژنیتسین، مانند یک معجزه در دنیای ادبیات است. او با مهارتی فوقالعاده توانسته است تا زندگی تکراری، خستهکننده و گاه بیهدف زندان را به تصویر بکشد. نیتسین با توصیفات واقعگرایانه خود مخاطب را به قلب گولاکها میبرد تا با زندانیان همذاتپنداری کند. این کتاب کاری میکند تا شما از زندگی حاضر خود، از غذاهایی که میخورید، از گرمای لباسهایتان، از روابط اجتماعیتان و سایر چیزها لذت ببرید و قدر آنها را بیشتر بدانید. به همین خاطر بوده که سولژنیتسین یکی از نویسندگان مورد علاقه من است.» این نظر برد سیمکولت، یکی از خوانندگان انگلیسیزبان کتاب بود.
کیلی هانسیکر، یکی از خوانندگان رمان از ایالات متحده آمریکا، نظر خود را دربارهی کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» اینگونه بیان کرده است: «نویسندهی کتاب، یک رمان عالی نوشته است که به بهترین شکل ممکن، زندگی وحشتناک زندانیان اردوگاههای کار اجباری را در شوروی سابق به تصویر میکشد. در این اردوگاهها شرایطی اسفناکبار وجود داشت که زندانیان را به مرز جنون میکشاند. بهراستی که با توصیفات زیبای نویسنده، میتوانید سرمای سیبری را در وجودتان حس کنید! من هنگام خواندن کتاب در دنیای آن غرق شده و دنبال راه نجاتی برای قهرمان داستان بودم! پایان این رمان فوقالعاده بوده و جملهی آخر کتاب یکی از تاثیرگذارترین و بهترین جملاتش است که هیچ گاه آن را فراموش نخواهم کرد!خودتان باید بخوانیدش تا تاثیرش را دریابید!»
اولین نکتهی داستان که توجه مخاطب را به خود جلب میکند، شرایط آبوهوایی بسیار سخت و سرمای طاقتفرسای اردوگاه کار اجباری است. برای مثال به این جمله از کتاب توجه کنید:«هوا سردتر شد، با وجود اینکه دستان شوخوف بهشدت مشغول بودند اما حالا از شدت سرما نوک انگشتانش در میان دستکش نازکش بیحس شده بود. و همچنین سرما به پای چپش هم نفوذ کرده بود. شوخوف پاهایش را به زمین کوبید تا شاید اندکی گرم شود.» نویسنده در ادامه اشاره میکند که شاید این توصیفات برای یک فرد عادی که سرمای استخوانسوز را تجربه نکرده است، کافی نباشد: «وقتی که در سرما هستی، توقع همدردی از کسی که در گرما است را نداشته باش.»
مسالهی مهم بعدی در اردوگاه، جیرهی غذایی ناچیز و کیفیت بد آن بود: «سوپ شام همیشه رقیقتر از سوپ صبحانه بود. بههرحال صبحها زندانیان به انرژی بیشتری برای کار نیاز داشتند، در صورتی که شبها سیر یا گرسنه بههرحال باید بخوابند.»
مهم نبود که زندانیان تا چه میزان تلاش و کوشش میکردند، در هر صورت آنها باید به اندک غذای دریافتی خود قانع میشدند: «از بالا گرفته تا پایین همه دزد بودند، اینجا در کارگاه ساختمانی و آنجا در اردوگاه، و در انبارها هم... و تو هیچ وقت نمیدیدی که این دزدها زحمت کار کردن به خودشان بدهند. کار تا سرحد مرگ مال تو بود، اما نان را آنها میدادند و هرچه میدادند همان بود.»
رنج و درد گرسنگی نیز فشار مضاعفی بر زندانیان میآورد. در قسمتی از کتاب میخوانیم: «شکم، بیچاره ای ناسپاس است. هیچ وقت لطفهای گذشته را به یاد نمیآورد و همیشه فردا، بیشتر و بیشتر میخواهد.»
الکساندر سولژنیتسین، تاریخنگار و نویسندهی سرشناس روسی، زاده سال 1918 میلادی در قفقاز شمالی است. سولژنیتسین که در ابتدا در رشتهی ریاضی و فیزیک در دانشگاه فدرال جنوبی شوروی تحصیل کرده بود، دورههای آموزش ادبیات را نیز در دانشگاه مسکو گذرانده است. او پس از خدمت در جبهههای شوروی طی جنگ جهانی دوم، نامهای انتقادی به ژوزف استالین نوشت و این مساله موجب شد که وی به هشت سال زندان در اردوگاه کار اجباری محکوم شود.
سولژنیتسین پس از فراغت از زندان به دبیری فیزیک مشغول شد و در همان سالها بود که اولین رمان خود یعنی «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را نوشت. این داستان که در سال 1962 میلادی و در نشریهی شوروی «نووی میر» انتشار یافته بود، موجب شهرت سولژنیتسین در سطح ملی و جهانی گشت. او همچنین توانست جایزهی نوبل ادبیات را در سال 1970 میلادی دریافت کند. از سایر آثار الکساندر سولژنیتسین میتوان به «شمعی در باد»، «خانه ماتریونا»، «مجمعالجزایر گولاگ» و «اولین حلقه» اشاره کرد.