کتاب «جادهی شهر (The Road to the City)»، نوشته ناتالیا گینزبورگ، رمانی صمیمی است که درباره زندگی زن جوانی با تمام مشکلاتی که با آن دستوپنجه نرم میکند. کتاب جاده شهر اولین اثر گینزبورگ بود که در ابتدا با نام مستعار منتشر شد. جینی الهادف، مترجم او، گفته بود: «فکر میکنم شاید بهترین کتابش باشد و ظاهراً او نیز در پایان زندگیاش، هنگام جمعآوری گلچین کاملی از آثارش برای یک شرکت رسانهای در ایتالیا، به همین نتیجه رسیده بود.»
جادهی شهر درباره زنی جوانی است که از سختیها، گرفتاریها، احساسات، شرایط خانوادگی و روزمرگیهایش میگوید. او در فضایی تاریک قرار دارد. خانواده او کمکی نمیکنند و پدرش عمدتاً غایب است. مادرش خوشحال نیست، خواهرش ناراضی است و برادران او در یک دنیای مردانهٔ جداگانه هستند. فقط پسر عموی پدرش، او را میبیند.
دلیا یکی از پنج کودکی است که در یک روستای فقیر ایتالیا بزرگ میشود. او هفدهساله است و آرزوی ازدواج با مردی ثروتمند را دارد. او رویای آپارتمانی بزرگ در شهر و جورابهای ابریشمی را در سر میپروراند. او برای فرار از غفلت پدر و غم مادرش، هر روز همراه با نینی، پسر عمومی پدرش، به جاده خاکی اطراف شهر میرود.
وقتی نینی در یک کارخانه مشغول به کار میشود و با زن دیگری آشنا میشود، دلیا راه دیگری را برای ادامه زندگی انتخاب میکند. در این میان باردار شدن او و ازدواج اجباری شرایط جدیدی را برایش ایجاد میکند.
یکی از خوانندگان کتاب نوشته: «این یک داستان سرراست و واقعگرایانه است. بهترین صفتی که میتوانم برای توصیف احساس آن بیابم «خشن» است. داستانی تلخ، تند بودن محیط، زمان، شخصیتها، گفتارها، رفتارها و روابط حتی در نوشته خود نویسنده نمایان است. اما به نظر من این عدم صیقل دادن در نوشته، با داستانی که گفته میشود مطابقت دارد و بسیار خوب کار میکند.» یکی از خوانندگان ایتالیاییزبان در سایت گودریدز درباره کتاب نوشته: «جاده شهر اولین رمان ناتالیا گینزبورگ است و داستان بدبختی اقتصادی و در عین حال انسانی بسیار فقیر را روایت میکند که با پسر پزشک شهر رابطه برقرار میکند. بارداری غیرمنتظره و متعاقب آن عروسی او را به خوشبختی نمیرساند، بلکه تنها به زندگی پوچ و بیهدف منجر میشود. ناتوانی در برقراری ارتباط، روابط اشتباه، خودخواهی، اینها مضامین اصلی این مجموعه از آثار ناتالیا گینزبورگ بسیار جوان است که در سنین بسیار پایین با توانایی خود در نگاه کردن به درون روح انسان و استخراج بدترین چیزها از آن، عموم مردم را شگفتزده کرد. با زبانی ساده و مستقیم و قابل فهم. اثری که اگر کشفش نمیکردم، جواهر کوچکی را از دست میدادم.»
خواننده دیگری با اشاره به داستان، نظرش را اینگونه نوشته: «من میگویم که دلیا، در این روایت اول شخص، یک شیطان کوچک وحشتناک است و من خوشحالم که گینزبورگ رفتار او را توجیه نمیکند. او فقط یک دختر خشن از یک خانواده خشن خصمانه است. این باعث میشود به این فکر کنم که شخصیتها چه جایگاهی در داستانهای معاصر دارند؟»
دلیا در بخش ابتدایی کتاب، اعضای خانوادهاش را اینگونه معرفی میکند: «نینی از کودکی با ما زندگی میکرد. او پسر عموی پدرم بود. پدر و مادرش مرده بودند و او قرار بود با پدربزرگش زندگی کند، اما پدربزرگش او را با جارو میزد تا فرار کند و پیش ما بیاید. پس از آنکه پدربزرگش فوت کرد به او گفتند میتواند پیش ما بماند. بدون احتساب نینی، پنج نفر بودیم. قبل از من خواهرم آزالیا بود که ازدواج کرده بود و در شهر زندگی میکرد. برادرم جیووانی بعد از من و سپس گابریله و ویتوریو به دنیا آمده بودند. میگویند خانهای با بچههای زیاد پر از شادی است، اما من فکر نمیکردم در خانه ما دلیلی برای شادی وجود داشته باشد. امیدوارم زود ازدواج کنم و مثل خواهرم آزالیا فرار کنم. آزالیا در سن هفده سالگی ازدواج کرده بود. من شانزده ساله بودم اما هنوز کسی از من درباره ازدواج چیزی نپرسیده بود. جیووانی و نینی هم میخواستند خانه را ترک کنند. فقط کوچولوها هنوز راضی بودند.»
و یا در بخش دیگری از کتاب به روابط افراد اشاره دارد: «بچهها بازی میکردند و همدیگر را کتک میزدند و مادرم هم با سیلی کتکشان میزد. پدرم به عنوان برقکار و عکاس کار میکرد و میخواست جیوانی برای برقکاری آموزش ببیند، اما جیووانی هیچوقت دنبال این کار نرفت. هیچ وقت پول کافی نداشتیم و پدرم همیشه خسته و عصبانی بود. او برای مدت کوتاهی به خانه میآمد و خانه را ترک میکند زیرا آنجا دیوانه خانه بود. پدرم معتقد بود تربیت ما تقصیر او و مادرم است. او کاملاً جوان به نظر میرسید و مادرم به این مساله حسودی میکرد.»
ناتالیا گینزبورگ (Natalia Ginzburg)، نویسنده ایتالیایی، همسر شخصیت ادبی ایتالیایی، لئون گینزبورگ بود که به دلیل فعالیتهای ضد فاشیستی دستگیر شد و در سال 1944 در زندان درگذشت.
در آثار گینزبورگ، به روابط خانوادگی، فلسفه و سیاست در هنگام و سالهای پس از فاشیست و جنگ جهانی پرداخته میشود. او رمانها، داستانهای کوتاه و مقالههایی نوشت که برای آنها جوایز ادبی استرگا و باگوتا (از مهمترین جوایز ادبی ایتالیا) را دریافت کرد. رمانهای گینزبورگ در دهههای 1970 و 1980 به طرز بدبینانهای به بررسی انحلال پیوندهای خانوادگی در جامعه مدرن میپردازند. از جمله کتابهای او میتوان به «الفبای خانواده»، «زندگی خیالی»، «برج قوس»، «دیروزهای ما» و «نجوای شبانه» اشاره کرد.