کتاب «مرشد و مارگاریتا» شناختهشدهترین اثر میخائیل بولگاکف -نویسندهی روسی- است. بولگاکف اولین بار در سال 1928، سالهای آغازین تاسیس اتحاد جماهیر شوروی، شروع به نوشتن این رمان کرد. دو سال بعد -احتمالاً به دلیل ناامیدی ناشی از فضای خفقانآور روزگار خود- نسخهی خطی آن را آتش زد. مجدداً در سال ۱۹۳۱ کار روی این کتاب را از سر گرفت. میخائیل بولگاکف تا سال 1940 و تا چهار هفته پیش از مرگ، با کمک گرفتن از همسرش، به نوشتن کتاب ادامه داد. سرانجام، نگارش این رمان در سال 1941 توسط همسر بولگاکف به پایان رسید. نسخهی اصلی در زمان استالین اجازهی انتشار نیافت. در نهایت، 27 سال پس از مرگ نویسنده، نسخهای سانسورشده از کتاب در تیراژی محدود به چاپ رسید که با استقبال گسترهی مردم مواجه شد. نسخهی کامل کتاب 6 سال بعد به چاپ رسید.
این رمان روسی از شاهکارهای ادبی قرن بیستم به شمار میرود و جزو فهرست «100 کتاب قرن لوموند» قرار گرفته است. همچنین سایت آمازون این اثر را در فهرست «101 کتابی که باید پیش از مرگ خواند» قرار داده است. از سال 1972 تا 2011 فیلمهایی با اقتباس از این رمان مهم ساخته شدهاند. دربارهی این رمان شگفتانگیز بیش از صد کتاب و مقاله نوشته شده است. «مرشد و مارگاریتا» بارها به زبان فارسی ترجمه شده و توسط نشرهای گوناگون به چاپ رسیده است.
داستان از سه مسیر مختلف روایت میشود: سفر شیطان به مسکو، به صلیب کشیده شدن مسیح در اورشلیم و داستان عاشقانهی مرشد و مارگریتا. در بخش اول نویسنده شاعر (بزدومنی) و سردبیر (برلیوز) را به تصویر میکشد که در حین قدم زدن در پارک، به گفتوگو درباره وجود مسیح میپردازند. آنها در همین مکان با ولند روبهرو میشوند؛ کسی که تجسم شیطان در یک پیکر انسانیست. بخش دوم کتاب درباره به صلیب کشیده شدن عیسیست. ولند به روایت این بخش برای بزدومنی و برلیوز میپردازد. در بخش سوم، با مرشد و مارگاریتا آشنا میشویم.
مرشد نویسندهایست که کتابی درباره مسیح نوشته و رمانش را برای موسسهی ادبی به سردبیری برلیوز فرستاده است. مارگاریتا معشوقهی مرشد است که این عشق باعث شده همسرش را ترک کند. در روند کتاب ارتباط این سه بخش با یکدیگر بیشتر مشخص میشود. بسیاری از منتقدان، این کتاب را شرح زندگی خود بولگاکف میدانند. ولگاکف با تأثیر پذیرفتن از تراژدی «فاوست» اثر گوته، دست به خلق «مرشد و مارگاریتا» زده است.
نیویورک تایمز در توصیف آن نوشته: «یکی از رمانهای واقعاً بزرگ روس در قرن بیستم. رمان «مرشد و مارگاریتا» یک اثر خیرهکننده است. تلفیقی خارقالعاده از عناصر کاملاً متفاوت.»
سوفیا از هلند نظر خود را اینطور بیان کرده: «این رمان یک اثر فلسفی پیچیده است. نویسنده در آن مضامینی سیاسی و تاریخی را مطرح کرده است. کتاب همزمان دارای فضایی رئال و سورئال است. در این اثر با نگاهی نقادانه به شرایط زمان استالین پرداخته میشود و در آن بارها از فضای بسته و سرکوبگر زمانه گفته میشود. «مرشد و مارگاریتا» نباید سرسری خوانده شود. بهشخصه بعد از اتمام کتاب تا مدتها درگیر آن بودم.»
«وقتی اوّلینبار این رمان را خواندم، یک دانشجوی خوابگاهی بودم. صفحات نخستین مرا در جایم میخکوب کرد. پس از خواندن کتاب، خودم را در فضایی از حیرت و شگفتی یافتم. این شگفتی نهتنها از آن دنیای سحرآمیزی بود که بولگاکف از مسکو و اورشلیم آفریده بود، بلکه بیشتر، از نقش هنرمندانهی ابلیسی بود که در لوای یک شعبدهباز خارجی، مسکو را به آشوب میکشید. خواندن این اثر را به همه پیشنهاد میدهم.» محمدامین از ایران نظر خود را اینگونه بیان کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «خدایا، خدای من! شبانگاه زمینت چه محزون و پارهابرهای خفته بر مردابش چه رازآلود است! و تنها آنکس این را میفهمد که زائر چنین ورطهای بوده و پیش از مرگ رنج بسیاری برده و با باری گران بر آسمان این زمین پر گشوده باشد؛ و تنها، ازنفسافتادهای این را میفهمد که بیدریغایی زمین مهگرفته و مرداب و رودخانههایش را بدرود میگوید، با قلبی آرام خود را به دستان مرگ میسپارد و میداند که تنها در نبود است که آرامش است.»
در قسمت دیگری از رمان آمده: «چیزی به نیمهشب نمانده بود و باید دست میجنباندند. مارگاریتا بهسختی در اطرافش چیزی را میدید. تنها چند شمع و حوضی رنگی و شفاف به خاطرش ماند. مارگاریتا که در حوض ایستاد، هِلا با کمک ناتاشا تنش را با مایع سرخ داغ و غلیظی شستند. مارگاریتا بر لبش مزه شوری را حس کرد و دانست که دارند او را با خون میشورند.» «بالاخره زمانی خواهد آمد که نه حکومت سزارها برقرار باشد و نه هیچ حکومت دیگری. انسان به ملکوت حقیقت و عدالت پا میگذارد و آنجا هم دیگر نیازی به وجود قدرت و حکومت نیست.»
میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف -نویسنده، نمایشنامهنویس و پزشک نامآشنای روسی- در 15 مه 1891، در اوکراین چشم به جهان گشود. او شهرت خود را مدیون رمان «مرشد و مارگاریتا» است. بعدها، آپارتمان بولگاکف به یکی از جذابترین موزههای ادبی جهان تبدیل شد. در موزهی بولگاکف عناصر و تصاویری از کتاب «مرشد و مارگاریتا» وجود دارد که شوق مشاهدهی آنها مخاطبان را به خیابان بولشایا سادووایای مسکو میکشاند.
بولگاکف سرانجام در دهم مارس ۱۹۴۰ بر اثر نوعی بیماری کبدی موروثی درگذشت. پیکر این نویسندهی بزرگ در گورستان نووودویچی مسکو به خاک سپرده شد. سال 1982 سیارکی به نام او (سیارک Bolgakov3469) نامگذاری شد. از دیگر رمانهای او میتوان به «یادداشتهای روزانه یک پزشک جوان»، «قلب سگی» و «تخم مرغهای شوم» اشاره کرد. هر سه اثر به زبان فارسی ترجمه و روانهی بازار نشر شدهاند.