کتاب «مسخ و داستانهای دیگر» که توسط فرانتس کافکا نوشته شده است، فضایی تاریک و جذاب دارد و مانند یک کابوس شبانه شما را دچار دلهره میکند! در این کتاب، با شخصیتهایی آشنا میشوید که در موقعیتهای غیرانسانی قرار گرفتهاند و متوجه بیرحمی و بیتفاوتی جهان اطرافشان میشوند و همینطور از تنهایی، انزوا، بیگانگی و اضطراب خواهید خواند.
شما میتوانید برای آشنایی با یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین نویسندگان تاریخ ادبیات، کتاب «مسخ و داستانهای دیگر» را با ترجمهی علیاصغر حداد دنبال کنید. این کتاب شامل داستانهای «مسخ»، «در سرزمین محکومان»، «گزارشی به فرهنگستان»، «هنرمند گرسنگی» و «لانه» میشود.
بنفشه، مخاطب کتاب از ایران، نظر خود را اینگونه بیان کرده است: «اولین بار بود که از کافکا میخواندم. نمیدانم چرا آنقدر دیر به سراغش رفتم ولی خوشحال هستم که بالاخره اتفاق افتاد. آشنایی با کافکا قطعا یکی از مهمترین اتفاقات کتابخوانی من خواهد بود. کافکا در داستانهایش، نویسندهی ریزبینی است و به طور دقیق همه جزئیات را توضیح میدهد. او نبوغ خارقالعادهای دارد و داستانهایی تلخ و سورئال به همراه کمی چاشنی طنز سیاه مینویسد. پشت تکتک داستانهای این کتاب هم یک مفهومی نهفته است. با اینکه راجع به آنها مطالعه زیادی داشتهام ولی میدانم از آن دسته کتابهایی است که باید دوباره به سراغش بروم. باید کتاب را چند بار بخوانم تا بفهمم کافکا چگونه اینقدر تلخ و تاریک از از ما آدمها میگوید.» او در وبسایت گودریدز به کتاب نمره کامل را داده و خواندن آن را به مخاطبان خاص کافکا پیشنهاد کرده است.
به این قسمت از داستان «مسخ» توجه کنید که نویسنده از تنهایی و انزوای پسر جوانی که تبدیل به حشره شده است، میگوید: «صبح زود، وقتی که درها همه قفل بودند، همه میخواستند به اتاق او بیایند، اما حالا که او خود یکی از درها را باز کرده بود و ظاهرا درهای دیگر را هم در طول روز باز کرده بودند، دیگر کسی نمیآمد. حالا درها را از بیرون قفل کرده بودند.»
در ادامهی داستان میخوانیم که طاقت اهالی خانه از نگهداری او طاق شد و خواهر پسرک، اعتراض خود را اینگونه بیان میکند: «پدر و مادر عزیز، این وضع را نمیتوان ادامه داد. شاید شما متوجه نباشید، اما من هستم. اصلا حاضر نیستم اسم برادرم را در حضور این جانور به زبان بیاورم، پس فقط میگویم که باید سعی کنیم از شر این خلاص شویم. ما در حد توان انسانی سعی کردهایم از او مراقبت کنیم و تا به حال تحملش کردهایم، و گمان نکنم که از این بابت، مستحق کمترین سرزنشی باشیم.»
فرانتس کافکا، بزرگترین نویسنده آلمانی در قرن بیستم میلادی، در خانوادهای یهودی در شهر پراگ متولد شد؛ شهری که در زمان تولدش جزوی از قلمروی امپراطوری اتریش-مجارستان به شمار میرفت. او پدری مستبد و بداخلاق داشت و بیشتر دوران کودکی خود را در تنهایی گذراند؛ این مساله تاثیر عمیقی بر فضای ذهنی کافکا گذاشت که میتوان نمونهی آن را در داستانهایش دید. بههرحال کافکا که نبوغ فوقالعادهای داشت، توانست دکترای حقوق خود را از دانشگاه کارل دریافت کند؛ دانشگاهی که بعدها پذیرای کلاسهای درس آلبرت اینشتین شد.
فرانتس در طول عمرش داستانهای کوتاه زیادی نوشت اما قصد انتشار هیچ یک را نداشت و به دوستانش هم وصیت کرده بود که نوشتههایش را بسوزانند. پس از آنکه کافکا در سن 40 سالگی در اثر بیماری سل درگشت، دوست و هم دانشگاهیاش، ماکس برود، از عمل به وصیتنامهی کافکا سرپیچی کرد و با انتقال نوشتههای کافکا به تلآویو و انتشار آنها، او را به شهرت جهانی رساند. از میان آثار فرانتس کافکا میتوان به «مسخ»، «محاکمه»، «آمریکا»، «قصر»، «قضاوت»، «تفکر» و «نامههایی به فلیس» اشاره کرد.